فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۵۹ مطلب با موضوع «تئاتر» ثبت شده است

 

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 28 مردادماه 99 منتشر شده است.) 

زندگی سیاه و سفید آدم­های دهه شصت

 

 

نویسنده: کهبد تاراج

کارگردان: رضا بهرامی

بازیگران: آرش فلاحت­ پیشه/ آیه کیان­ پور/ امیر عدل­ پرور / هومن بنایی

مکان اجرا: تئاترشهر 

 

«کهبد تاراج» را می­ توان از جمله نویسندگان معاصری دانست که تلاشی ستودنی در راستای نمایش ایرانی، به معنی نمایشی مختص ایران و بر آمده از این جغرافیا می­ کند. او معمولا برای جغرافیای تهران می ­نویسد و زبان خاص یک منطقه را در اثر خود می­ گنجاند. این نویسنده در نمایش «جوادیه» نیز به این مهم پرداخته. وی منطقه­ ی جوادیه و به طور خاص بیست متری آن را مد نظر قرار داده و شخصیت­ هایش یا زاده ­ی این محل هستند یا بزرگ شده­ ی آن.

نمایش «جوادیه» از آدم­ هایی حرف می ­زند که در دهه­ ی شصت جوانی ­شان به سر آمده و حال پس از سی سال و گاه بیشتر به زمین سری زده ­اند و از خاطرات آن روزهایشان برای مخاطبان حرف می ­زنند. از روزهایی که حقوق ساده­ ی زندگی شهروندی چالشی بس بزرگ بود، نه اینکه این روزها نباشد اما گویا در دهه­ ی شصت آرزوها و حتی جان­ های بیشتری در این راه از دست رفته است، زمانی که هنوز آدم­ ها چنین به سرنوشت عادت نکرده و به آن تن نداده بودند.

دهه­ ی شصت با مختصات خاص خودش در بسیاری از فیلم ­ها و گاها نمایش­ ها سوژه­ ی اتفاقات بوده است. در فیلم­ ها این اتفاقات بیشتر در قالب کمدی رخ داده و فیلم­ ها از ذات این دهه به عنوان سوژه ­ای برای خنده استفاده کرده­ اند. اما در نمایش «جوادیه» این اتفاق فقط برای خنده نمی ­افتد. داستان در مورد آرزوهایی است که بر باد رفته یا بر باد داده ­اند. داستان درباره­ ی جغرافیایی است که بخشی از هویتش، یعنی دو سینمای خاطره­ سازش را از دست داده. داستان در مورد شجاعت­ هایی است که نه تنها در زمان خود معنا داشته که هنوز نیز بر سرش جنگ می شود، شجاعتی که عنوان حق انتخاب ظاهر.

نمایش «جوادیه» منولوگی از چهار جوان دهه­ ی شصت است؛ یکی راننده تاکسی، دیگری دختری جوان، یکی عشق سینما و دیگری مداح و لو دهنده­ ی اسرار. نمایش از اتمام ویژگی­ های یک اثر قابل قبول برخوردار است. متن توانایی این را دارد که روزگار دهه­ ی شصت در بیست متری جوادیه را به یاد آنهایی بیاورد که آن را دوران را به یاد دارند یا برای آنهایی بازسازی­ اش کند که نه جوادیه را می­ شناسند و نه خاطره یا ارتباطی با دهه­ ی شصت دارند. کارگردانی حساب شده­ ی «رضا بهرامی» در کنار نورپردازی، انتخاب موسیقی، و بازی­ های اصولی بازیگران همه از صحنه­ ی خالی تالار قشقایی، جوادیه ­ای ساخته است که نمی­توان به سادگی از آن چشم ­پوشی کرد.

در میان چهار شخصیت متفاوت این نمایش، داستان دختر جوان اما رنگ و بویی امروزی­ تر دارد. دغدغه­ اش، فراموش ­شدنی نیست و خواسته ­اش از جوان­ های امروزی قابل اعتنا است. دختری که حتی در جوادیه­ ی دهه­ ی شصت نیز برای آنچه بود تلاش می­ کرد و برای آنچه می­ خواست چشم به روی عرف می ­بست، حتی اگر خواسته ­اش تنها دیدن فیلمی در دانشگاه تهران بود یا انتخاب ظاهری متفاوت.

