فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۴ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

 

 

دستبندی که باز نمی شود

 

سهیلی در شخصیت پردازی قصه اش نیز به شدت ضعیف عمل کرده است. شخصیت های فیلم به دو دسته تقسیم شده اند: آقازاده ها و فقرا. فقرای مهربان، دو زندانی هستند که هر کدام جرمی را مرتکب شده اند و آقازاده هم که ژن شان خودخواهی را ذاتا در خود پروانده است. سهیلی در فیلم سعی می کند ما را با دو شخصیت اصلی یعنی عمادگربه و رضا کیشمیش همراه کرده و حس همذات پنداری ما را به آن برانگیزد؛ دو شخصیتی که خود دارند حقوق دیگر مردمِ جامعه را پایمال می کنند. عماد به راحتی کیف مردم را می زند، کیفی که شاید تمام دارایی یک نفر در آن قرار داشته باشد. رضا نیز مشروب تولید می کرده و به نوعی دیگر حقوق مردم را نقض می کرده است. به عبارتی دو طرف این ماجرا از یک جنس هستند. هر دو حق مردم را تا اندازه ای که توانش را دارند پایمال می کنند. یکی حقِ هزاران نفر و دیگری حق هر کسی را بغلش کند. (در فیلم عماد کیف هر کسی را که بغلش کند، می زند.)

اما فیلم ضربه ی اصلی اش را از روایت و پرداخت قصه می خورد. قصه پردازی سهیلی در فیلم پر از حفره های پر نشده است. اولین سوال این است که چرا این دو نفر دست شان را از هم باز نکرده و حتی اقدامی هم برای این امر نمی کنند. در نیمه های فیلم و پس از کلی ماجرا پشت سر گذاشتن، در اولین اقدام آن دو سراغ پدرِ عماد می روند. در همان لحظه پلیس سر می رسد و آن دو فرار می کنند. پس از آن دیگر هیچ اقدام جدی ای برای این امر دیده نمی شود. بدون شک بخش زیادی از طنز کار را وصل بودن این دو به هم ساخته، اما وقتی منطقی بر این قضیه حاکم نیست خنده نیز از سر اجبار است. گویی فیلمساز دست این دو را بهم وصل کرده تا فقط با آن شوخی کند و مخاطب را بخنداند و منطق را فدای این امر کرده است. اما همین مخاطب چندین بار در طول فیلم می پرسد که چرا این دو دست شان را از هم باز نمی کنند. حتی زمانی که آنها تفنگ را هم به دست می آورند باز هم دست شان را باز نمی کنند، در صورتی که می توانند گلوله ای روی زنجیر دستبند بچکانند و دست ها را از هم باز کنند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

Dance me to the end of love

 

موضوع ابتدایی فیلم تلخ و سیاه به نظر می رسد. مرگ و بدتر از آن چشم انتظاری برای مرگ؛ اما صحت و صفایی چنان پرداخت متفاوتی از این موضوع سیاه کرده اند که تماشاگر از شدت خنده ی شدید دلش را خواهد گرفت. جنس طنز جاری در جهان با من برقص با فیلم های دیگری که بعضی از آنها هنوز روی پرده اند، فرق دارد؛ فیلم هایی که سعی می کنند به زور و به هر فریب و شوخیِ مضحکی بیننده را بخنداند. صحت و صفایی در جهان با من برقص با جنس متفاوتی از شوخی مخاطب را می خنداند. با شوخی هایی تمیز و در عین حال لطیف و به جا. فیلمنامه شاید با مرگ شروع شود، اما مخاطب را با ارزش هایی مانند دوستی همراه کرده و به او می فهماند داشته های زندگی که مهم ترینش دوستی است، چقدر می تواند انسان را حتی در لحظات مرگ خوشبخت نگاه دارد. صحت و صفایی نگاه جدیدی به مرگ می اندازند. توقعی که جهانگیر از دوستانش دارد جنس متفاوتی از نگاه به مرگ است. جهانگیر دوست دارد مرکز توجه باشد، چون اوست که دارد می میرد؛ اما این طور نیست. او مرکز توجه نیست و دوستانش با همه ی مشکلاتی که دارند، خواسته اند چند روزی کنارش باشند. آنها آمده اند آنجا و مشکلاتشان را هم با خودشان آورده اند. جهانگیر حتی از دخترش توقع داشته که با شنیدن خبر مرگ او واکنش بیشتری نشان دهد و این اتفاق نیافتاده است. تنهاییِ جهانگیر در میان آدم هایی که متوجه مرگ او نیستند و هر کدام هنوز به مشکلات خود مشغولند، می تواند بسیار ماجرایی غمگینی برای روایت باشد، اما صحت و صفایی این تنهایی را به گونه ای دیگر نشان می دهند، طوریکه مخاطب بتوانند بخندد و لذت ببرد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

پهلوانی در دوردست

 

تختیِ توکلی در دورست است، آنجا که فقط می شود نشست و نظاره اش کرد. دوربین به شخصیت اصلی قصه اش نزدیک نمی شود، سعی نمی کند او را بیشتر بشناسد و به مخاطب نیز بشناساند. تختی یک شخصیت تخت و یک بعدی است که نمی شود دلیل بسیاری از رفتارهایش را فهمید. این شیوه ی توکلی از تختی به جای ساختن یک قهرمان و پهلوان، یک فرد ضعیف و بی جربزه ساخته است. هیچ بُعدی از زندگی تختی به عمق نمی رسد و تمام ابعاد زندگی او روی سطح می مانند. توکلی نه آنچنان به زندگی ورزشی تختی می پردازد، نه درست و حسابی منش های پهلوانی و دستگیری او از مردم را نشان می دهد، نه به روابط خانوادگی او می پردازد و نه حتی وارد ایده های سیاسی و خط و مشی سیاسی او می شود. توکلی فقط نقبی به هر کدام از این ابعاد می زند و آن را در سطح رها می کند.

در فیلم هیچ شخصیت پردازی ای در مورد تختی صورت نگرفته است. تختی در خانی آباد و در فقر بزرگ شده اما آیا همین دلیل کافی است که او زندگی ، وقت و ثروتش را خرج مردم درمانده کند؟! چه بسا که افراد فقیر زیادی روزی به ثروت رسیده و نه تنها گذشته ی تاریکشان آنها را مهربان نکرده است بلکه حریص تر شده و از مال محرومان نیز نگذشته اند. برای نشان دادن مردم داری تختی به دلایلی قانع کننده تر نیاز است تا بیننده قهرمانش را باور کند، صرف این جمله که  «تختی از مستمندان دستگیری می کرد» برای این امر کافی نیست.

توکلی از تختی شخصیتی غیر قابل باور ساخته است. او تختی را از کالبد انسانی خارج کرده و روحی ملکوتی و مقدس در او دمیده است. تختیِ توکلی نمی تواند همذات پنداری مخاطب را برانگیزد. اگر او قرار بود این قدر پاک و منزه باشد خداوند او در قامت پیامبرانش می آفرید اما تختی نیز قطعا ضعف هایی داشته است، ضعف هایی که نشان دادنشان می توانست به شخصیت پردازی قهرمان کمک کرده و آن را دراماتیزه تر کند.

فیلم توکلی مصداق بارز این جمله است که «اگر می خواهید چیزی را، کسی را خراب کنید، بد از او دفاع نمایید.» توکلی با بد دفاع کردنش از یک جهان پهلوان، او را به اندازه ی یک نوجوان کم هوش پایین می آورد. تختی نمی تواند رابطه ی درستی با خانواده از جمله همسرش داشته باشد، نیمی از تیم ملی کشورش مخالف رفتارهای او هستند و پس دادن زمین های شمال را چاپلوسی او می دانند. تختی اما فقط سکوت می کند. او با بذل و بخشش های زیاد نمی تواند زندگی اش را مدیریت کند و در جواب بذل و بخشش هایش حتی سوال نمی پرسد که این لطف دارد در حق چه کسی و آیا بحق صورت می گیرد یا نه! تختی ِ توکلی مردی ساده است که می شود با فقر و بدبختی گولش زد اما نباید این طور باشد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

فیلمی که مردم را می خنداند

 

در هنگام تماشای این فیلم در سالن شماره 6 سینما چهارسو قصد داشتم نقدی تند و تیز بر حفره های پرنشدنی فیلم و شوخی های سخیفش بنویسم. قصد داشتم از تعدد و استفاده ی بیش از حد از شوخی های پایین تنه ای فیلم بنویسم که کاربرد بیش از حدش، مخاطب را از آن دل زده می کند. از لودگی بیش از حد فیلم و جنس شوخی هایش که از نوع شوخی های شبکه های اجتماعی است بگویم. اما در حین دیدن فیلم در کنار جمعیت زیادی که در سالن بودند متوجه شدم که بیش از نود درصد جمعیت با تمام شوخی های فیلم می خندند. شوخیِ پایین تنه ای که مدام در فیلم با اکت مربوط تکرار می شود می تواند با همه ی تکرارهایش مخاطب را بخنداند؛ در صورتی که معمولا بیان می شود یک شوخی سه بار جای تکرار دارد و بار چهارم دیگر بی مزه جلوه می کند، اما این اتفاق برای مخاطب ایرانی نمی افتد. حتی اگر هادی همین شوخی را بیش از این هم تکرار می کرد باز هم مخاطب با آن می خندید. رفتارهای زنِ رحمان که فقط بی خردی و لودگی افراطی او را می رساند جای نقد دارد، اما مخاطبِ ایرانی با دیدن چهره ی او صدای قهقه اش در سالن بلند می شد. حتی صحنه ی مضحکی که زنِ رحمان با لباس توی وان پر از آب در حال ریلکسیشن است نیز مخاطب را می خنداند.

با دیدن واکنش مخاطبان به صحنه های فیلم بیشتر متوجه شدم که منوچهر هادی نبض سینمای ایران و مخاطب ایرانی را بسیار بیشتر از فیلم سازان دیگر در دست دارد. البته این موضوع سال گذشته نیز بر اینجانب ثابت شده بود. زمانی که فیلم هزار پا، بیش از سی و پنج میلیارد فروش رفت و فیلمی مانند لس آنجلس - تهران نیز به فروش میلیاردی دست یافت، این قضیه به اثبات رسید که سلیقه ی مخاطب ایرانی نزول کرده است.

منوچهر هادی به خوبی می داند که مخاطب با چه شوخی های می خندند، حتی اگر شوخی های خوبی هم نباشد. او می داند دو تا طعنه سیاسی می تواند مخاطب را به شعف بیاورد، چنان که گویی دارد حرف دل او را می زند. مخاطبِ عام ایرانی دنبال خط روایت درست داستانی، نقطه عطف های به جا، پرداخت صحیح موضوع و چیزهای از این دست نیست. مخاطبِ ایرانی وقتی رحمان هر روز به در موسسه جاسپین تخم مرغ پرت می کند، دلش خنک می شود چون خودش شاید جزء کسانی باشد که پولش را همین موسسات بالا کشیده اند. مخاطبِ ایرانی زمانی که به یک آقازاده کنایه انداخته می شود، نفسش جا می آید، چون خودش یا نمی تواند و یا دسترسی ندارد که در دنیای واقعی این کار را بکند. مخاطبِ ایرانی دنبال پیدا کردن بخشی از مشکلات خودش در فیلم است تا بتواند با آنها گریه کند یا به آنها بخندند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

آدم هایی که از ریز بته به عمل نیامده اند

 

در یک سوم ابتدایی فیلم ماموران و مخاطب مدام دنبال ناصر می گردند. ناصری که شب ها با کفش می خوابد، سعی می کند با کلاس حرف بزند اما نمی تواند، ناصری که برای دوست دخترش ماشین هشتصد میلیون تومانی خریده و بسیاری از کسانی که جنس های او را حمل می کنند حتی او را ندیده اند. ناصری که شبیه سایه توصیف شده، سایه ای که آن قدر تیزپاست که تا به حال گیر نیافتاده است.  

اما این ناصر ِتعریف شده، با ناصری که بیننده می بیند فرق دارد. ناصر به هیچ کدام از تعریف هایی که از او می کنند شبیه نیست. این ناصر نه تنها با کفش نمی خوابد، بلکه چنان در استخر خانه اش ولو می شود که ورود ماموران را نمی فهمد. او روشی که برای مرگش انتخاب کرده نیز با تعریف هایی که از او شده شباهت ندارد. این آدم نباید در استخر خانه اش خودکشی کند، آن هم زمانی که می داند عالم و آدم به دنبالش می گردند، او میبایست مرگی آنی تر را انتخاب کند. کاری که رضا ژاپنی کرد و به محض ورود ماموران، خودش و آشپزخانه اش را منفجر می کند و حتی ماموران را نیز می کشد تا دست کسی به او نرسد.

ناصر که تا به حال دست هیچ ماموری به او نرسیده است، (هویت جدیدش یعنی ناصر خاکزاد نه علی رستمی) احساساتی تر از آن چیزی است که دیده می شود. آن قدر احساساتی که شرفش را زیر پا گذاشته و به خاطر اثبات سوءاستفاده نکردنش از کودکان، شریکش را لو می دهد.

ناصر فقط هارت و پورت می کند و عملا کاری از پیش نمی برد. او فقط حرف می زند و قمپز در می کند و به راحتی آب خوردن به پای چوبه ی دار می رسد. ناصر آن قدری که از او تعریف شده قوی نیست و جای تعجب دارد که چطور تا به حال گیر نیافتاده است. آدمی که حتی بعد از بهم زدن با دوست دخترش، خانه اش را عوض نکرده و یک درصد احتمال نداده که ممکن است توسط او لو برود. این آدم نمی تواند این قدر تعاریف عجیب را به خودش اختصاص دهد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad