فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۵۹ مطلب با موضوع «تئاتر» ثبت شده است

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 7 مردادماه 99 منتشر شده است.) 

دنیای تسخیرشده با کنسروها

 

 

نویسنده و کارگردان: نصیر ملکی ­جو

بازیگران: سیاوش چراغی­ پور/ پگاه کاظمی

مکان اجرا: تئاتر شهر

 

«نصیر ملکی­ جو» که سال گذشته نمایش «طناب» را به صحنه برده بود، امسال و در این روزهای کرونایی نمایشی با محوریت مصرف­ گرایی و تبلیغات مرتبط با آن را به روی صحنه آورده است.

اجرای تئاتر که مستلزم تمرینات پیوسته­ ی گروه و بازیگران است در این روزهای کرونایی خود چالشی بزرگ بوده و همین ابتدا باید تمامی این گروه­ ها را به خاطر از خودگذشتگی ­شان در روشن نگاه داشتن چراغ تئاتر ستود و همین­طور مخاطبانی که این روزها با حضورشان در سالن­ های تئاتری به این امر کمکی مقدس می­ کنند.

«کوکاکولا» نمایشی سه اپیزودی و غیر رئال است که محوریت هر سه را مصرف­ گرایی تشکیل می­ دهد. اپیزود اول که بیشترین طول نمایش را دارد، پدر و پسری را نشان می ­دهد که در دنیای کنسروها غرق شده ­اند. از کنسرو لوبیا و هلو گرفته تا کنسروهایی همچون بال پروانه. پدری که خود به چاقی مبتلا شده از پسرش می­ خواهد که تا می­ تواند کنسرو بخورد و آرزوی خوردن غذایی تازه بر پسر را حرام می­ کند. او آن­قدر بر این خواسته ­ی غیر معقول خود پا می­ فشارد که حتی پسرش را به شکل یک قوطی کنسرو دیده و تاریخ تولید و انقضایش را می­ خواند. در اپیزود دوم که به صورت ویدئو نمایش داده می­ شود داستان زن و شوهری را می­ بینیم که مرد باز هم در خرید کنسرو بی­ رویه عمل کرده و حتی برای خواسته ­های مرتبط به رابطه­ ی ازدواجش نیز به کنسرو پناه برده است و زنش را به خاطر داشتن یک گوجه فرنگی تازه شماتت می ­کند. داستان سوم در یک سخنرانی تد می­ گذرد و از مردی روایت می­ کند که با دیدن کارتون ملوان زبل عاشق کنسروجات شده است.

«کوکاکولا» نامی بسیار خوب و مرتبط با نمایش است. کوکاکولا به عنوان یکی از مهم­ ترین برندهای تولید نوشیدنی، شیوه­ ی متفاوتی نیز برای تبلیغات خود دارد. این روزها با ورود به بسیاری از سوپرمارکت­ ها و اغذیه­ ها قفسه ­هایی با عنوان کوکاکولا دیده می­ شود که هم بخشی از نیازهای مغازه را پوشش داده و هم تبلیغی بزرگ در راستای این نوشیدنی است.