در نهایت از شهرام تاکسی یک استکان چای باقی می ­ماند، از مرجان یک چادر رنگی، از سیامکِ عاشق سینما یک کلاه قرمز و از سیف ­اله ...

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 21 مردادماه 99 منتشر شده است.) 

تجربه ­ای که جان می­ کاهد

 

 

نویسنده و کارگردان:  سعید رسولی

بازیگران: بهزاد حاجی­ حسنی/ حمید گرامی ­فر/ شادی ضیایی 

مکان اجرا: تالار مولوی 

 

تالار مولوی از جمله سالن­ های نمایش است که بازه­ ی وسیعی از نمایش­ های مختلف در آن اجرا می­ شود. در این سالن می­ توان کارهای متفاوتی را دید که در دیگر سالن ­ها امکان نمایش آنها وجود ندارد. از جمله­ ی این کارهای متفاوت می ­توان به نمایش «جانکاه» اشاره کرد.

نوشتن در مورد «جانکاه» سخت است به این علت که هیچ چیز قطعی در آن وجود ندارد و برداشت­ ها از این نمایش از فردی به فرد دیگر متفاوت بوده و کاملا به دریافت­ های شخصی و سلیقه­ ی مخاطب بر می­ گردد. در این نمایش داستان سرراستی برای روایت دیده می­ شود و همین­طور شخصیت مشخصی برای تعریف. اتفاق در مربعی در میانه­ ی صحنه رخ می­ دهد. جایی که در ابتدا مردی در ظاهر به خانه­ ی پدری خود می ­رود و در انتها زوجی در ظاهر به خانه­ ی غریبه­ ای پا می­ گذارند.

نمایش پرش ­های زیادی دارد و عملا مضمونش را در لا به لای پرش­ های گاه و بیگاه بیان می­ نماید، اما اینکه مخاطب حرف نمایش را متوجه م ی­شود یا نه خود سوال بزرگی است. «جانکاه» داستان لحظه­ هایی است که از جان انسان می­ کاهد. داستان آدم­ هایی که گاه از جان انسان می­ کاهند. پسری به خانه­ ی پدری­ اش برمی ­گردد. در ابتدای امر این پدر و پسر تنها غریبه­ هایی هستند که یکی به دیگری جا داده است. دیگری در خانه­ ی مهمان به جای یک شب، یک ماه م ی­ماند و در نهایت مشخص میشود که در خانه­ ی پدرش بوده. حال جای آن دو عوض می ­شود. پسر تبدیل به مردی جا افتاده می­ گردد و این بار خود میزبان زوجی است که دنبال جا می­ گردند. زوجی که به جای یک شب، یک سال در خانه­ ی مرد می ­مانند.

«جانکاه» در مورد آدم­ هایی است که ارتباط را بلد نیستند، در مورد کسانی که نمی­ توانند خوشی یک زوج جوان را ببیند و خود را در تنهایی زندگی اسیر کرده ­اند. «جانکاه» از تختی حرف می ­زند که هیچ ­گاه از آن استفاده نشده و تنها نشانه ­ای است از محلی برای خوابیدن و استراحت کردن، در صورتی که آدم­ هایش نمی ­توانند از این استراحت بهره­ ای ببرند.

نمایش با پرش­ های بسیار که در تغییر میزانسن بازیگران نیز به خوبی مشهود است، می ­تواند چشم مخاطب را متوجه تغییر و جا به جایی شخصیت ­های این نمایش کند. بازیگران با قدم­ های بلند، پرش­ های بلندی را نیز در داستان به وجود آورده و مسیر را به سمت دیگری از قصه می ­برند.

«جانکاه» در فضایی ساده و خالی اتفاق می­ افتد، در مربعی در میانه­ ی صحنه، با دو صندلی، یک سطل آهنی و تختخوابی که در انتها اضافه م ی­شود. این نمایش بیشتر از آنکه داستان یا مضمونی را مدنظر داشته باشد، لحظه را ثبت م ی­کند. به طور مثال می ­توان به شیوه ­ی خوابیدن پسر در آغوش مرد، یا به تخم ­مرغ­ هایی که از درون جیب پسر بیرون آمده و در سطل شکسته می­ شود اشاره کرد. این تصاویر و لحظه­ های جذاب اما نمی ­تواند به کلیتی جذاب منجر شود. نمایش از جایی به بعد کش ­دار می­ شود و نمی ­تواند مفهومی را به مخاطب منتقل کند.

تجربه کردن شیوه­ های متفاوت اجرا امتیاز مهمی محسوب می ­شود، اما هر نمایش با هر شکل اجرا باید بتواند چیزی به مخاطب خود منتقل کند و در انتها او را با این سوال تنها نگذارد که «خب که چه؟!» نمایش ­هایی که این سوال را باقی می­ گذارند این حس را به مخاطب منتقل می ­کنند که شاید کج فهمی او مانع دریافت اصل نمایش شده است، در صورتی که نمایشی که در بار اول نتواند مخاطب را به مفهومی، داستانی یا حسی برساند، خود دچار مشکل است و مخاطب تنها زمانی به دوباره دیدن نمایش نیازمند می­ شود که بخواهد دریافت­ های خود را تکمیل کند نه اینکه به زور به دریافتی از نمایش برسد.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 21 مردادماه 99 منتشر شده است.) 

وقتی دنیای کودکانه شکست می­ خورد

 

 

نویسنده و کارگردان: صدرا صباحی

بازیگران: میثم غنی­ زاده/ مهدی سقا/ مژده قربانی/ فاطمه نوروزی/ تینا یونس‌تبار

مکان اجرا: تالار مولوی 

 

«اسطرلاب» داستان فرزندان یک خانواده است که همه منتظر مرگ عموی خود نشسته ­اند؛ عمویی ثروتمند که یکی از اموالش اسطرلابی است که میلیاردها تومان قیمت دارد.

میثم، مهدی، فاطمه، مژده و تینا خواهر و برادرانی ­اند که در خانه­ ی عمو جمع شده ­اند. تینا کوچکترین فرزند خانواده است که کمی از نظر ذهنی مشکل داشته و دنیای بچگانه ­اش با دیگر اهالی خانواده فرق دارد. داستان با دعوای خواهرانه تینا و فاطمه شروع می ­شود و کم کم دیگر اعضای خانواده به اتاق می ­آیند.

مهم ­ترین ویژگی «اسطرلاب» را می ­توان متن قوی آن دانست. نویسنده در این متن لحظه ­های تلخ را با شیرینیِ شخصیت­پردازی­ اش تلفیق کرده و نمایشی قوی، منسجم و البته جذاب را به روی صحنه می ­آورد. «صدرا صباحی» برای هر پنج خواهر و برادر شخصیت­ پردازی ویژه ­ای در نظر گرفته و در این زمینه موفق عمل کرده است. این نویسنده ­ی باهوش از لحظه­ های سادهای که در زندگی خیلی از افراد وجود دارد، برداشتی نمایشی کرده و به خوبی با دیالوگ­ های درست آن را به روی صحنه آورده است. از گفتگوهای ساده­ ی خواهر و برادری، تا بازی ­های کودکانه ­ای که میان بچه ­ها و بزرگسالان انجام می­ شود، تا مُردن­ های الکی با تفنگ اسباب­ بازی یا کلمه­ های قلمبه سلمبه ­ای که در بسیاری از جمع­ ها دست­مایه­ ی شوخی می­ شود. صباحی به خوبی از این لحظه­ های به تکرار دیده شده استفاده کرده و با درهم آمیختن این لحظه­ ها و یک خط داستانی مشخص، نمایشی دلنشین خلق کرده است.

