فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۴ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

 

 

 

مداحی های بی حاصل

 

شروع قصه نیز چنگی به دل نمی زند و دلیلی که رهی برای کینه ی شتری اش از حشمت به دل گرفته نیز دلیلی قانع کننده برای این همه دردسر آفرینی نیست. دلیلِ رهی به سی سال پیش باز می گردد که در زمان دبیرستان، حشمت، رهی را به خاطر فیلم های ممنوعه لو می دهد، رهی از مدرسه اخراج می شود و سرنوشتش تغییر می کند. گره ابتدایی فیلم در همان دقیقه ی اول شکل می گیرد. زمانی که رهی که درگیر فراهم کردن پول است، با دیدن عکس حشمت روی بیلبورد شهری، تصادف کرده و به همین سرعت خودش را به زندگی حشمت وارد می کند. در این صحنه، رهی چنان از حشمت حرف می زند که گواهِ خیانتی بزرگ را می دهد، اما دلیل رهی برای این گره افکنی در زندگی حشمت به اندازه ی کاری که می کند، بزرگ نیست.

منطقی هم که برای همراهی حشمت و مریم طرح ریزی شده، منطق سفت و محکمی نیست. مریم ادعا می کند که یکی از ایفلوئنسرهای اینستاگرام است و از کل زندگی حشمت فیلم می گیرد. او بدین واسطه حشمت را تهدید به اخاذی کرده، آن قدر که بیننده باور می کند دلیل قبول همراهیِ حشمت و مریم، به دلیل ریگی است که شاید حشمت در کفشش دارد، اما این طور نیست. تنها دلیلش هوچی گری های مریم و تهدید او به جاسازی مواد در خانه حشمت است. دلیلی که چندیدن بار در طول فیلم از آن استفاده می شود. در طی همراهی مریم و حشمت نیز اتفاق تاثیرگذاری رخ نمی دهد، به جز رفتن از یک مکان به مکانی دیگر.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

                   عاشقانه ای تروریستی

 

مهم ترین اتفاقی که آبیار در فیلمش رقم می زند، سیر درستِ تعریف وقایع است. آبیار از یک داستان واقعی وام گرفته، داستانی که در بازه ای چند ساله رخ می دهد. او به درستی وقایعی را که لازم دارد انتخاب کرده و بدون اینکه از روی موضوعی بپرد و فیلمنامه را چند پاره کند، به تعریف این وقایع می پردازد. او برای شخصیت پردازی درستِ کاراکترهایش تغییراتی جزئی در اصل داستان نیز می دهد و زمان بعضی اتفاقات را کمی پس و پیش می کند. مثلا  فائزه و شهاب را تنها فرزندان مادرشان می داند، یا زمان و مکان تولد فرزندانِ فائزه را جا به جا می کند. این تغییرات جزئی در بهتر و باور پذیرتر شدن موضوع به شدت اثر می گذارد.

آبیار در فیلمنامه به اندازه ی کافی به هر آنچه باید نزدیک شده است. او فاصله اش را به غیر از حمید و فائزه با دیگر شخصیت ها حفظ کرده و فیلم را در مسیر زندگی این دو پیش می برد. آبیار به درستی با طولانی کردن زمان فیلم، شخصیت هایش را می سازد. شخصیت هایی که از دو عاشق ساده یکی به تروریست بدل می شود و دیگری به زنی رنجور و قربانی. برای درآوردن این تحول بی شک جزئیات زیادی لازم است تا مخاطب بتواند این حجم تغییرات را باور کند. واقعی بودن این داستان دلیل مناسبی نیست که آبیار شخصیت پردازی و قصه گویی اش را فدای آن کند. بدین منظور لازم است بیننده با چگونگی شگل گیری این عشق آشنا شود و آن را به عنوان یک عشق بپذیرد. او باید درک کند این زوج روزهای خوبی با هم داشته و واقعا بهم علاقه مند بوده اند. مخاطب باید بپذیرد که حمید به مرور زمان تحت تاثیر برادرش قرار گرفته و در نهایت تصمیم به قتل فائزه می گیرد. باید عبدالمالک ذره ذره در زندگی برادرش تاثیر بگذارد تا این تغییرات قابل باور شود. وگرنه اگر با دو کلمه حرف و در دو صحنه بشود این تغییر و تحولات را درآورد، بسیاری از فیلمهایی که سالانه ساخته می شوند، می توانستند بهترین باشند. آبیار با افزودن زمانِ فیلم و پرداخت به جزئیات است که این تحول را نشان داده و آن را باور پذیر می کند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