نمایش «کوکاکولا» اما از کلیت منسجمی بهره نبرده است. شاید در مفهوم بتواند مخاطب را به فکر وا دارد اما در ساختارِ متن با ابهاماتی رو به روست. نمایش سعی در بیان نکته ­ای مهم دارد اما روش نامنسجمی را برای بیان این مقصود در نظر گرفته است. تمام نمایش را می­ شد در اپیزود اول آن دید و دو اپیزود دیگر در راستای زیاده ­گویی حرف نویسنده قرار گرفته است. اپیزود اول نیز پس از لختی با تکرار زیاد دیالوگ ها و تاکید بیش از حد پدر بر مصرف کنسرو، از جذابیت ابتدایی خارج می­ شود. شاید با کم کردن حجم دیالوگ­ های اضافه و اتفاق پایان کار یعنی تبدیل شدن پسر به یکی از کنسروهای قابل مصرف از دیدگاه پدر می ­شد لپ کلام را بیان کرد و از زیاده­ گویی کار کم نمود. یکی از اپیزودهای این کار به صورت ویدئو نشان داده می­ شود که دلیلی برای آن وجود ندارد. لوکشینی که ویدیو در آن ساخته شده دقیقا صحنه­ ی فعلی نمایش است. از جلوه­ های ویژه ی خاصی هم که ضروت غیر زنده بودن این اپیزود را نشان دهد، خبری نیست پس این سوال پیش می ­آید که چرا این اپیزود به صورت زنده اجرا نشده و مهم­ ترین ویژگی تاتر یعنی زنده بودن از آن گرفته شده است؟! اپیزود سوم نیز با جهش­ هایی رو به روست که مفهومی را نمی­ رساند؛ مثلا در سخنرانی تد ناگهان باران می­ گیرد و این سوال بی پاسخ را به وجود می­ آورد که چرا؟!

«کوکاکولا» نمایشی است خلاق با صحنه ­پردازی و نورپردازی خوب که موضوع مهمی را نیز مد نظر قرار داده است؛ موضوعی که شاید اگر در روند نوشتنش انسجام بیشتری وجود می­ داشت می­ توانست نمایشی کامل­تر شود و مخاطبی را که در این روزهای سخت تئاتر را تنها نگذاشته، راضی ­تر نگه دارد.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 7 مردادماه 99 منتشر شده است.) 

آیا در توبه همیشه باز است؟

 

نویسنده: برد میرمن

کارگردان:  شهاب حسینی

بازیگران: علی نصریان/ شهاب حسینی/ صالح میراز آقایی/ نیما رییسی/ پرویز بزرگی/ مهدی بجستانی/ میثاق زارع/ غزاله نظر/ شهرام ابراهیمی/ ایلیا نصرالهی/ پرند عین بیگی/ تنی آواکیان/ فاطمه عرب کرمانی/ مهران هاشمی/ فرنام حقیقت جو

 

«اعتراف» نمایشی تکان­ دهنده برای همه­ ی کسانی است که اهل دین و ایمان­ اند و همی ن­طور همه­ ی آنهایی از آن گریزان­ اند. «اعتراف» نمایشی است در راستای این که آیا دینداری و توبه می­ تواند راهی به سوی خیر باشد یا نه!

نمایش داستان قاتلی حرفه ­ای و خطرناک است که برای اعتراف به گناهانش به کلیسا آمده و کنار پدر مقدس به تعریف زندگی­اش می ­پردازد. او که مشخص است اعتقادی به کلیسا و بارگاهش ندارد، از گذشته­ ای نزدیک به گذشته ­ای دور طی مسیر میکند. از قتل­ های اخیری که انجام داده تا دلیل اینکه چرا او به چنین قاتلی تبدیل شده است. در نهایت به روزگاری برمی­ گردد که تنها هشت سال داشت و با مادر و پدرِ همیشه مستش زندگی می­ کرد. در یکی از شب های مستی، پدر دست او را روی اجاق گاز سوزانده و مادرش را مجبور کرده بود از تراس خانه به پایین بپرد و بمیرد. پسر سه شبانه­ روز را در تنهایی سپری کرده و بعد به کمک صاحبخانه به یتیم خانه رفته، بارها مورد آزار و اذیت واقع شده بود و کم کم راه زندگی از طریق خلاف را آموخته بود؛ تا اینکه وقتی از جلوی کلیسایی گذر می­ کند مردی را می­ بیند که پیریِ پدرش بود و در لباس کشیش اعتراف دیگران را می ­شنید. حال مرد آمده بود تا برای کشیش از چرایی تبدیل شدنش به قاتل و تصمیمش برای کشتن نفر آخر یعنی کشیش بگوید. پدر که حال کشیش شده و مردی متدین است از او حلالیت می ­خواهد اما آیا توبه­ ی او گذشته­ ی پسر را تغییر می­ داد؟! آیا از رنج­ های فرزندش که بارها مورد تجاوز دیگران قرار گرفته بود کم می ­کرد؟ آیا کشیش شدن او، اندوه مرگ مادر را برای فرزند کمرنگ می نمود؟ کشیش شدنِ او تنها برای خودش آرامشی به ارمغان آورده بود و برای گذشته ­ای که ساخته بود هیچ نداشت.

«اعتراف» موضوعی تکان دهنده مخصوصا برای جوامع مذهبی است؛ مذهب و دینی که همیشه در توبه­ اش باز است، اما آیا همین باز بودن همیشگیِ در توبه راه را برای گناه هموارتر نکرده است! اینکه کسی بداند هر اشتباهی بکند می ­تواند با توبه ­ای مجدد آن را بر خود ببخشد آیا خود گریزی از انسانیت نیست! اینها سوال­ هایی است که نمایش «اعتراف» برای مخاطب بهت­ زده ­اش به ارمغان می ­آورد و او را با کشیشی تنها می­ گذارد که بعد از سالها مردِ خدا بودن با خودِ واقعی و آسیب­ های جبران­ ناپذیر این خود رو به رو شده است.

«اعتراف» جدای از موضوع تفکر برانگیزی که مطرح می­ کند، با بازی ­های بی­ نظیر بازیگرانش ضربه­ اش را قوی­ تر بر فرق مخاطب فرود می­ آورد و رنج فهمیدن را برای او مضاعف می­ نماید. صحنه ­ی نمایش نیز در عین رئال بودنش، مدرن نیز هست. صحنه ­ای کامل که علاوه بر مرکزیت آن که محراب گفتگوی دو مرد است، با پلکانی به عقب و طرفین به بستر حادثه­ های دیگری که مرد برای تعریف کردن از قتل­ هایش دارد سر می ­زند و در نهایت به دورترین خاطره مرد و دورترین بخش دکور می­ رسد، به خانه ای که در آن سرنوشت کودک هشت ساله به کل تغییر کرده و کودکی برایش به مفهومی از درد بدل می ­شود.

«اعتراف» نمایشی است که باید آن را دید و دیدنش برای کسانی که اهل ایمان­اند ضروری­ تر می­ نماید. نمایشی که آن بخش از دین را نشان می ­دهد که هم به مومنانش آرامش می­ بخشد و هم می ­تواند راهی دررو باشد برای بدی نمودن و راحت کردن وجدان با توبه ­ای که همیشه درِ آن باز است.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 31 تیر ماه 99 منتشر شده است.)

ورود هنرمند ورشکسته ممنوع!

 

 

نویسنده: فرزانه سهیلی

کارگردان: فقیهه سلطانی

بازیگران:  گیلدا حمیدی/ شهروز دل­ افکار/ افشین غیاثی/ مهسا مهجور/ نورا هاشمی

مکان اجرا: تئاترشهر

 

ماسک بر صورت و دستکش در دست، لباس­هایمان ضدعفونی می ­شود، تب­ سنجی می ­شویم و با فاصله­ ای مطمئن بر روی صندلی­ های سالن سایه ی­ تئاتر شهر می­ نشینیم. کارگردان از تماشاگرانی که در این روزهای کرونایی گروه را تنها نگذاشته ­اند تشکر کرده و می­ خواهد تا انتهای کار ماسک را از صورت برنداریم و نمایش شروع می ­شود.

«یه گاز کوچولو» داستان سه دوست قدیمی، آنا، هلن و ماریا است که می­ خواهند در کنار هم به زندگی پایان دهند. آنها به هتلی مجلل رفته و تصمیم دارند خود را از بین ببرند.

با دیدن نمایش «یه گاز کوچولو» به خوبی می ­توان ضرورت اجرای آن در این روزهای کرونایی را درک کرد. این نمایش از معدود اجراهایی است که در این روزها به صحنه رفته. بسیاری از تماشاخانه ­های کشور هنوز هم اجرایی روی صحنه نبرده ­اند، زیرا گروه­ های تئاتری ایمنی لازم را برای روی صحنه رفتن ندیده­ اند؛ اما «فقیهه سلطانی» در روزهای که بسیاری از صحنه­ های تئاتر خالی است با جدیت نمایشش را روی صحنه برده است؛ صحنه ­ای که در بهترین حالت پنجاه درصد سالنش پر خواهد بود. اما چرا باید «یه گاز کوچولو» روی صحنه می ­رفت؟

داستان با وجود پیش رفتن به سوی مرگ، فضایی شاد و فانتزی دارد. این سه دوست هر کدام در یک شب به دراکولایی برخورد کرده و دراکولا یک گاز کوچولو از آنها گرفته است و این سه زن به بیماری خون­ آشامی مبتلا شده ­اند، بیماری­ ای که می­ تواند دیگران را نیز مبتلا کند. آنها برای امنیت و حفظ جان مردمِ دیگر تصمیم گرفته ­اند خود را از بین ببرند تا زندگی در خانه­ های دیگر جریان داشته باشد.

آری! این نمایش به همین میزان مرتبط با روزهای کرونایی است. در این روزها که هر فرد خواسته یا ناخواسته می­ تواند منتقل کننده­ ی ویروس مرگبار کرونا باشد و در صورت ابتلا به این بیماری یا ناقل بودن باید خود را قرنطینه کند، زنان این نمایش نیز همین کار را می ­کنند. آنها که می ­دانند خون­ آشام شدن شان را درمان نیست تصمیم به از بین بردن خود می­ گیرند.

نمایش با وجود صحبت دائمی­ اش از مرگ و پایان دادن خودخواسته به زندگی، فضایی شاد دارد. مخاطب از همان شروع در جریان چرایی حضور این زنان در اتاق زیبای هتل قرار می­ گیرد و با آنها همراه می­ شود. در این میان بازی بازیگران نقش به­سزایی در این همراهی دارد. آنا، هنرپیشه ­ای محبوب و پر طرفدار، مغرور و درون­گرا است که برای شناخته نشدن خود را پشت عینک آفتابی پنهان می ­کند. هلن زنی نقاش و هنرمند است که به جایگاهی که می­ خواسته نرسیده. او در یک بار کار می­ کند و به تعداد موهای سرش شکست عشقی خورده. وی زنی برون­گرا، طناز و شوخ ­طبع است و به راحتی دوستانش را سر کار می­ گذارد. او عاشقی خسته دارد که جایی در بار او ندارد، زیرا هلن ورود هنرمندِ ورشکسته را ممنوع کرده است. دیگری ماریا است، زنی باردار، متفاوت و سرزنده که با وجود اینکه از بارداری پول می­ آورد، اما به آخرین فرزندی که در بطنش بزرگ می­ شود دل بسته است. شخصیت ­پردازی این سه کاراکتر با بازی درست و اصولی بازیگرانش در پیشبرد درست قصه نقش مهمی دارد.

«یه گاز کوچولو» داستان یک لحظه غفلت است که می ­تواند تمام مردم دنیا را به خون­ آشام تبدیل کند، همچون ویروسی کوچک که تا امروز بسیاری از مردم دنیا را درگیر خود کرده است. هلن، ماریا و آنا تصمیم می­ گیرند خود را از بین ببرند تا دیگران را مبتلا نکنند؛ هر چند دو تن از آنها موفق نمی­ شوند. اما برای مقابله با کرونای مرگبار لازم به از بین بردن خود نیست، تنها رعایت پروتکل­ های بهداشتی کفایت می­ کند. کاری که اگر همه­ ی مردم انجام دهند، درِ تمام سالن­ های تئاتر گشوده خواهد شد و هنرمندانی که ماه­ ها بیکار بوده در تامین نیازهایشان به مشکل خورده­ اند، از ورشگستگی در خواهند آمد تا دیگر هیچ هلنی نتواند مانع ورودشان به جایی شود.

 

  • samaneh ostad

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 24تیر ماه 99 منتشر شده است.)

استفاده حقه­ های سینمایی در اجرای تئاتر

 

نویسنده و کارگردان: محمدرضا قلی­ پور

بازیگران: سوده ازقندی/ فرشته فرشاد/ محمد طیب طاهر/ یوحنا حکیمی/ حامد قریشی/ معصومه عزیزمحمدی/ علی ابراهیمی

دوبلورها: رویا افشار/ محسن بهرامی/ احمد لشینی/ معصومه عزیزمحمدی/ بیتا خارستانی

 

«تروکاژ» تئاتری سینمایی است. ایده ­ای نو و به شدت جذاب که «محمدرضا قلی پور» به خوبی از پس اجرای آن برآمده است. داستانِ نمایش در تهران دهه­ ی پنجاه اتفاق می ­افتد و در مورد هنرپیشه ­ای است که به تازگی جسد دخترش در باغ خانوادگی­شان پیدا شده. نمایش­ «تروکاژ» که جایزه بهترین نمایشنامه از ششمین جشنواره تئاتر شهر را دریافت کرده و در آبان ماه 1397 در تالار محراب به روی صحنه رفت؛ قصه ­ای منسجم دارد و داستان را در دو زمان حال و گذشته به صورت موازی و با صحنههایی در هم تنیده بازگو می­ کند. داستان با کشف جسد فروزنده در باغ خانوادگیِ افخم آغاز می­ شود. نیمی از صحنه­ ها در اتاق بازجویی و نیمی دیگر در باغ خانوادگی افخم، حول ماجرای فروزنده و طلا که از حادثه ای جان سالم به در برده و به باغ پدر فروزنده پناه آورده ­اند، می ­گذرد.

روایت داستان به خوبی از دهه پنجاه ایران اطلاع می ­دهد؛ از سیاسی بازی­ ها و اتفاقات مرتبط به آن دوران، از عشق­ ها، کینه­ ها و نفرت­ ها. ادبیات دهه پنجاه بسیار خوب در دیالوگ­ های نمایش جاری شده؛ واژه­ هایی که شنیدنش در هیچ دهه­ ای غیر از پنجاه این قدر لذت­ بخش و جذاب نیست. نویسنده نمایشنامه­ ی کاملی آفرینده که به سختی می­ توان در روایت آن ایرادی یافت، اما وجه امتیاز کار سبک اجرایی نمایش است. نمایش دوبله شده و بازیگران فقط لب می­ زنند؛ کاری بس عجیب، خلاقانه، جذاب و صد البته دشوار. به عبارتی، کارگردان بارِ دو نمایش و دو سری تمرینات را به دوش کشیده است، تمرین با بازیگران تئاتر که باید عین متن را بیان کنند و تمرین با دوبلورهای سینما که باید دیالوگ­ های تئاتری این نمایش را اجرا نمایند و سخت­ تر از همه، هماهنگی این دو گروه با هم است.

طراحی صحنه نمایش نیز به نوبه خود کامل است. داستان در یک آکواریوم می­ گذرد و فاصله تماشاگر و صحنه فقط یکی از اضلاع آکواریوم است. استفاده از چراغ علاءالدین و پنکه پره آهنی، میز آهنی و چمدانی قدیمی و حتی انتخاب درِ چوبی ورودی باغ نیز نوستالژی دهه پنجاه است و به خوبی فضای آن دوران را یادآور می­ شود. صحنه نمایش با وجودی که نیاز به بیش از یک مکان دارد اما تغییر نکرده و به دو بخش تقسیم شده: سمت راست صحنه، اتاق بازپرسی است و سمت چپ خانه باغ است که فروزنده و طلا در آن چند روزی را سپری می­ کنند. نورپردازی کار بی ­شک یکی از نقاط قوت «تروکاژ» است. استفاده از صحنه اصلی و پس زمینه فرعی نیز ایده ­ای جذاب است، اینکه در شروع هر صحنه با استفاده از نور پشت دیوارِ پرده­ ای انتهای صحنه، تماشاگر اتفاقات قبل از شروع را سایه ­وار می­ بیند به جذابیت بصری کار کمک شایانی کرده است. بعد از نورپردازی باید به صداگذاریِ خلاقانه کار اشاره کرد. با توجه به موازی بودن صحنه­ ها، صدای دائمی باران در باغ که گویی قرار نیست بند بیاید، به خوبی فضای باغ و اتاق بازپرسی را از هم جدا کرده است. صدای خاک باران خورده، ماشینی که نگه داشته می­ شود و گام ­هایی که به روی خاک خیس قدم برمی ­دارند، به درستی به تفکیک صحنه­ های خانه باغ و اتاق بازپرسی کمک کرده است. موسیقی کار نیز کم از صداگذاری ندارد. برای این نمایش دو آهنگ ویژه ساخته شده که اولی به آهنگسازی و خوانندگی «آرمان محمودی­ نیا» و با ترانه ­‌سرایی «مرضیه قلی­ پور» است و دومی به ترانه ‌سرایی، آهنگسازی و خوانندگی «حسین جمالی» اجرا می‌شود.

واژه «تروکاژ» به معنی حقه­ های سینمایی است و نمایش «تروکاژ» نیز خود حقه­ ای عجیب است و مرز سینما و تئاتر را چنان در هم می ­آمیزد که بیننده پس از خروج از سالن هنوز نمی­ داند تئاتر دیده یا فیلم نگاه کرده است.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 31 تیر ماه 99 منتشر شده است.)

وقتی شخصیت ­های سوفوکل کافه­ چی می­ شوند

 

نویسنده: ساسان فقیه/ علی پازوکی

کارگردان: علی پازوکی

بازیگران: گیلدا حمیدی/ میثاق زارع/ سمانه اسماعیلی/ محمد صدیقی ­مهر

 

داستان نمایش «سنگ­ها برای آنتیگون»، از نمایشنامه معروف «سوفوکل» به نام «آنتیگونه» گرفته شده و به نوعی با این شخصیت معروف دنیای درام در ارتباط است و لازمه درک و فهم این نمایش نیز دانستن داستان «آنتیگونه» است. آنتیگونه دختر ادیپ شاه بزرگ است که بعد از مرگ پدرش، دو برادرش پولونیکس و اتئوکلس، با هم بر سر قدرت نبرد کرده و هر دو کشته می­شوند. کرئون، پادشاه تب فرمان می­ دهد که جسد اتئوکلس با احترام دفن شود اما جنازه پولونیکس که او را خیانتکار می­ داند، اجازه دفن ندارد و باید به حال خود رها شود. در این میان آنتیگونه، خواهر آنها، تصمیم می­ گیرد جسد برادرش را دفن کند و چون حمایت خواهر دیگر، ایسمنه، را ندارد خود به تنهایی این را انجام می­ دهد و به خاطر این عمل مورد خشم کرئون قرار گرفته و به زندان می ­افتد. هایمون پسر کرئون که نامزد آنتیگونه است از پدرش می­ خواهد او را زندان بیرون بیاورد، اما کرئون نمی­ پذیرد و تصمیم دارد آنتیگونه را در همان غاری که در آن زندانی شده زنده به گور کند تا اینکه با پیشگویی فرد نابینایی، کرئون تصمیم می­ گیرد آنتیگونه را آزاد کرده و پولونیکوس را به خاک بسپارد؛ اما دیر شده و آنتیگونه خود را به دار آویخته است. به دنبال مرگ او، هایمون نیز خودش را می­ کشد و همسر کرئون نیز خود را به خاطر مرگ پسرش از بین می ­برد.

حال در نمایش «سنگ­ ها برای آنتیگون»، که در تابستان دو سال پیش در تماشاخانه شهرزاد به روی صحنه رفت، دو خواهر به دنیای امروزی و به یک کافه آمده و در آن کار می­ کنند. ده سال از مرگ پولونیکس گذشته و آنتیگون در این ده سال با هیچ کس حرف نزده است. هایمون نامزد آنتیگون هر روز به کافه سر می ­زند، چای سفارش می­ دهد، نمی ­نوشد و پولی بیشتر از پول چای روی میز می­ گذارد و می ­رود. او هر روز با خریدن شیرینی ­ای که آنتیگون دوست دارد به کافه می ­آید و آنتیگون او را حتی نگاه هم نمی­ کند.

زندگی دو خواهر و هایمون این گونه جریان دارد تا شخصیت چهارمی وارد داستان شده، خبر از عمه بودن آنتیگون می­ دهد و می ­خواهد او را به سوی پسرِ پولونیکس که گویا در زمان مرگ پدر هنوز به دنیا نیامده بود، ببرد. آنتیگون زبان باز می ­کند، با او حرف می ­زند و قرار می­ شود همراه او برود. در سوی دیگر ایسمنه رفتن آنتیگون را می­ فهمد و به هایمون خبر می ­دهد و در پایان این ایسمنه است که با کوبیده شدن سنگ بر پیشانی ­اش می ­میرد و با مرگ ایسمنه نمایش تمام می ­شود.

«سنگ­ ها برای آنتیگون» نیز مانند بسیاری از نمایش­ های دیگرِ این روزها مشکل داستان دارد. نمایش چه می­ خواهد بگوید؟! دست گذاشتن روی یکی از اسطوره­ های مقاومت و زنانگی یعنی آنتیگونه و راندنش به سمت ناکجاآباد چه مفهومی دارد؟ پایان نمایش چه می ­شود؟ ایسمنه می ­میرد، مرد می­ رود و آنتیگون و هایمون باقی می ­مانند. خب بعد؟ چرا؟ زندگی و کار کردن ایسمنه و آنتیگون در کافه چه منظوری در پی دارد؟ حداقل چیزی که به ذهن بیننده می ­آید این است که جای مرگ و زندگی به نوعی در این نمایش عوض شده است. در داستان اصلی آنتیگونه و هایمون می ­میرند و ایسمنه زنده می­ ماند اما در اینجا برعکس شده است. شاید بتوان دنیای کافه را همان اتاقکی در نظر گرفت که زمانی ایسمنه و آنتیگون در آن زندانی بودند و مرگِ ایسمنه را آزادی ­اش از این زندان و زنده ماندن آنتیگون و هایمون را به هم رسیدن شان در دنیای دیگر دانست، اما چرا؟ داستان با تولد برادرزاده­ای به اوج می ­رسد که رها شده است، در داستان از رفتنی حرف زده می­ شود که اتفاق نمی ­افتد و کارگردان چرایی هیچ چیز را مشخص نمی­ کند.

یکی دیگر از ضعف ­های مهم نمایش را می­ توان شتاب بیش از حد در اجرای آن دانست. نور سریع می ­آید و سریع می­ رود. در پایان هر صحنه فرصتی به تماشاگر داده نمی ­شود تا تصویر آخر صحنه را ببیند، به محض تمام شدن دیالوگ، نور می­ رود. در صحنه پایانی، نگاه کردن آنتیگون و هایمون به آسمانِ برفی تامل بیشتری می­ طلبد تا این تصویر را در ذهن تماشاگر بگنجاند، اما صحنه سریع تاریک می­ شود و این اتفاق نمی ­افتد.

«سنگ­ ها برای آنتیگون» می­ توانست نمایشی جذاب باشد اگر تامل بیشتری روی متن صورت می­ گرفت و این سوال را پاسخ می داد که چرا باید شخصیت­ های سالیان دور را به دنیای مدرن منتقل کرد بی آنکه حرفی تازه برای گفتن داشته باشند!

 

 

  • samaneh ostad