بازیگران نمایش از دیگر نقاط قوت اجرا هستند. همه ­ی بازیگران به خوبی در قالب شخصیتی که برایشان تعریف شده ظاهر میشوند و می ­توانند به همان میزان مخاطب را با خود همراه کنند. میثم فرزند بزرگ خانواده و افسر نیروی انتظامی است. او که مدام دیگران را امر و نهی کرده و از رفتار و کلام آنها ایراد می گیرد، خود گنجینه­ ای از فحش­ های دم­ دستی است و مدام آنها را نثار مهدی و فاطمه می­ کند. او همچنین اصرار عجیبی دارد که هوای تینا را داشته، با او بازی کند و دیگران را نیز مجبور به بازی کردن با او می­ نماید. مهدی نیز پسری بی ­خیال است که چهار روز هفته کار می­ کند و سه روز دیگر را در خانه­ ی عمو میگذراند. او گیرایی پایینی داشته، مدام با گوشی­ اش بازی می­ کند، حرف­ ها و جملاتش را تکرار کرده و دنبال این است که اسطرلاب را بفروشد. فاطمه دختری ساده و روراست است که سادگی­ اش باعث می ­شود دیگران سرکوفتش بزنند، او تنها حرف می­ زند و نمی ­توان جدی­ اش گرفت. مژده که کارمند میراث فرهنگی است، سیاستمدار بوده و می ­داند که باید میثم را تمجید کند، به جای فاطمه توی گوش تینا بخواباند و آن را گردن فاطمه بیاندازد و از سویی با داستان و روایت خود دلیلی بیارود که او برادرزاده­ ی محبوب عموجان بوده. در نهایت تینا، برگ برنده­ ی این میدان، دختری که کاملا در دنیای بازیگونه­ ی خود غرق است. مدام با تفنگش شلیک می­ کند و دیگران را وادار به کشتن می ­نماید، خودش نیز در این میانه هی می­ میرد و زنده می­ شود. زمانی که حرف­ های جدی درباره قیمت اسطرلاب در جریان است و همه برای آن نقشه می­ کشند، او وسط اتاق می­ نشیند و بازی­ اش را ادامه می­ دهد. تقابل دنیای کودکانه تینا و دنیای جدی بزرگسالان از جمله نکات مهم نمایش است که به خوبی نیز نشان داده می­ شود؛ دنیایی کودکانه که در نهایت با ابزاری بزرگانه از بین می­ رود.

«اسطرلاب» نمایشی خوش­ ریتم، جذاب و منسجم با بازی­ های خوب است که می ­تواند مخاطبش را با شوخی­ های ساده اما دلنشین بخنداند و در عین حال توجه او را به مسائلی مهم­تر نیز جلب کند. نمایشی که لحظه­ ای کلیشه­ ای یعنی جمع شدن اعضای یک خانواده به دلیل مرگ یکی از بزرگان یا در انتظار مرگ آنها را به روایتی نو و جذاب بدل کرده است.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 14 مردادماه 99 منتشر شده است.) 

شاهی که فرو می ­رود

 

نویسنده و کارگردان: حسین کیانی

بازیگران: شهرام حقیقت­ دوست/ نگار عابدی/ حبیب دهقان­ نسب/ علیرضا آرا/ الهام پاوه­ نژاد/ مسعود میرطاهری/ رویا میرعلمی/ ویدا جوان

 

«مضحکه شبیه قتل» داستان هرکی­ باش ­خانِ مستراح دار و شاگردش، مَردَک، است که دنبال جایی برای خوابیدن می­ گردند. او در خانه­ ی همسرش، اختر مقوا، جایی ندارد و از آنجا که پیش­تر میعن ­البکاء بوده، به درباره ناصرالدین شاهِ تازه درگذشته راه می­ یابد؛ آن هم در شرایطی که یکی از زنان حرمسرا در پی مرگ شاه، به دنبال کسی می ­گردد که شبیه قتل را اجرا کند و سوگولی ناصرالدین شاه به دنبال اجرای مضحکه قتل است و به این شکل «مضحکه شبیه قتل» شکل می­ گیرد.

یکی از ویژگی­ های آثار «حسین کیانی» به صحنه آوردن موضوعات روز در قالب شخصیت­ ها یا فضاهای تاریخی است. اتفاقی که در این نمایش نیز می ­افتد و آنچه که در قالب صریح و امروزی امکان بیانش وجود ندارد، در دوران ناصرالدین شاه و پس از مرگ او بیان می ­شود و حرف روزِ نویسنده و کنایه­ های فراوان او به اتفاق­ های جامعه در این بستر بازگو می­ گردد. به عبارتی اتفاقات روی صحنه هر کدام یک لایه ­ی بیرونی دارند که همان اتفاق صریح روی صحنه است و یک لایه­ ی درونی که کنایه ­ای است از اتفاقات روز.

نمایش با خانه اختر مقوا و تلاش او برای یافتن یک سکه در چاه مستراح آغاز می ­شود. سکه­ ای که از آن به عنوان شاهی یاد شده و این شاهی با هر تلاشی بیشتر در چاه فرو می ­رود. اختر حاضر است برای به دست آوردن آن شاهی ­های دیگری خرج کرده، اما آنچه را که امکان بازگشتش وجود ندارد را به دست آورد. شاهی هر بار که به خانه اختر برمی­ گردیم بیشتر در کثافت فرورفته و هنوز اختر از آن دست برنداشته است. هرکی ­باش­ خان که در خانه اختر جایی نمی ­یابد بر اثر اتفاقاتی سر از حرمسرای شاه در می­ آورد و به نوعی خود را به دو جناح مخالف در این میان می­ فروشد. او گول سیاست زنان شاه را می ­خورد که در نهایت برایش چیزی به ارمغان نمی ­آورد. در پایان او به یاد حوری، عشق جوانی ­اش، و با توجه به اینکه هیچ راهی نداشته و قصد بازگشت به گذشته یعنی خانه اختر را نیز ندارد با نگاهی خیره از دنیا می ­رود.

«مضحکه شبیه قتل» داستان زوال و فرو رفتن است، فرو رفتنی بی­ هیچ بازگشت. داستان از بین رفتن هنرمند است و هنری که دور ریخته می­ شود. این زوال شاید در ابتدا نشانی از قدرت­ های بیرونی داشته باشد، اما آنچه اشاره می­ شود این است که بخشی از این مهجورماندگی هنرمندان با مسئولیت و انتخاب خودشان صورت می­ گیرد. هرکی­ باش ­خان، اختر مقوا را به زنی می­ گیرد چراکه دختر رئیس ­التجار است و می ­تواند نیازهای مالی او را مرتفع سازد، هر چند این اتفاق نمی ­افتد و او به شغل نکبت­ باری همچون مستراح ­داری تن می­ دهد. ولی باز هم در راستای انتخاب، او انتخاب درستی نمی­ کند. وی میان زنان شاه هر دو را به زنی می­ گیرد، اما بی­ شک نمی ­توان همزمان دو جناح مخالف را نگاه داشت و با راضی کردن همگان خود را حفظ کرد. وظیفه­ ی یک هنرمند انتخاب آگاهانه است وگرنه نه تنها هنرمند بلکه هر کسی به سوی زوال پیش خواهد رفت.

این نمایش کمدی ایرانی در فضایی به صحنه آمده که کمترین تغییرات در آن صورت می­ گیرد و اصولا از ویژگی­ های نمایش ایرانی این است که در فضایی ثابت و خالی اجرا شده و به مخاطب این امکان را می­ دهد تا با کوچکترین تغییرات در اشیای روی صحنه و کارکرد آنها، فضایی تخیلی در ذهنش بسازد. در این نمایش نیز «حسین کیانی» با پس زمینه­ ای ثابت و کمترین تغییرات، تمامی فضاهای صحنه­ ای از جمله اتاق زنان شاه، حرمسرا، کوچه و خانه اختر را می ­سازد و در این راه از نور و سایه نیز بهره فراوان می ­برد. بازی بازیگران نمایش نیز بسیار خوب بوده و در کنار دیگر المان­ های نمایش کلیتی مسنجم را ساخته است.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 14 مردادماه 99 منتشر شده است.) 

جامعه­ ای که آدم­ هایش را می ­بلعد

 

 

نویسنده و کارگردان: محمدمهدی خاتمی

بازیگران: محسن افشار/ مانلی حسین­ پور/ سروش طاهری/ شهرام مسعودی/ اتابک نادری/ نسرین نکیسا

مکان اجرا: تئاترشهر

 

«سه­ شنبه ­های لعنتی» از جمله نمایش ­هایی است که پس از چندین اجرا و همزمان با همه­ گیری ویروس کرونا در اوایل اسفندماه تعطیل شده و پس پنج ماه اجراهایش را در دوران کرونا از سر گرفته است.

باید هزار باره تاکید کرد که اجرا در چنین شرایطی فداکاری محض گروه­ های نمایشی برای روشن نگاه داشتن چراغ کم­ سوی تئاتر است؛ تئاتری که پیش از این نیز خیلی مورد توجه مسئولین نبود و با اغمایی چند ماهه به کل ازیادها رفته است. اجرا در شرایطی که سالن­ های تئاتر در بهترین حالت با نصف ظرفیت خود نمایش به اجرا خواهند برد، برای گروه ­های تئاتری نه تنها از لحاظ مالی سودی ندارد که چه بسا تنها استرس و نگرانی عوامل اجرایی گروه در چنین شریطی را به دنبال دارد و بدین منظور باید فراوان از گروه­ های تئاتری که این روزها نمایش روی صحنه دارند تجلیل کرد.

«سه­ شنبه­ های لعنتی» همان­طور که روی بروشور نمایش نوشته شده، داستان فروپاشی تدریجی یک خانواده­ ی محترم است. داستان از سه ­شنبه روزی شروع می­ شود که پدری خانه ­اش را فروخته و پول آن به سفارش یکی از دوستانش در بانکی به ظاهر معتبر سرمایه­ گذاری کرده و حال پول کاملا به باد رفته است. نمایش از زندگی این خانواده پنج نفره در محلی شروع می­ شود که از آن به عنوان انبار یک خواربار فروشی هم استفاده می­ گردد و رفت و آمدهای گاه و بی گاه صاحب ملک را هم به دنبال دارد. پسر بزرگ خانواده نامزدش را در ماجرایی از دست داده، ماجرایی که مربوط به حضور اتفاقی آنها در محدوده­ ی پل کالج، بُر بردن خوردن با تجمعات سیاسی و کشته شدن نامزد است و به دنبال آن به دلایل سیاسی کارش نیز از او گرفته می­ شود. پسر دوم خانواده که بی ­اعتمادی پدر به خودش را منشا مشکلاتش می ­داند، دوست داشت از پول خانه قبل از به باد رفتنش، پرایدی می­خرید و در اسنپ مشغول کار می­ شد، اما حال به فروش قرص ­های لاغری پرداخته. دختر خانواده که به خاطر دلبستگی پدرش به خواستگارش که در کانادا زندگی می­ کرد پاسخ رد داده، بازیگر تئاتر است و دلش به قرارداد سه میلیون تومانی و وام پنج میلیون تومانی­ اش خوش بوده و مادری که در تمام لحظات میان فرزندان و شوهرش گیر افتاده.

داستان زندگی این خانواده علاوه بر مشکلاتی که جامعه به آنها تحمیل کرده، داستان مادر و پدرهایی است که هیچ گاه نمیتوانند بپذیرند فرزندانشان بزرگ شده و باید خود مسئول زندگی باشند. پدر اجازه نداده دخترش ازدواج کند چون تحمل دوری از او را نداشته و با دینِ خواستگار نیز مشکل داشته. پدر اجازه نداده تا پسر دومش به عسلویه برای کار برود چون نگران دوری و رفت و آمدهای او بوده، همین می ­شود که پسر در جلوی چشم آنها به اتهام جا به جایی مواد مخدر سر از کلانتری درمی­ آورد. این خانواده­ ی پنج نفری از مشکلات مختص جامعه ایران مصون نمانده ­اند؛ همان­طور که بسیاری از مردم کشورمان از آنها در امان نبوده­ اند، اما ریشه­ ی اساسی مشکلات در خود خانواده و به نحوه­ ی تربیت پدر بازمی­ گردد. پدر معلمی شریف بوده و بچه ­هایش را برای زندگی در چنین جامعه ­ی گرگی آماده نکرده است؛ همین می ­شود که تمامی اعضای این خانواده قربانی سرنوشتی میشوند که بخشی از آن را خود ساخته­ اند.

«سه­ شنبه­ های لعنتی» مشکلات واقعی و دغدغه­ های روز جامعه را نشان می­ دهد، اما تعدد این مشکلات و فراوانی آنها در زندگی این خانواده، تلخی بیش از حدی به نمایش بخشیده است. تنوع مشکلات از درگیری در تظاهرات سیاسی تا کلاهبرداری بانک­ها از مردم، تا فروش کلیه، مهاجرت، مخالفت با ادیان مختلف؛ تا جا به جایی مواد مخدر، مرگ پدر و همه نوع مشکلی در این نمایش گنجانده شده است. در این که فقر مشکلات زیادی به بار می­ آورد شکی نیست، اما جنس مشکلات این خانواده تنها با فقر ارتباط ندارد و زیادی این مسائلِ حل نشدنی خود تلخی و گاه شعار زدگی را به دنبال دارد.

دختر خانواده راوی این زندگی است و دیالوگ­ های او به صورت نریشن پخش می­ شود، نریشنی که اگر از نمایش حذف شود نیز چیزی از داستان کم نمی­ کند. بازی­ های نمایش «سه­ شنبه­ های لعنتی» اما خوب و جا افتاده است و شوخ طبعیِ پسر دوم خانواده و خوش­بینی دختر توانسته است از تلخی مضاعف این نمایش کمی بکاهد.

 

 

  • samaneh ostad