سقوط یک هواپیمای پر ستاره

 

فیلم ملغمه ی مغلمه هاست و اصلا معلوم نیست چیست و چه می خواهد بگوید. مهران مدیری در جایی که نمی دانیم کجاست در حال لمباندن بی وقفه ی غذا و بازجویی از کسانی است که گویا در این پرواز بوده و در خلیج فارس سقوط کرده اند. مسافران یکی یکی خیس و آب کشیده مقابل مدیری نشسته، به سوالات جواب می دهند و با حرف های آنها به گذشته فلش بک زده می شود. در پایان درِ این ناکجاآباد به ناکجاآبادی دیگر باز می شود، یک ناکجاآبادِ برفی و مسافران همه از آن بیرون می روند و فقط مدیری باقی می ماند و گلزار.

ما همه با هم هستیم به شدت بی سر و ته است و معلوم نیست چه می خواهد بگوید. می خواهد حرف و کنایه ی سیاسی بزند، روایتی را تعریف کند، از آینده پیش بینی کند، می خواهد مفهومی را عمیق تر بیان کند و یا نه می خواهد با کنار هم قرار دادن چهره های معروف اما بی ربط به هم، جیب مخاطب را خالی کند؟ که به گمانِ نگارنده گزینه ی آخر ملموس تر به نظر می رسد.

فیلم با بازجوییِ مهران مدیری شروع می شود. اما چرا باید این بازجویی در فیلم قرار بگیرد؟ چه کارکردی دارد؟ مهران مدیری در این فیلم کیست؟ چرا دائم در حال لمباندن است؟ سوال هایش قرار است چه چیزی را باعث شود؟ کجاست؟ چرا مسئول این کار شده است؟ در آخر فیلم مسافران را به کجا می فرستد؟ آیا پشت شخصیت مهران مدیری کنایه ای سیاسی نهفته است؟ بحثی فلسفی است که بیننده متوجه اش نمی شود یا چه؟

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

سامورایی را در برلین چه کار؟!

 

امتیاز اصلی فیلم سامورایی در برلین را می توان حضور بازیگران ستاره ای مانند حمید فرخ نژاد، امیرمهدی ژوله، میترا حجار و گوهر خیر اندیش دانست که در کنار بازیگران دیگری مانند میرطاهر مظلومی، هومن حاجی عبداللهی، سامان صفاری و نادر مشایخی نقش آفرینی کرده اند. امتیاز بعدی فیلم به مثابه اکثر فیلم های کمدی اخیر، سفر به خارج از کشور است. در کمدی های چند ساله ی اخیر بسیار باب شده که فیلم در خارج از کشور ساخته شود که می توان به «چهار انگشت»، «خانم یایا» و«پارادایس» به عنوان مشتی از خروار در این زمینه اشاره کرد. اما اگر به نقد های آنها رجوع کرده و همین فیلم ها را ببینیم متوجه می شویم که غریب به اتفاق این فیلم ها از نظر بینندگان و منتقدان فیلم های خوبی نبوده اند؛ از «خانم یایا» ساخته ی کاهانی گرفته تا «لس آنجلس - تهران». البته شاید این فیلم ها در گیشه خوب فروخته باشند، چون تنها گزینه ی روی میزِ بینندگان برای دیدن بوده اند. بیننده ای که با توجه به فقدان شادی و محروم شدن از شادی های عادی در کشور خودش، مجبور است به تنها شادی مجاز یعنی فیلمِ طنز رجوع کند. پس انتخاب شدن این فیلم ها برای دیدن هیچ دلیلی برای خوب بودن شان نیست و فروش قابل قبولی که دارند نشان از نیاز مخاطبِ ایرانی به خندیدن دارد. خندیدنی که بی اغراق از او دریغ شده است.

از میان شش فیلمی که در ماه رمضان اکران شده اند، تنها سامواریی در برلین در ژانر کمدی قرار می گیرد و انتخاب آن تنها گزینه ی روی میز برای این ماه است. اما سامورایی در برلین نیز حرفی برای گفتن ندارد. مشابه اکثر فیلم های کمدی این سالها، این فیلم هم مشکل فیلمنامه دارد. مشکلی که گویا در فیلم کمدی ایرانی غیر قابل رفع شدن است. اینکه چرا فیلمسازان کمدی در ایران، فیلمنامه را جدی نمی گیرند سوالی است که باید جدا به آن پرداخته شده و به پاسخ برسد. کمدی بودن یک فیلم دلیلی بر این نیست که فیلمنامه را به هر شکلی که خواستیم در آن بگنجانیم و منطق را زیر پا بگذاریم. در این فیلم ها هیچ علت و معلولی وجود ندارد و شخصیتی ساخته نمی شود. چرا روی شخصیت های کمدی به مثابه یک شخصیت کار نمی شود و در حد یک تیپ سطحی و در اکثر موارد لوده باقی می مانند؟!

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

  • samaneh ostad

 

 

داری که به داد رسید

 

سرخپوست یکی از بهترین شخصیت های پردازی های ممکن را در شخصیت پردازی جاهد انجام داده و او را به کاراکتری تبدیل کرده که قابلیت زیادی برای ماندگاری در سینمای ایران دارد البته این شخصیت پردازی با بازی بسیار متفاوتِ نوید محمد زاده کامل شده است. محمد زاده برای بازی در نقش جاهد گویی خود را از نو ساخته است. هیچ اثری از محمدزاده ای که به ورطه ی تکرار افتاده بود وجود ندارد. او با بازیِ به شدت کنترل شده و منحصر به فردش جاهدی ساخته که درون گرا، مقتدر، مسئولیت پذیر، ترسناک و در درون خود عاشق است. او نقش مردی را بازی می کند که باید مسئولیتی را که به دوشش گذاشته شده انجام دهد، مسئولیتی که با حیثیت او در ارتباط است و در مقابلش زنی قرار دارد که رفتار او را خلاف عدالت می داند و جاهد عاشق این زن است. جاهدی که موهای شقیقه اش سفید شده و در فرم لباس زندان جدی می نماید، در درون خود به عشق زن دل بسته و قرار دادن این شخصیت در این دو راهی انتخاب او ماندگار کرده است.

موقعیتی که جاویدی برای جاهد تعریف کرده، کار سختی است و در آوردن این موقعیت با همه ی جزئیات آن که بتواند شخصیت را در عین زمختی و اقتدار، دوست داشتنی نشان دهد کاری سخت تر است و جاویدی در این زمینه موفق عمل کرده است. او برای نشان دادن اخلاق تند و روشِ رفتاری جاهد پیرمردی را که معتقد است ساختن چوبه ی دار آه و نفرین دیگران را برایش به دنبال دارد، مجبور به ساختن چوبه دار در زندان جدید می کند و همین آدم را در مقابل زنی که برای مددکاری به آنجا آمده است، چنان گرفتار کرده که برای اعلام علاقه اش به او، صدای موسیقی دلنوازی را از بلندگوهای زندان پخش می کند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad