فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۴ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

 

 

 

غریبه ای آشنا

 

یه وا داستان سر راستی برای تعریف دارد. داستان با یک معما شروع می شود، معمای اینکه یه وا کیست و اینجا چه می کند؟ به این سوال در طول زمان فیلم پاسخ داده می شود. یه وا وقتی در دوران جنگ به عنوان پزشک در این روستا خدمت می کرده، با عشقش آشنا می شود، اما مرد ثمره ی عشق، یعنی دخترشان را نمی بیند. با مرگِ مرد، یه وا برای فرار از حرف های مردم با دوستِ مرد، ازدواج می کند و تمام این سالها همه از جمله خانواده ی شوهرش گمان می کردند که دخترِ یه وا، مال پسرشان است و حالا دنبال گرفتن نوه شان هستند.

داستان گویی یه وا، خوب، تمیز و درست است، پیچیدگی زیادی ندارد، سوال ها را به موقع پاسخ می دهد، نه همان اول جواب را به خورد بیننده می دهد که او تا آخر انگیزه ای برای ادامه ی قصه پیدا نکند و نه او را بیش از حد منتظر می گذارد. همه چیز به موقع اتفاق می افتد. اما این داستان گوییِ تمیز و اصولی باعث جذاب شدن فیلمنامه نمی شود. فیلمِ یه وا حرف جدیدی نمی زند، موضوع جدیدی را هم بیان نمی کند و حتی زاویه دید نویی به بیننده نشان نمی دهد. همان موضوع هایی را که تا به حال بارها و بارها در فیلم های دیگر دیده ایم در قالب خودش تعریف می کند و همین موضوع باعث می شود که خروجی این فیلمنامه، با وجود ساخت، کارگردانی و بازی های خوب، فیلمی متوسط باشد که ارزش یک بار دیدن دارد. نه نکته ی جا مانده ای دارد که مخاطب را ترغیب به دوباره دیدنش کند و نه آن قدر ضعیف است که مخاطب از دیدنش پیشمان شود.

یه وا فیلمی متوسط است و دلیل اصلی متوسط بودنش، نداشتن ایده ی اولیه جذاب است. ایده ی اولیه فیلم تکراری است، حداقل برای بیننده ی ایرانی. زنی که برای از دست ندادن فرزندش فرار می کند؛ کم نبوده فیلم هایی با این سوژه. یه وا شخصیتِ خوب قصه است. زنی مهربان که به همه کمک می کند، مسئولیت پذیر و نوع دوست است، هر کاری از دستش بر بیاید برای جامعه می کند و در کنارش هم عشق را تجربه کرده و هم نفرت را.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

چرا دیگری این قدر مهربان بود؟

 

فیلمنامه خانه دیگری می توانست به فیلمی بهتر تبدیل شود اگر حبیب به جای آخر قصه، اول قصه می مُرد. این همه مقدمه چینی برای مردن حبیب و در نهایت تمام شدن همه چیز با یک دست خط، کار را به سوی پوچی و هیچی می برد. در پایان قصه شخصیت ها در موقعیت های خوبی قرار گرفته اند. خانواده ی اکرم به خاطر غفلت شان خود را در مرگ حبیب مقصر می دانند و با دروغی که به مرجان می گویند روی این موضوع سرپوش می گذارند. داستان تازه زمانی که سهیل واقعیت این سرپوش را از زبان دکتر می شنود جذاب می شود. تازه در داستان کشمکشی به وجود می آید که ارزش و جذابیت دنبال کردن دارد اما این گرهی که به نظر می آید سخت باز شود، به راحتی آب خوردن و با دستان حبیبی که دیگر در این دنیا نیست باز می شود.

موقعیت ایجاد شده در مرگ حبیب را می توان گره اصلی داستانی دانست که به جای یک ربع ابتدایی فیلم در یک ربع انتهایی فیلم رخ می دهد و حرام می شود. کاش فیلمنامه نویس به جای نوشتن صحنه های رقص و قر پسر خانواده، دست و دل بازی های مدام حبیب و دغدغه ی نا مشخص مرجان و سهیل، به این بخش ماجرا پرداخته بود تا فیلم حداقل جذابیت داستانی داشته باشد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

پاییزِ زنی تنها

 

فیلم به خوبی در تنگنا قرار گرفتن آبان هم از سوی جامعه مرد سالار و هم از سوی زنان کارگر را نشان می دهد، درماندگی و آشفتگی اش و حتی تسلطش بر اموری که می تواند و از پسش بر می آید، اما باز هم در پایان کار این مجید است که آبان را نجات می دهد. این پایان را نمی توان نقض تمام هشتاد دقیقه ی ابتدایی فیلم دانست بلکه این را نشان می دهد که زندگی با کنار هم قرار گرفتن زن و مرد معنا پیدا می کند. روزهای نارنجی فیلمی نیست که زن را پررنگ تر از مرد نشان دهد و یا برعکس، بلکه فیلمی است که شرط رسیدن به هدف را کنار هم قرار گرفتن زن و مرد می داند و از این منظر فیلمی قابل احترام است.

روزهای نارنجی در کنار نشان دادن ده روزِ نارنجی، به فراز و نشیب زندگی آبان و مجید هم می پردازد. این ده روز مرحله ای بحرانی در زندگی این زوج است. شاید از کینه ی آبان شروع شود اما به آرامش ختم می شود. زندگی آبان و مجید به نقطه ای راکد رسیده. به نقطه ای که آن دو با هم نمی خوابند، با هم بیدار نمی شوند، با هم غذا نمی خورند، کار نمی کنند اما هنوز با هم اند. رشته ای که آنها را به هم نگه داشته، عادت است یا مهری از گذشته که فقط خاطره اش مانده. حال این ده روزِ بحرانی روی دیگری از این زندگی راکد را نشان می دهد. در این ده روز مجید بلاخره از لاکِ انفعال همیشگی اش در می آید و خودی برای آبان نشان می دهد. او خشمش را از آبان با به وجود آوردن سوءظنی نشان می دهد که باعث می شود آبان، زن کارگر را اخراج کند. در این ده روز آبان هم تغییر می کند. او که کینه ای بیست ساله را در قلبش حمل می کند، بلاخره دست از آن بر می دارد. زمانی دست برمی دارد که شوهرش را به خاطر خطایش می بخشد. زمانی دست بر می دارد که بلاخره غذایش را میان کارگرهایش می خورد و خودش را از لاک تنهایی بیرون می کشد. اگر آبان تغییر نکرده بود، محال بود مجید را به خاطر رابطه اش با زنِ کارگر ببخشد. اما او فهمیده که با این کینه ی قدیمی دارد همه چیز را از دست می دهد و راهی به جز بخشش پیش رو ندارد.  

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

فاصله ی بهشت تا جهنم

 

روال کلی فیلمنامه قابل قبول است. فیلمنامه ای که می تواند ابعاد دیگری از دین و انسانیت را نشان بدهد و حتی مرز جغرافیا را نیز از میان بردارد و نشان دهد فارغ از هر دین و ملیتی، این انسانیت است که به داد آدم می رسد و او را نشان می دهد؛ مهم نیست این انسانیت در دین اسلام باشد یا بودا، مهم نیست این انسانیت در جماعت ایرانی باشد یا تایلندی، مهم این است که انسانیت جایی وجود داشته باشد. مهم ذات کمک به همنوع است. اما این روال قابل قبول با پرداخت ضعیف به هدر می رود. جزئیات فیلمنامه است که کلیت آن را خراب می کند. فیلم می توانست تاثیرگذار باشد اما به این تاثیر گذاری پرداخته نمی شود و تمام صحنه ها به لودگی و شوخی های بی مزه می گذرد. در فیلم صحنه ای وجود دارد که حاج آقا در معبد بودا نشسته و گریه کنان از خدا می خواهد که او را از این وضعیتی که در آن گرفتار شده است نجات دهد و آبروی او را جلوی خانواده اش حفظ کند. دغدغه ی حاج آقا دغدغه ی مهمی است، حفظ آبرو، اما به این دغدغه به اندازه مهم بودنش پرداخته نمی شود تا بیننده باور کند این آدم آبرو برایش مهم است و تلاش می کند آن را حفظ کند.

در این میان حرف اصلی فیلم نیز شنیده نمی شود، اینکه فاصله بهشت تا جهنم فقط چهار انگشت است و یک اتفاق می تواند چنان سریع این فاصله را از بین ببرد که فرد خودش متوجه نشود. همان طور که حاج آقا برنامه ریزی کرده بود به بهشت کامبوج و دیدار یار می رود، اما در یک فاصله کوتاه همه چیز عوض شده و به فردِ بی خانمانی در تایلند تبدیل می شود.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

رونا، مادر عظیم

 

نمونه بارز شناخت شخصیت در موقعیت، عظیم، شخصیتِ اول فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان» است. عظیم و فاروق دو برادر افغانی تبار هستند که در ایران زندگی می کنند. فاروق در حال مهاجرت به خارج از کشور به همراه خانواده اش است و قرار بوده مادرشان را هم با خود ببرد. اما همان ابتدای فیلم مشخص می شود که فاروق قصد بردن مادر را ندارد. عظیم با فهمیدن این تصمیم، مادر را به خانه خود می آورد و فاروق را خفت می دهد. او اعلام می کند که مادرش مهم ترین و باارزش ترین کسی است که در زندگی دارد. کمی بعد مشخص می شود که مادر کلیه هایش را از دست داده و قانون ایران اجازه نمی دهد یک ایرانی به اتباع خارجی کلیه اهدا کند. تنها کسی که باقی می ماند عظیم است که خود به بیماری دیابت مبتلاست و شغل سنگینش به دو کلیه نیاز دارد. حال او در موقعیتی قرار گرفته است که باید بین خودش و مهم ترین فرد زندگی اش، یک نفر را انتخاب کند.

«جمشید محمودی» نویسنده و کارگردانِ فیلم، عظیم را در سخت ترین امتحانی قرار می دهد که می تواند. عظیمی که تا به الان ادعا کرده بود مادرش مهم ترین عضو زندگی اوست، به خاطر مادر، برادرش را جلوی خانواده اش خار و خفیف کرده، به همسرش هشدار داده بود که مادرش اولویت زندگی اوست و همه جا اعلام کرده بود که هیچ کس برایش مهم تر از مادر نیست، حال در موقعیت سختِ ثابت کردن این اهمیت قرار گرفته است. دکتر اعلام می کند که عظیم به بیماری دیابت مبتلاست و به هر دو کلیه اش نیاز دارد و جدای از آن شغل سخت عظیم نمی تواند با یک کلیه او را همراهی کند. عظیم همسر و زندگی دارد و بعد از او این زن نیز دچار مشکل می شود و از طرفی کاری را که سالهاست در آن فعالیت می کند را نیز ممکن است با یک کلیه از دست بدهد. اما نکته ی مهم اینجاست که دکتر بیان می کند اگر عظیم مواظب باشد، احتمالا می تواند با یک کلیه هم زندگی کند. دکتر او از کلیه دادن منع نمی کند فقط هشدارهای لازم را به او می دهد. حالا عظیم باید چه کار کند؟!

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad