جاده ای که آسفالت نیست
از این منظر جاده قدیم فیلمی روانشناسانه است، فیلمی که سعی کرده معضلی بزرگ را در قالب داستان روایت کند و این مهم را تا حدی که توانسته انجام داده است. مینو رسولی، زنی جوان و موفق از طبقه مرفه جامعه است که به خوبی در کنار خانواده اش زندگی می کند، او رئیس بانک است و همان قدر که بر امورات بانک اش تسلط دارد، به زندگی شخصی و ریزترین امور زندگی خانوادگی و خانه اش هم آگاه است. او که عضوی مهم در خانواده محسوب می شود، پیش پدرشوهر و خانواده ی شوهرش از احترام برخوردار است، توانسته نامادری خوبی برای پسر همسرش باشد و از طرفی رابطه ی عاشقانه ای با همسرش دارد، در شب سال نو مورد تجاوز فردی غریبه قرار می گیرد. فردی که او را نمی شناخته، کینه ای از او به دل نداشته، خصومتی با او نداشته و قرار نبوده انتقامی از او بگیرد و تنها گناه مینو این بوده که به غریبه اعتماد کرده و سوار ماشینش شده تا او را به خانه اش برساند.
حالا این زن مقتدر مورد تجاوز قرار گرفته، به یکباره چیزی به او تحمیل شده که خواست درونی اش نبوده، اتفاقی به زور برای او افتاده، برای زنی که همه از او توقع قوی بودن دارند، نه زنی معمولی! بلکه زنی با اقتدار و مدیر که نشان داده از پس هر کاری بر می آید. حال این رن باید بپذیرد که به جسم و روح او تجاوز شده، اتفاقی که مینو آن را انکار می کند؛ انکار می کند که نتوانسته از خودش محافظت کند و نیروی متجاوز قوی تر از آن بوده که بتواند پس اش بزند. شاید تجاوز برای او دردناک تر از زن توسری خوری باشد که به رفتارهای پرخاشگرانه عادت دارد و قطعا پذیرش این اتفاق عذابی مضاعف را به او تحمیل می کند.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.