آدم هایی که از ریز بته به عمل نیامده اند
در یک سوم ابتدایی فیلم ماموران و مخاطب مدام دنبال ناصر می گردند. ناصری که شب ها با کفش می خوابد، سعی می کند با کلاس حرف بزند اما نمی تواند، ناصری که برای دوست دخترش ماشین هشتصد میلیون تومانی خریده و بسیاری از کسانی که جنس های او را حمل می کنند حتی او را ندیده اند. ناصری که شبیه سایه توصیف شده، سایه ای که آن قدر تیزپاست که تا به حال گیر نیافتاده است.
اما این ناصر ِتعریف شده، با ناصری که بیننده می بیند فرق دارد. ناصر به هیچ کدام از تعریف هایی که از او می کنند شبیه نیست. این ناصر نه تنها با کفش نمی خوابد، بلکه چنان در استخر خانه اش ولو می شود که ورود ماموران را نمی فهمد. او روشی که برای مرگش انتخاب کرده نیز با تعریف هایی که از او شده شباهت ندارد. این آدم نباید در استخر خانه اش خودکشی کند، آن هم زمانی که می داند عالم و آدم به دنبالش می گردند، او میبایست مرگی آنی تر را انتخاب کند. کاری که رضا ژاپنی کرد و به محض ورود ماموران، خودش و آشپزخانه اش را منفجر می کند و حتی ماموران را نیز می کشد تا دست کسی به او نرسد.
ناصر که تا به حال دست هیچ ماموری به او نرسیده است، (هویت جدیدش یعنی ناصر خاکزاد نه علی رستمی) احساساتی تر از آن چیزی است که دیده می شود. آن قدر احساساتی که شرفش را زیر پا گذاشته و به خاطر اثبات سوءاستفاده نکردنش از کودکان، شریکش را لو می دهد.
ناصر فقط هارت و پورت می کند و عملا کاری از پیش نمی برد. او فقط حرف می زند و قمپز در می کند و به راحتی آب خوردن به پای چوبه ی دار می رسد. ناصر آن قدری که از او تعریف شده قوی نیست و جای تعجب دارد که چطور تا به حال گیر نیافتاده است. آدمی که حتی بعد از بهم زدن با دوست دخترش، خانه اش را عوض نکرده و یک درصد احتمال نداده که ممکن است توسط او لو برود. این آدم نمی تواند این قدر تعاریف عجیب را به خودش اختصاص دهد.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.