پایین ترین طبقه ی انسانیت
داستان ابراهیمیان داستان نزول انسانیت است. کودکی مُرده و گویی تنها چیزی که اهمیت ندارد مرگ اوست. آنچه اهمیت یافته لجبازی زن و مردی است که جسد کودک را بهانه ای برای آزار، اذیت و باج گیری از یگدیگر قرار داده اند. بهانه ای که از قانون نشات گرفته. قانونی یک طرفه که اجازه ی گربه رقصانی مردها را در هر زمانی داده است، حتی اگر کودکشان مرده باشد. حتی یک کودک مُرده نیز می تواند بهانه ای باشد تا مادری از تنها حق باقی مانده از زندگی مشترگش بگذرد.
ابراهیمیان با دست مایه قرار دادن قانون و چرخاندن داستانش حول این محور، به ورطه ی تکرار افتاده است، تکراری در محوطه یک بیمارستان که مدام از این اتاق به حیاط و از حیاط به اتاقی دیگر می رود. گویی هیچ قصه ی پیش برنده ی دیگری وجود ندارد و همه چیز درگیری این زن مرد است که به پایان نمی رسد و کش می یابد.
در شخصیت پردازی اما ابراهیمیان قدمی رو به جلو برداشته است. شخصیت پردازی وحید و سعید، این دو برادر که یکی نادان است و دیگری مارموز، را می توان یکی از بهترین های این چند سال اخیر دانست. فیلم با بنزین زدن سعید شروع می شود و همان ابتدا متوجه می شویم که این شخصیت حواسش به همه چیز هست. او کمربند خود را در باک فرو می برد تا نشان دهد به جای بنزین هوا زده و مامور پمپ را مجبور می کند دوباره برایش بنزین بزند. وحید اما به سادگی در مورد خراب بودن آمپر می گوید و تلاشی برای فهم واقعیت نمی کند. کمی بعدتر سعید که می داند سهیل مُرده، در جواب خرده گیری های وحید می گوید نمی دانسته. او از خواهرش به بهانه ی ترخیص سهیل پول گرفته، اما حاضر نیست یک بطری آب معدنی برای فهمیه بخرد و وقتی نوبت پرداخت هزینه های بیمارستان می رسد به همه می گوید پولی ندارد حتی به وحید. سعید مردی طماع، دروغگو، دو به هم زن و البته زیرک است که توانسته دل خواهر فهمیه را هم بدزدد.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.