فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۴ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

 

 

زنان بی دغدغه ی بالای شهر

 

فیلمی که با هشتگ و دنیای مجازی شروع می شود، اما ارتباط خاصی به اسم جذابش پیدا نمی کند و هشتگ در همان اول فیلم فراموش می شود. فیلم با کَل کَل دو مادر کم سواد و سطحی اما ثروتمند شروع می شود. مادرانی که شعور رفتار اجتماعیِ برخورد با یکدیگر را ندارند چه برسد به شعور تربیت فرزند. این دو زن که نغمه و ژوبین نام دارند، از ابتدای فیلم تا انتها به شکلی غلو شده و سطحی با هم کشمکش داشته و مدام چشم و همچشمی می کنند، حتی در مورد سکته کردن و نکردن شوهرهایشان.

فیلم می توانست حرف زیادی برای گفتن در قالب همین طنزی که انتخاب کرده است داشته باشد اگر به جای مادرهای ثروتمند فاقد شعور و دست گذاشتن روی این موضوع، به فرزندان این مادران می پرداخت و قصه ها را حول محور آنها می چرخاند؛ چراکه فرزندان در این فیلم به خاطر مادرانشان حضور دارند و وجود و عدم وجودشان کاملا وابسته به آنهاست.

فیلم می توانست بهتر باشد اگر به جای تبلیغ مستقیم و عجیب موسسه اندیشمند و نشان دادن پسر نابغه و باهوش فیلم که کاملا غلو شده، غیر قابل باور و پس زننده است، به شیوه ای زیرپوستی موسسه مورد نظر را تبلیغ می کرد. نشان دادن دختری چهار ساله که یکباره آغوش مادرش را رها می کند و خود را با شوق به یکی از کلاس های موسسه مذکور می رساند، نشان دادن پسری که فقط با خواندن کتاب موسسه اندیشمند از خنگی ذاتی اش رها می شود و امثال این نوع تبلیغ کردن آشکار در یک فیلمِ مثلا سینمایی خود افتضاح بزرگی است که رخ داده است. حتی اگر به فرض مثال، تنها سرمایه گذار این فیلم موسسه اندیشمند باشد، نباید یک فیلمساز تمام موضوع، قصه، شخصیت ها و کل اثر را فدای تبلغ این موسسه کند. بهتر بود این موسسه به جای ساختن یک فیلم سینمایی ضعیف سراغ ساختن یک تبلیغ خوب و با کیفیت می رفت تا رسالتش را حفظ کند، چراکه گفته اند: «اگر می خواهید چیزی (یا کسی) را خراب کنید، بد از آن (او) دفاع کنید» و ساختن یک فیلم نازل و سطحی برای تبلیغ یک موسسه آموزشی، خود مصداق بارز این جمله است.

 

می توانید یادداشت کامل این فیلم را در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

جبر جغرافیا

 

اما موضوع مهمی که رنج دو کودک را خوش ساخت کرده و ما را با آن همراه می کند، دور شدن از سیاه نمایی است. عباس امینی بسیار لطیف بچه بودن این دو به ظاهر زن و مرد را به تصویر می کشد. در اوایل قصه، مادر هندی او را صدا می زند و از او می خواهد با شوهرش حرف بزند، کاری را از دخترش می خواهد که به او آموزش نداده است. هندی سراغ شوهر می رود و برای اینکه سر حرف را باز کند به او می گوید مدیر مدرسه اجازه نمی دهد که او دنبال زنش به درب مدرسه برود. حرفی که قرار بود دو نفر را به هم نزدیک کند آنها را از هم دورتر می سازد. دور شدنی که در دعوایی بچگانه و مفرح صورت می گیرد نه بحث جدلی بزرگسالانه و جدی و همین اشاره به خوبی نشان می دهد امینی چقدر برای از تلخی کاستن این غفلت بزرگ و این جبر جغرافیا، تلاش نموده و سعی کرده تا به لطیف ترین شکل ممکن نشان بدهد که این نوجوانان هنوز آماده ی ازدواج نیستند و بلوغ جسم، همراه با بلوغ روان اتفاق نمی افتد.

فیلمنامه ای که امینی و «حسین فرخزاد» نوشته اند را شاید بتوان زیباترین و لطیف ترین و حتی در نوع خود شادترین تصویری در نظر گرفت که می شود برای این معضل اجتماعی بزرگ نوشت و صد البته که امینی در کارگردانی و بازی گرفتن از نابازیگرانش نیز عالی عمل کرده است. نابازیگران امینی فوق العاده هستند و چنان خوب نقش شان را ایفا می کنند که بیننده، هندی و هرمز را باور می کند، از نادانی و بی تجربگی آن دو ناراحت می شود، از غفلت اطرافیانش حرص می خورد، از بی رحمی زندگی در هرمز به تنگ می آید، از زیبایی هرمز لذت می برد، با رنج این دو شخصیت همراه می شود و همه ی اینها به خاطر هوشمندی امینی در انتخاب بازیگران بومی است. «زهره اسلامی» با لهجه ی هرمزی اش، چنان خوب در نقش هندی ظاهر می شود و ما را با شیطنت های بچگانه اش همراه می سازد که وقتی بچه به بغل به مدرسه باز می گردد ما هم به اندازه ی او به مدرسه اش ایمان می آوریم و باور می کنیم که شاید تحصیل از این زندگی نجاتش دهد. «حامد علیپور» هم به خوبی در نقش هرمز می درخشد، هرمزی که لهجه ی هرمزی بلد نیست و مورد ریشخند همسرش نوجوانش قرار می گیرد. دیگر بازیگران فیلم که همگی بومی هرمز هستند هم بسیار خوب ظاهر شده اند و به فیلم ارزشی صد چندان بخشیده اند.

 

می توانید یادداشت کامل این فیلم را در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

همه ی زخم های آنها، از عشق بود

 

از انتخاب این سوژه ی جسورانه که بگذریم، به نوع روایت این زندگی و هوشمندی خیر در پرداخت این روایت می رسیم. به گفته کارگردان، این فیلم در طی سه سال فیلمبرداری شده که این خود پروسه طولانی ای برای ساخت یک فیلم است و انرژی و صبر زیادی می طلبد؛ اما همین زمان سه ساله است که فیلم را پخته و برای مخاطب قابل درک و باور کرده است. این بحث ها و دعواها، روز اول در فیلم دیده نمی شود، بلکه بعد از سه سال و به آهستگی در زندگی رخنه می کند و ما را با خود همراه می سازد، این زندگی به آهستگی به سوی افول می رود و مانند فیلم داستانی یک شبه و با یک جنگ و دعوا شروع نمی شود و فردایش به طلاق نمی رسد. این آهسته آهسته بیشتر شدن معضل و آهسته آهسته ادامه دادن مسیر فیلم توسط فیلمساز است که به فیلم جایگاهی بالاتر از یک مستند معمولی بخشیده است؛ جایگاهی که بی شک صبوری گروه فیلمسازی را در رساندن این فیلم به مقصد مورد نظر به دنبال داشته، مقصدی که حتی قابل پیش بینی نبوده است.

اما باید تحسین کرد بازیگران این فیلم مستند را، البته که واژه بازیگر را نمی توان به آنها اطلاق کرد و بهتر است از واژه ی «شخصیت» استفاده کنیم. این شجاعتی که رضا، فرزانه و فرزندان شان در فیلم از خود نشان داده اند را باید ستود. در جامعه ی سنتی ما که در زندگی روزمره مان هم از ترس آبرو و حرف مردم، بسیاری از رفتارها و واقعیت های زندگی خود را حتی از نزدیکانمان پنهان می کنیم، این خانواده مهم ترین ابعاد زندگی خود را که از قضا دغدغه ی جمعی و پنهان بسیاری از خانواده هاست، با شجاعت در معرض دید عموم قرار داده و بر خلاف زندگی بیست و شش ساله شان که به خاطر آبرو به سوی دلخواه نرفته بود، این بار بی توجه به حرف مردم، روی پرده ظاهر شده و به دغدغه ای مهم امکان دیدن شدن داده اند. رضا عاشق فرزنه نیست و فرزانه برایش آرزوی عاشق شدن می کند. این حقیقت را در کدام فیلم دیده ایم؟! زنی می داند که همسرش عاشق او نیست و حتی دوستش ندارد، زنی که به قول خودش از درون رنج می کشد، دلش حمایت و آغوش مردانه همسرش را می خواهد اما از او دریغ شده است و برای اینکه به دام گناه نیافتد برای خودش حمایتگری خیالی ساخته است و همین زن برای مردش آرزو می کند که به عشق برسد، به عشقی بزرگ، چرا که معتقد است مردش لیاقت این عشق را دارد. این بی پروایی و راستی، این صداقت را چطور می شود دید و درک نکرد؟! چطور می شود رضا را درک نکرد و فرزانه را؟ و اینکه چطور یک فیلمساز می تواند این قدر خوب و بدون قضاوت قصه اش را روایت کند، آن قدر که در پایان ما در دلمان هم به رضا حق بدهیم و هم فرزانه را دوست بداریم و با صحنه ی پایانی و نگاه حسرت بار رضا به زوجی جوان و عاشق، سالن سینما را ترک کنیم و به زندگی های اطرافمان فکر کنیم که بی رنگ و بی عشق مانده اند.

