فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵۲ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

 

 

کتاب «همه دروغ می گویند»

اینترنت چه چیزهایی درباره ی خود واقعی مان به ما می گوید؟

 

نویسنده: سِت استیونز دیویدُویتس

مترجم: ریحانه عبدی

انتشارات: نشر گمان / جلد سوم از مجموعه خرد و حکمت زندگی

قیمت: 49000 - چاپ نهم / 1399

تعداد صفحات: 297

 

کتاب «همه دروغ می گویند» همان طور که از عنوان و زیر عنوانش مشخص است به مسئله دروغ می پردازد. اینکه بسیاری از ما بی آنکه بدانیم در حال دروغ گفتن هستیم، اما نه دروغی که خود از آن مطلع باشیم.

تا به حال شده به دیگران بگویید در خلوت خود موسیقی سنتی ایران یا کلاسیکِ غرب گوش می دهید، اما هر بار که تنها می شوید سراغ آهنگ های شش و هشت بروید؟ تا به حال شده به دیگران از حق بارز رای دادن و سهیم شدن در آینده ی کشور بگویید اما روز انتخابات اصلا پای صندوق رای نروید؟ تا به حال شده خود را یک اصلاح طلب دو آتشه نشان دهید، اما رئیس جمهوری اصول گرا را انتخاب کنید؟ تا به حال شده توی لیست مورد علاقه تان فقط فیلم های هنری اروپایی را قرار دهید، اما هر بار وقت فیلم دیدن می شود فیلم های روز هالیوودی را انتخاب کنید؟

بسیاری از ما بی آنکه بدانیم در حال دروغ گفتن هستیم. ما هیچ وقت خود واقعی مان را نشان نمی دهیم و بسیاری از اسرارمان را برای دیگران رو نمی کنیم و شاید به تنها چیزی که اعتماد داریم تا مشکلات، راز ها و دغدغه هایمان را برایش رو کنیم، گوگل است. سوال هایی که از گوگل پرسیده می شود در بسیاری مواقع هیچ گاه به زبان شخص نمی آید. رازی است پنهان میان او و گوگل.

در کتاب «همه دروغ می گویند» نویسنده که خود دکترای اقتصاد دارد، با تحلیل کلان داده ها به اطلاعات جالبی در مورد زمینه علوم اجتماعی می رسد و در سوی دیگر اهمیت کلان داده ها را نشان می دهد. کلان داده ها حجم بسیار اطلاعاتی است که روزانه توسط کاربران اینترنت تولید می شود. جستجوهای آنها در گوگل، تعداد کلیک هایی که روی صفحات فیسبوک می کنند، تعداد دفعاتی که به سایت های پورنوگرافی سر می زنند، اطلاعاتی که با دیگران سهیم می شوند و همه ی اینها کلان داده ها را تشکیل می دهد.

«ست استیونر» در کتاب «همه دروغ می گویند» تحقیقاتش درباره بسیاری از مسائل سیاسی و اجتماعی را با مخاطب در میان می گذارد. مثلا اینکه چرا ترامپ در دوره ی اول انتخابات ریاست جمهوری و با توجه به اینکه همه پیش بینی ها او را مغلوب می دانست برنده شد، یا اینکه آیا عقده ی ادیپ که فروید مطرح کرده واقعا درست است، یا نحوه ی برخورد مکزیکی ها و آمریکایی به بارداری پارتنرشان چه تفاوتی دارد. آیا می دانستید جستجوی کلمه «کاکا سیاه» در روزهای اولین دوره ی انتخاباتی که به ریاست جمهوری اوباما انجامید بسیار زیاد بوده یا عکس او به همراه خانواده اش بر روی صفحه اول وبسایت کمپین تبلیغاتی اش مردم را بیشتر مشتاق ورود به سایت کرد تا عکس تکی اش؟

کتاب «همه دروغ می گویند» را دو نوع اطلاعات مفید در اختیار مخاطب قرار می دهد: اولین اطلاعات شامل تحقیقاتی که در هر زمینه نویسنده به آن اشاره کرده و مخاطب را شوکه می کند و دومین آنها اهمیت، جذابیت و کاربرد کلان داده در مسائل اجتماعی است. موضوعی که بسیاری از مخاطبان هیچ شناختی درباره آن ندارند و خواندن این کتاب آنها را علاقه مند به شناخت بیشتر در این زمینه خواهد کرد.

«ست استیونز»که خود نیز آمریکایی است طبیعتا جامعه آمریکا را هدف قرار داده و بسیاری از تحقیقاتش مربوط به داده هایی است که از این جامعه به دست آمده است، جامعه ای که از لحاظ سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تفاوت فاحشی با ایران دارد. به همین دلیل جزئیات برخی از تحقیقات که کاملا مختص جامعه ی آمریکایی است ممکن است برای مخاطب فارسی زبانی که در ایران زندگی می کند جذاب نباشد، یا اگر این تحقیقات با همین شیوه در جامعه ایران انجام شود نتایج کاملا متفاوتی به دست آید. اما این بخش های کوچک نمی تواند جذابیت کتاب را کم و نتایج تحقیقات نویسنده را کم ارزش کند، بلکه برعکس این کمبود را نشان می دهد که کاش در ایران نیز دسترسی به اطلاعات درست برای محققان فراهم می بود تا آنها بتوانند به واقعیت های جامعه ای پی ببرند که میزان پنهان کاری و سانسور در آن طبیعتا بیشتر از آمریکا است و اگر چنین تحقیقاتی صورت گیرد بی شک نتایج بسیار شوکه کننده ای خواهد داشت.  

 

 

  • samaneh ostad

 

 

کتاب «نیایش چرنوبیل»

آخرالزمانِ دست سازِ بشر

 

نویسنده: سوتلانا آلکساندرونا اِلکسیویچ

مترجم: الهام کامرانی

انتشارات: نشر چشمه

قیمت: 50000 / چاپ ششم-پاییز 98

تعداد صفحات: 339

برنده جایزه ادبی نوبل سال 2015

 

«نیایش چرنوبیل» را می توانم مرتبط ترین کتاب به این روزهای کرونایی توصیف کنم. کتابی که شاید اگر پیش از کرونا خوانده بودم آن قدر که باید درکش نمی کردم. برایم کتابی بود از سرزمینی دور و اتفاقی نادر که دیگر نخواهد افتاد اما با مشکل جدید دنیا، یعنی کرونا، فضای ترسیم شده در کتاب «نیایش چرنوبیل» برایم عجیب آشناست و سیاست های به کار گرفته شده در این فاجعه نیز آشناتر.

«سوتلانا اَلکسیویچ در کتاب «نیایش چرنوبیل» قصه ی آدم هایی را روایت می کند که انفجار هولناک نیروگاه اتمیِ چرنوبیل در بلاروس همه ی زندگی شان را تحت شعاع قرار داد. او با صدها نفر مصاحبه می کند، از آتش نشان و دانشمندِ هسته ای تا زنانِ خانه دار و معلمان تاریخ.»

کتاب در سه فصل به این گفتگو ها پرداخته و دنیای عجیبی می سازد. اینکه این زمینِ - مردگان که کیلومترها دورتر کسی حق زندگی ندارد - پناهگاهی می شود برای آنان که از جامعه فرار کرده و دنبال جایی می گردند که کسی سراغشان را نگیرد. نویسنده از خانه های رها شده ای می گوید که روزی پناه انسان ها بوده، از آدم هایی که گاه تسلیم این رها کردن شدند و گاه با آن مبارزه کردند همچون زنی که در سال نوشته شدن این کتاب هنوز در خانه ای در یکی از روستاها تک و تنها زندگی کرده است.

سوتلانا اَلکسیویچ از عوارض اشعات رادیواکتیو بر زندگی آدم هایی می گوید که نقشی در این حادثه نداشتند. از با رنج مُردن آدم هایی که مجبور بودند در این حادثه خدمت کنند. از ملی کردن این حادثه و خودکشیِ اجباری ای که به مثابه امری مقدس تلقی می شود. از تاثیرات آن بر کودکان فعلی و آینده ی این حادثه. از دخترکی که بدون مهبل، معقد و کلیه چپ به دنیا آمده و تمام عمر چهار ساله اش را در بیمارستان زندگی کرده است، آن قدر که با عروسک هاش، "بیمارستان بازی" می کند و از بی نامی، نام بیماری اش را "فلجِ چرنوبیل" گذاشته اند. از سرباز هایی می گوید که بدون حتی یک ماسک ساده به کار در محل حادثه مشغول اند و مقاماتی که در فاصله ای دورتر تمام تجیهزات ایمنی را بر تن دارند. از مردمانِ چرنوبیل که تبدیل به ملتی جدید شده اند که مقابل کل دنیا قرار گرفته و در هیچ مکانی، جایشان نیست. از پسربچه ها و دختربچه های افسرده و بی حال در مدارس چرنوبیلی که نمی توانند بازی کنند، بخندند و شاد باشند. نویسنده از خاک و آب می گوید که دیگر حق استفاده از آن وجود نداشته. از میوه های رسیده ی روی درخت ها که باید بی آنکه چیده شوند بپوسند و پایین بیافتند. از اینکه در برخی روستاهای دورتر از حادثه همه چیز مانند قبل بود اما لایه ی نامرئی رادیواکتیو که همه ی سطوح را پوشانده بود مانع زندگی عادی می شد.

پس از اتمام کتاب، به مفهوم "آخر الزمان" فکر کردم و اینکه این واژه تنها به دست بشر است که به شکل واقعیت در خواهد آمد. چرنوبیل خودِ آخرالزمان بود، یک آخر الزمانِ دست سازِ بشری و اگر آخر الزمانی واقعا در کار باشد، تنها اشتباه بشری دیگری خواهد بود، این بار به وسعت کل دنیا.

بخش هایی از کتاب را که عجیب درک می کنم عینا در ادامه می آورم:

«هر روز برای مان روزنامه می آورند. من فقط تیترها را نگاه می انداختم. "چرنوبیل، جایی برای خلق یک شاهکار"، "رآکتور شکست خورد"، "اما زندگی ادامه دارد". با معاون های امور سیاسی مان بحث می کردیم. به ما می گفتند که باید پیروز شویم. علیه چه کسی؟ اتم؟ فیزیک؟ فضا؟ پیروزی برای ما یک اتفاق نیست بلکه فرایند است. زندگی جنگ است. برای همین عاشق سیل و حریق و زلزله بودند... همه ی این ها را مکانی برای عمل می دانستند. لازم است "مردانگی و قهرمانی به تصویر درآید" و پرچم برافراشته شود.» صفحه 131

«فهمیدم که چرنوبیل ادامه کلیما و آشویتس است ... ادامه ی هولوکاست است ... روشن حرف می زنم؟ انسان با تبر و کمان، با نارنجک انداز و اتاق های گاز نمی توانست همه را بکشد. اما انسان با اتم می تواند ... نه تنها اینجا ... که حالا همه ی زمین در خطر است ...» صفحه 260

«در روزهای اول می ترسیدیم روی زمین، روی علف ها بنشینیم، راه نمی رفیتم بلکه می دویدیم، تا ماشینی عبور می کرد، ماسک ها را روی دهان می کشیدیم. بعد از نوبت کاری توی چادرها می نشستیم. ها ها ها! بعد از چند ماه ... این دیگر چیز عادی ای بود، این زندگیِ تو بود. آلو می کندیم، با تور ماهی می گرفتیم، فوتبال بازی می کردیم. شنا می کردیم!» صفحه 264

«باید از فیزیک می گفتیم. از قوانین فیزیک. ولی ما از دشمنان حرف می زدیم. دنبال دشمنان بودیم.» صفحه 298

«من می ترسم ... من از یک چیز می ترسم که ترس جای عشق را در زندگی ما بگیرد ...» صفحه 282

 

 

  • samaneh ostad

 

 

دغدغه ی چهارم: پوچی

سر به سر پوچ دیدم جهان را[i]

 

پوچی آخرین دغدغه ای است که اروین یالوم در کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال» به آن می پردازد.

«گروهی کودن شادمان را تصور کن که مشغول کارند. در فضای باز آجر جا به جا می کنند. به محض آنکه همه ی آجرها را در یک گوشه ی زمین روی هم چیدند، شروع می کنند به بردن آن ها به گوشه ی دیگر زمین. این کار بی قفه ادامه می باید و هر روزِ سال آن ها مشغول همین کارند. یک روز یکی از آن ها می ایستد و از خود می پرسد چه کار دارد می کند. در شگفتی می ماند که هدف از جا به جایی آجرها چیست. و از آن لحظه به بعد دیگر مانند گذشته از کار خود راضی نیست. من همان کودنم که از چرایی این آجرها در شگفت مانده است.»

پوچی با این سوال ها شروع می شود که معنای زندگی چیست؟ معنای زندگی من چیست؟ چرا زندگی می کنیم؟ چرا ما را به اینجا آورده اند؟ برای چه زنده ایم؟ بر چه اساسی باید زندگی کنیم؟ اگر باید بمیریم، اگر هیچ چیز ماندنی نیست، پس چیزی هست که معنی داشته باشد؟

یالوم فقدان معنا را مهم ترین فشار روانی اگزیستانسیال به شمار می آورد و در ادامه به بررسی تعاریفی برای معنای زندگی می پردازد. در این راه همانند فصل های پیشین معنای این دغدغه ی اگزیستانسیال را از دیدگاه دیگر فلاسفه، روان شناسان و نویسندگان بیان می کند و از منظر آنان به بررسی جایگاه خدا و معنویت در زندگی می پردازد. او به راهکارهایی اشاره می کند که معمولا برای فرار از پوچی به کار می رود همچون: نوع دوستی، فداکاری کردن در راه یک آرمان، خلاقیت و هنر، راه حل لذت گرایانه و از خود گذشتن. یالوم به تلاش فلاسفه برای یافتن معنایی برای زندگی اشاره می کند و معتقد است فقدان معنا پیامدهای بالینی دارد. وی در ادامه برخی پژوهش های بالینی در این راستا را بررسی کرده و به روان درمان گران راهنمایی هایی در راستای رو به رو شدن با این مشکل در بیمارانشان می دهد: «این رویکرد درمانی با رویکردهایی که برای مواجهه با سایر دلواپسی های غایی ذکر کردم، تفاوت های بسیاری دارد. با مرگ، آزادی و تنهایی باید مستقیما گلاویز و دست به گریبان شد. ولی وقتی نوبت به پوچی می رسد، درمانگر باید به بیمارانش کمک کند از این پرسش فاصله بگیرند: به جای غوطه وری در معضل پوچی، راه حل تعهد را برگزینند. پرسش درباره معنای زندگی همان طور که بودا اندرز داده، کمال نمی آورد. باید در رودخانه ی زندگی غوطه ور شد و اجازه داد پرسش نیز به راه خود رود.»

یالوم با فهرست طویلی از منابع، کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال» را که حاصل ده سال پژوهش، درمان، گروه درمانی، نت برداری، بررسی منابع مختلف و نوشتن است را به پایان می رساند. یالوم در این کتاب مثال های بی شماری از بیمارانش چه در درمان فردی و چه در گروه درمانی می زند و هر دغدغه را به تفصیل شرح می دهد. او از مطالب دیگر فلاسفه، نویسندگان و روان شناسان نیز استفاده کرده و در مواقعی برای شرح کامل موقعیت مثال هایی از کتاب های داستان و رمان و حتی زندگی شخصی اش می آورد.

«روان درمانی اگزیستانسیال» کتابی است که شاید خطاب اصلی اش درمان گران جوان باشد اما برای هر مخاطب عام در هر سطح سوادی قابل درک و اثرگذار خواهد بود. کتابی که با خواندنش به ریشه ی بسیاری از ترس ها، نگرانی ها، اضطراب ها، بدخلقی ها و رنج هایمان پی خواهیم برد.

 

[i] فروغ فرخزاد

 

با کلیک بر روی لینک های زیر می توانید بخش های دیگر معرفی این کتاب را مطالعه کنید.

- دغدغه ی اول: مرگ

- دغدغه ی دوم: آزادی

- دغدغه ی سوم: تنهایی

 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

دغدغه ی سوم: تنهایی

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است[i]

 

اروین یالوم در بخش دیگری از کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال» دغدغه ی وجودی سوم یعنی تنهایی را مورد بررسی قرار می دهد. او تنهایی را به سه شکل تعریف می کند: بین فردی، درون فردی و اگزیستانسیال.

یالوم معتقد است تنهایی بین فردی معمولا به صورت جدا افتادگی و بی کسی تجربه می شود و به معنای دور افتادن از دیگران است. از عواملِ دخیل در این تنهایی می توان به انزوای جغرافیایی، فقدان مهارت های اجتماعی مناسب، احساسات به شدت متضاد درباره ی صمیمیت یا یک سبک شخصی اشاره کرد که مانعی است بر سر راه تعامل اجتماعی راضی کننده. وی تنهایی درون فردی را اما فرایندی بر می شمارد که در آن، اجزای مختلف وجود از هم فاصله می گیرند و دلیل این تنهایی را زمانی می داند که فرد احساسات یا خواسته هایش را خفه کرده و «بایدها» و «نبایدها» را به جای آرزوهایش می پذیرد. اما سومین و مهم ترین شکل تنهایی که یالوم در کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال» مفصل به آن می پردازد، تنهایی اگزیستانسیال است.

«اغلب افراد از دیگران و از اجزای خود جدا می افتند، ولی در عمق این جدا افتادگی ها، تنهاییِ اساسی تری جای دارد که به هستی مربوط است، تنهایی ای که به رغم رضایت بخش ترین روابط با دیگران و به رغم خود شناسی و انسجام درونی تمام عیار، همچنان باقی ست.»

یالوم آگاهی از مرگ را دلیلی می داند که موجب احساس تنهایی می شود. اینکه مردن برای فرد اتفاق می افتد و اوست که باید تنها با این اتفاق مواجه شود. آزادی نیز دلیل دیگری است که منجر به تنهایی می شود زیرا همان قدر که آدمی مسئول زندگی خویش است، همان قدر هم تنهاست. یالوم جدا نشدن از خانواده را به معنای رشد نکردن می داند و معتقد است هزینه ای که باید برای این جدایی و رشد پرداخت، تنهایی است. او اعتقاد دارد که فرد باید با دیگری ارتباط برقرار کند بی آنکه با بدل شدن به بخشی از او، به آرزوی فرار از تنهایی اش پر و بال دهد. «در نهایت یک رویارویی با تنهایی ست که به فرد امکان می دهد رابطه ای عمیق و پرمعنا با دیگری برقرار کند.»

واقعیت مهم اما این است که هیچ رابطه ای قادر نخواهد بود تنهایی را از میان ببرد زیرا هر یک از ما در هستی تنها هستیم اما می توانیم در تنهایی یکدیگر شریک شویم زیرا عشق درد تنهایی را جبران می کند. یالوم در ادامه ی این بخش به ارتباط رابطه ی جنسی و تنهایی می پردازد و برقراری رابطه و متعهد شدن به دیگری را باعث غنی تر شدن انسان می داند نه فقیرتر شدنش.

یالوم همانند فصل های پیشین در انتها به روان درمان گران جوان از روش هایی می گوید که بتوانند با آن به این دغدغه در بیماران خود بپردازند. او به این نکته نیز اشاره می کند که تنهایی «راه حل» ندارد. تنهایی بخشی از هستی است و باید با آن رو به رو شده و راهی برای هضم آن یافت، همان طور که کامو می گوید: « وقتی انسان آموخت آن هم نه فقط بر روی کاغذ که چگونه با رنج هایش تنها بماند و چگونه بر اشتیاقش به گریز چیره شود، آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد.» زیرا انسان بودن، یعنی تنها بودن!

 

[i] سهراب سپهری

 

 

  • samaneh ostad

 

 

دغدغه ی دوم: آزادی

آه! اگر آزادی سرودی می خواند[i]

 

این بخش کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال» به بررسی دومین دغدغه ی وجودی انسان یعنی آزادی می پردازد. یالوم این بخش را با صحبت کردن درباره "مسئولیت" شروع می کند. مسئولیتی که یکی از نتایج مستقیم آزادی است. اما آیا هر انسانی دوست دارد آزاد و رها باشد و خود مسئولیت زندگی را به دوش بکشد، مسئولیت انتخاب ها، رفتارها، اعتقادات، مسئولیت آینده را؟ طبیعتا پاسخ این سوال منفی است. شاید تعجب آور باشد اما خیلی از انسان ها از آزادی گریزان اند؛ زیرا از مسئولیت می ترسند.

یالوم اشاره می کند که آگاهی از مسئولیت یعنی آگاهی از اینکه خودمان سرنوشت، گرفتاری های زندگی، احساسات و در نتیجه رنج مایمان را پدید آورده ایم. او به جمله ای از سارتر اشاره می کند که انسان نه تنها آزاد است بلکه محکوم به آزادی است. آزادی یعنی اینکه فرد کاملا در برابر زندگی خویش مسئول است، نه فقط در برابر اعمال خود، بلکه در برابر کوتاهی هایش نیز مسئولیت دارد.

نویسنده مسئولیت گریزی و اجباری گری را دو مورد از نشانه های وجود دغدغه ی آزادی در فرد می داند. جا به جایی مسئولیت نیز یکی از نشانه های مهم این دغدغه است. آیا تا به حال شده خود قدرت تصمیم گیری نداشته باشید اما شرایطی را ایجاد کنید که فرد دیگری به جای شما تصمیم بگیرد؟ مثلا با پارتنر خود رابطه ی خوبی ندارید، از حضور او در زندگی تان راضی نیستید اما به جای مستقیم صحبت کردن در این مورد، شروع به دوری کردن از وی می کنید، تلفن هایش را پاسخ نمی دهید، حالش را نمی پرسید و هر بار مسائلی مانند کار را بهانه می کنید. بلاخره کاری می کنید با کم محلی های شما، پارتنرتان خسته شده و رابطه را پایان دهد. در واقع شما مسئولیت اتمام این رابطه را به دوش او می گذارید تا خودتان در این مورد تصمیم نگیرید.

اروین یالوم، مسئولیت پذیری را مترادف «مدیریت زندگی» می داند و اشاره می کند که به همین دلیل است که بسیاری از رویکردهای درمانی به آموزش مهارت های زندگی می پردازند. او در خطاب به روان درمان گران جوان توصیه می کند به جای اینکه با علامت بیماری بجنگند که باعث تشدید علامت می شود، کاری کنند که بیمار مسئولیت رفتار خود را به گردن بگیرد. مثلا بسیاری از بیماران از جمله ی «فلان اتفاق افتاده» به جای «من فلان کار را کردم» استفاده می کنند و بدین طریق از خود فردیت زدایی می نمایند و این از مواردی است که روان درمان گر باید متوجه آن باشد.

نویسنده اشاره می کند که حتی اگر شرایط زندگی یک فرد به آن شکلی که برنامه ریخته بود جلو نرفته باز هم این اوست که انتخاب می کند با شرایط فعلی چطور کنار بیاید: «ولی یک انسان، حتی اگر تا گردن در آب فرو رفته باشد، آزادی دارد: انتخاب می کند چه احساسی نسبت به موقعیت داشته باشد، چه شیوه ای را در پیش بگیرد: پر دل و جرات، خویشتن دار، تسلیم در برابر سرنوشت، حلیه گر یا وحشت زده باشد.» و منش فرد نسبت به موقعیتش را همان معمای انسان بودن می داند.

یالوم در ادامه به نکته ی مهمی اشاره می کند. اینکه مسئولیت همراه است با احساس گناه. «دیدگاه اگزیستانسیال در روان درمانی، ابعاد مهمی را به مفهوم احساس گناه می افزاید. اول اینکه، پذیرش کامل مسئولیت اعمال خویش، با کاستن از دریچه های فرار، حوزه ی گناه را گسترده تر می سازد. دیگر فرد نمی تواند به راحتی بر بهانه هایی مانند «چنین منظوری نداشتم»، «اتفاقی بود»، «کاری از دستم بر نمی آمد» یا «از کنترلم خارج بود» تکیه کند. بنابراین احساس گناه حقیقی و نقش آن در روابط بین فردی اغلب به گفت و گو های درمانی اگزیستانسیال وارد می شود.»

وی سپس به اراده، خواستن و آرزو می پردازد و از تاثیر این سه بر مسئولیت پذیری یک فرد صحبت می کند. یالوم با مثال های گوناگون تاثیر مهم اراده را بر زندگی، موفقیت ها و شکست های افراد بررسی کرده و وظیفه درمان گر را گشودن دست و بال اراده می داند.

 

 

[i] احمد شاملو

 

 

  • samaneh ostad