همه ی زخم های آنها، از عشق بود
از انتخاب این سوژه ی جسورانه که بگذریم، به نوع روایت این زندگی و هوشمندی خیر در پرداخت این روایت می رسیم. به گفته کارگردان، این فیلم در طی سه سال فیلمبرداری شده که این خود پروسه طولانی ای برای ساخت یک فیلم است و انرژی و صبر زیادی می طلبد؛ اما همین زمان سه ساله است که فیلم را پخته و برای مخاطب قابل درک و باور کرده است. این بحث ها و دعواها، روز اول در فیلم دیده نمی شود، بلکه بعد از سه سال و به آهستگی در زندگی رخنه می کند و ما را با خود همراه می سازد، این زندگی به آهستگی به سوی افول می رود و مانند فیلم داستانی یک شبه و با یک جنگ و دعوا شروع نمی شود و فردایش به طلاق نمی رسد. این آهسته آهسته بیشتر شدن معضل و آهسته آهسته ادامه دادن مسیر فیلم توسط فیلمساز است که به فیلم جایگاهی بالاتر از یک مستند معمولی بخشیده است؛ جایگاهی که بی شک صبوری گروه فیلمسازی را در رساندن این فیلم به مقصد مورد نظر به دنبال داشته، مقصدی که حتی قابل پیش بینی نبوده است.
اما باید تحسین کرد بازیگران این فیلم مستند را، البته که واژه بازیگر را نمی توان به آنها اطلاق کرد و بهتر است از واژه ی «شخصیت» استفاده کنیم. این شجاعتی که رضا، فرزانه و فرزندان شان در فیلم از خود نشان داده اند را باید ستود. در جامعه ی سنتی ما که در زندگی روزمره مان هم از ترس آبرو و حرف مردم، بسیاری از رفتارها و واقعیت های زندگی خود را حتی از نزدیکانمان پنهان می کنیم، این خانواده مهم ترین ابعاد زندگی خود را که از قضا دغدغه ی جمعی و پنهان بسیاری از خانواده هاست، با شجاعت در معرض دید عموم قرار داده و بر خلاف زندگی بیست و شش ساله شان که به خاطر آبرو به سوی دلخواه نرفته بود، این بار بی توجه به حرف مردم، روی پرده ظاهر شده و به دغدغه ای مهم امکان دیدن شدن داده اند. رضا عاشق فرزنه نیست و فرزانه برایش آرزوی عاشق شدن می کند. این حقیقت را در کدام فیلم دیده ایم؟! زنی می داند که همسرش عاشق او نیست و حتی دوستش ندارد، زنی که به قول خودش از درون رنج می کشد، دلش حمایت و آغوش مردانه همسرش را می خواهد اما از او دریغ شده است و برای اینکه به دام گناه نیافتد برای خودش حمایتگری خیالی ساخته است و همین زن برای مردش آرزو می کند که به عشق برسد، به عشقی بزرگ، چرا که معتقد است مردش لیاقت این عشق را دارد. این بی پروایی و راستی، این صداقت را چطور می شود دید و درک نکرد؟! چطور می شود رضا را درک نکرد و فرزانه را؟ و اینکه چطور یک فیلمساز می تواند این قدر خوب و بدون قضاوت قصه اش را روایت کند، آن قدر که در پایان ما در دلمان هم به رضا حق بدهیم و هم فرزانه را دوست بداریم و با صحنه ی پایانی و نگاه حسرت بار رضا به زوجی جوان و عاشق، سالن سینما را ترک کنیم و به زندگی های اطرافمان فکر کنیم که بی رنگ و بی عشق مانده اند.
می توانید یادداشت کامل این فیلم را در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.