 

می توانید یادداشت کامل این فیلم را در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

  • samaneh ostad

 

 

جاده ای که آسفالت نیست

 

از این منظر جاده قدیم فیلمی روانشناسانه است، فیلمی که سعی کرده معضلی بزرگ را در قالب داستان روایت کند و این مهم را تا حدی که توانسته انجام داده است. مینو رسولی، زنی جوان و موفق از طبقه مرفه جامعه است که به خوبی در کنار خانواده اش زندگی می کند، او رئیس بانک است و همان قدر که بر امورات بانک اش تسلط دارد، به زندگی شخصی و ریزترین امور زندگی خانوادگی و خانه اش هم آگاه است. او که عضوی مهم در خانواده محسوب می شود، پیش پدرشوهر و خانواده ی شوهرش از احترام برخوردار است، توانسته نامادری خوبی برای پسر همسرش باشد و از طرفی رابطه ی عاشقانه ای با همسرش دارد، در شب سال نو مورد تجاوز فردی غریبه قرار می گیرد. فردی که او را نمی شناخته، کینه ای از او به دل نداشته، خصومتی با او نداشته و قرار نبوده انتقامی از او بگیرد و تنها گناه مینو این بوده که به غریبه اعتماد کرده و سوار ماشینش شده تا او را به خانه اش برساند.

حالا این زن مقتدر مورد تجاوز قرار گرفته، به یکباره چیزی به او تحمیل شده که خواست درونی اش نبوده، اتفاقی به زور برای او افتاده، برای زنی که همه از او توقع قوی بودن دارند، نه زنی معمولی! بلکه زنی با اقتدار و مدیر که نشان داده از پس هر کاری بر می آید. حال این رن باید بپذیرد که به جسم و روح او تجاوز شده، اتفاقی که مینو آن را انکار می کند؛ انکار می کند که نتوانسته از خودش محافظت کند و نیروی متجاوز قوی تر از آن بوده که بتواند پس اش بزند. شاید تجاوز برای او دردناک تر از زن توسری خوری باشد که به رفتارهای پرخاشگرانه عادت دارد و قطعا پذیرش این اتفاق عذابی مضاعف را به او تحمیل می کند. 

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

دنیایی که به سیاهان بدهکار است

 

پاپ، یک داستان بومی است، داستانی که بیننده ایرانی نمی داند در دل کشورش چنین مسائلی وجود دارد و سیاهان فقط در آمریکا یا آفریقا زندگی نمی کنند، بلکه در ایرانمان سیاهانی داریم که تا به حال در هیچ یک از فیلم های ایرانی روی آنها، زندگی و دغدغه هایشان مانور داده نشده است و حال عبدی پور که از دل همین مردم بیرون آمده، دست روی نقطه ای می گذارد که تا حال به چشم هیچ فیلمسازی نیامده است و باید پذیرفت که بسیار خوب قصه اش را جلو برده و بازی بازیگران و طنز پنهان و آشکارشان نیز در این اپیزود عالی است.

در اپیزود اول اما قصه بومی نیست و در هر جغرافیایی می توانست اتفاق بیافتد، ناب بودن اپیزود دوم را ندارد و به سوی کلیشه و تکرار حرکت کرده است. اپیزود سوم نیز نیمه بومی است. بخش بومی اش یعنی استفاده از جغرافیای دریا و شنای هر روزه در آن و آرزوی گذر از کانال مانش، به خوبی در قصه پرداخته شده است اما از لحاظ داستانی به ناب بودن قصه ی دوم نمی رسد.

جدای از دو اپیزود اول و سوم، باید جسارت عبدی پور را برای ساخت اپیزود پاپ ستود. اپیزود پاپ به تنهایی فیلمی کامل است و نیاز به دو اپیزود دیگر برای کامل شدن ندارد. باید به عبدی پور تبریک گفت که بلاخره از فضای تهران بیرون رفته، یا شاید بهتر است اینگونه بگوییم که با وجود اینکه تهران درس خوانده اما برای فیلمسازی دور از این موقعیت جغرافیایی ایستاده و با  احترام از دغدغه های بومی خود فیلم ساخته است؛ دغدغه هایی که زیاد به چشم تماشاگری که بوشهر را نمی شناسد، نیامده و شاید با یکی دو سفر به بوشهر هم نگاهی را جلب نکند، دغدغه ای از جنس زندگی و بزرگ شدن با آداب، رسوم، عجایب و سلایق خاص یک خطه. کاری که بسیار کمتر در فیلمسازان امروز دیده می شود. اما این را هم باید پذیرفت که فیلم هایی که در تهران ساخته شده و دغدغه های شهری دارند؛ پر مخاطب تر اند؛ چون به زندگی مردم شهری یعنی اکثریت جامعه نزدیک اند، اما پاپ با دغدغه ی متفاوت و بومی خود، قطعا خاص تر بوده و بیشتر مورد توجه اهالی عمیق سینما قرار می گیرد و اکرانش در گروه هنر و تجربه اتفاق خوبی است که می تواند تماشاگر متفاوت پسند و بیزار از کلیشه را به سوی فیلم های متفاوت تر سوق دهد.

 

پ.ن: می توانید یادداشت کامل این فیلم را در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad