فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۴ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

 

 

پایین ترین طبقه ی انسانیت

 

داستان ابراهیمیان داستان نزول انسانیت است. کودکی مُرده و گویی تنها چیزی که اهمیت ندارد مرگ اوست. آنچه اهمیت یافته لجبازی زن و مردی است که جسد کودک را بهانه ای برای آزار، اذیت و باج گیری از یگدیگر قرار داده اند. بهانه ای که از قانون نشات گرفته. قانونی یک طرفه که اجازه ی گربه رقصانی مردها را در هر زمانی داده است، حتی اگر کودکشان مرده باشد. حتی یک کودک مُرده نیز می تواند بهانه ای باشد تا مادری از تنها حق باقی مانده از زندگی مشترگش بگذرد.

ابراهیمیان با دست مایه قرار دادن قانون و چرخاندن داستانش حول این محور، به ورطه ی تکرار افتاده است، تکراری در محوطه یک بیمارستان که مدام از این اتاق به حیاط و از حیاط به اتاقی دیگر می رود. گویی هیچ قصه ی پیش برنده ی دیگری وجود ندارد و همه چیز درگیری این زن مرد است که به پایان نمی رسد و کش می یابد.

در شخصیت پردازی اما ابراهیمیان قدمی رو به جلو برداشته است. شخصیت پردازی وحید و سعید، این دو برادر که یکی نادان است و دیگری مارموز، را می توان یکی از بهترین های این چند سال اخیر دانست. فیلم با بنزین زدن سعید شروع می شود و همان ابتدا متوجه می شویم که این شخصیت حواسش به همه چیز هست. او کمربند خود را در باک فرو می برد تا نشان دهد به جای بنزین هوا زده و مامور پمپ را مجبور می کند دوباره برایش بنزین بزند. وحید اما به سادگی در مورد خراب بودن آمپر می گوید و تلاشی برای فهم واقعیت نمی کند. کمی بعدتر سعید که می داند سهیل مُرده، در جواب خرده گیری های وحید می گوید نمی دانسته. او از خواهرش به بهانه ی ترخیص سهیل پول گرفته، اما حاضر نیست یک بطری آب معدنی برای فهمیه بخرد و وقتی نوبت پرداخت هزینه های بیمارستان می رسد به همه می گوید پولی ندارد حتی به وحید. سعید مردی طماع، دروغگو، دو به هم زن و البته زیرک است که توانسته دل خواهر فهمیه را هم بدزدد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

ما آزموده ایم در شهر بخت خویش / بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

 

«درخونگاه» چه از منظر داستانی که دارد و چه از منظر زیر متن، حرف جدیدی می زند. این فیلم کلیشه ها و حتی ارزش هایی را که تا امروز جامعه به آنها احترام گذاشته بود، دستخوش چالش می کند. مقام خانه و خانواده را زیر سوال می برد و راهی دیگر برای زندگی پیشنهاد می دهد، راهی که به رفتن به سوی غیر خلاصه می شود. اینکه مخاطب این دیدگاه را بپذیرد یا نه، به سلیقه و تجربیات زندگی شخصی او باز می گردد؛ ولی اینکه یک فیلم در جامعه ای که مدام شعار اخلاق و حفظ کانون خانواده را می دهد، چنین جسور ایده اش رامطرح کند، اتفاقی خوشایند است. یک مخاطب در جایگاه عضوی از خانواده و یک فرد در جایگاه عضوی از جامعه، بسیار پیش آمده است که از همین خانواده و جامعه پا خورده و آسیب دیده باشد. خانواده های زیادی هستند که زحمات فرزندانشان را به باد می دهند و البته کشورهایی که زحمات مردمانشان را. از هر دو منظر اگر بنگریم یک فرد می تواند دست بشوید از این ارزش تحمیلی و آن را رها کند. تا به حال شعارها سر داده شده که باید برای خانواده و مملکت فداکاری کرد، اما اگر این تلاش ها نتیجه نداد، می توان مانند رضا، تمام آنچه مانده است را برداشت و دلکشسته به سوی پناهی رفت.

«درخونگاه» فیلمی است که در پرداخت قصه اش ضعیف عمل کرده و بی داستانی اش را با داستان فرعی پر نموده است، هر چند در این امر نیز موفق نبوده، اما با پایان متفاوتی که ارائه می دهد، طرحی نو در می اندازد و جسارت به خرج می دهد. جسارتی که شاید لازمه ی بسیاری از افرادی باشد که از سوی عزیزان و وطن شان رنج می بینند اما صبر می کنند، زخم می خورند، اما تحمل می کنند به امید بهبودی ای که ممکن است هیچ وقت حاصل نشود.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

رها شده در برف و بوران بی داستانی

 

امیرخانی تلاش زیادی برای کاشتن تعلیق و جذاب کردن ماجرا کرده است، تلاش هایی که خود را در رابطه های پنهان نشان می دهد. در ابتدای شروع فیلم آدم ها دو به دو با هم ارتباط دارند، اما هر چه از زمان فیلم بیشتر می گذرد، این رابطه های پنهان بیشتر رو می شود و داستان به سمتی می رود که گویی همه ی این غریبه هایی که در لابی هتل گروگان گرفته شده اند، هم یکدیگر را می شناسند و هم زنی را که مرده است. گویی آنها همه از زن و مرگش آگاه بوده اند و حتی عمد یا راز مشترکی در داستان مرگ زن دارند، اما چرایی این پنهان کاری مشخص نمی شود. در صحنه ای مهناز افشار، غریبه را متهم می کند که از حال و روز زنش خبر نداشته و گمان او در مورد باردار بودن زن اشتباه است؛ چراکه زن به او دروغ گفته. این صحبت ها شوهرِ عاشق را عصبانی می کند و حتی روی زن اسلحه می کشد. در صحنه ای بعد مشخص می شود تمام این حرف ها دورغ بوده و زن برای وقت خریدن این کار را کرده است. اما سوال اینجاست که وقت را برای چه چیزی قرار بوده بخرد و این دروغ ها چه تاثیر در روند داستان گذاشته است؟

موضوعات گنگی از این دست در «شاه کُش» بسیار اند. نمونه ی دیگر آنها، سربازی است که در ابتدای امر خیلی زود خود را طرف گروگان گیر جای داده و دست همه را می بندد. کمی بعد به جای اینکه هتل را ترک کند، سعی می کند غریبه را بکشد و در نهایت با شلیک گلوله ی غریبه، به پای مرگ می افتد. چرایی رفتار سرباز نیز مشخص نمی شود. نه تنها سرباز بلکه چرایی رفتار هیچ کدام از این آدم ها مشخص نمی شود. اما در میان چرایی رفتار غریبه بیشتر از همه به قصه لطمه زده است. اینکه هر کسی زنش مُرد، بیاید ملت را به گروگان بگیرد آن هم بدون داشتن دلیل منطقی، بسیار غیر منطقی است.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

خشونتی که منتظر تلنگر است

 

فیلمساز به درستی تلنگر به خشونتی می زند که در همه ما وجود دارد و آن چیزی که حتی در نقد انجامش می دهیم، نیز نشان از دور شدن تعمدی ما از آن است. کم نیستند مردانِ فمینیست نمایی که خود بیشترین آزار را به زنان می رسانند یا افرادی که در گفتار روزمره آدابی و ادبی بیش از حد دارند و با کوچکترین تلنگری چنان الفاظی به دهان می رانند که شنونده متعجب می شود. کم نیستند آدم هایی که آنچه را که نقد می کنند، نقض کرده و در اولین فرصت انجامش می دهند . ماهان نیز یکی از همین آدم هایی است که گرفتار این معضل شده است.

مشکل فیلم اما داستان های فرعی ای است که در راستای برانگیختن شک ماهان در فیلم قرار گرفته، اما رها می شود. داستان هایی از جمله داستان برادر زن مقتول یا دختر بازیگری که قصد دلربایی از ماهان را دارد. مهم تر از همه اما تغییر مسیر دادن فیلم از یک سوم پایانی به سوی یک داستان پلیسی/ معمایی است. برای این تغییر مسیر در داستان بذر کافی کاشته نشده است که مخاطب برایش آماده باشد. اینکه معلوم نیست سایه کجا رفته یا توسط ماهان کشته شده یا نه، ابهامی نیست که در فیلم بی جواب بماند و اصولا مسئله ای نیست که فیلم خودش را برای رو به و شدن با آن آماده کرده باشد. ماهان اگر قرار است به شخصیتی تبدیل شود که نمی داند زنش را کشته یا نه، باید زمینه اش در فیلم قرار بگیرد. اینکه یکباره فیلمساز شخصیت ماهان را از مردی شفاف که به زنش شک کرده به مردی بیمار تبدیل کند که نمی دانیم زنش را کشته یا نه، فیلم را به ناکجا آباد هدایت می کند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

به یاد سازنده ی «باد ما را خواهد برد»

 

«همراه با باد» جدیدترین مستندی است که درباره عباس کیارستمی ساخته شده و از سومین سالروز درگذشت وی بر روی پرده ی گروه هنر و تجربه به نمایش درآمده است. در این مستند پرتره، «مهدی شادی زاده»، به معرفی وجوه مختلف عباس کیارستمی پرداخته و نشان می دهد که او چگونه در همه ی زمینه ها استاد بود.

مستند پرتره معمولا به دو دسته تقسیم می شود: در دسته ی اول سوژه مستند در فیلم حضور داشته و داستان با محوریت او جلو می رود. به عنوان مثال می توان به فیلمی مانند «قاضی و مرگ» اشاره کرد. دسته دوم، مستند هایی است که سوژه در آن حضور نداشته و فیلمساز با رفتن سراغ همکاران، اطرافیان، آشنایان و بستگان سوژه، در مورد او، فعالیت ها، افکار و دستاوردهایش صحبت می کند.

«همراه با باد» با «کیانوش عیاری»، فیلمساز، شروع می شود که با گلدانی بر سر مزار کیارستمی رفته و از تماس های از دست رفته ی دستیار این هنرمند سخن می گوید. تماس هایی که گمان می رود در آنها کیارستمی قصد داشته ادامه ی فیلم نیمه تمامی را که در چین شروع کرده بود، به عیاری بسپارد. این از دست دادن، حسرتی بزرگ هم برای عیاری و هم برای مخاطبی که فیلم را می بیند به همراه دارد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad