فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۴ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

 

 

مرگ بر صدام یزید عزیز

 

معادی دو قصه موازی اش را از دو سوی عشق شروع می کند و به خوبی آن دو را در راستای هم پیش می برد و در این میان سکوت خانه ایرج و میترا را با غوغا و شلوغی مدرسه پر می کند. معادی از بستر مدرسه برای شخصیت پردازی مردهای عاشقش استفاده کرده است. بیننده با سکوت همیشگی ایرج در خانه اش، به هیچ شناختی از او نمی رسد و در مدرسه است که می فهمیم او دوست دارد با میترا صحبت کند، اما غرور کاذبش اجازه این کار را به او نمی دهد. در مدرسه است که ما اخلاق زمخت ایرج را از شغل ناظم بودنش می گیریم و او را می شناسیم. در سوی دیگر سعید را هم در مدرسه می شناسیم. سعید در زیرزمین فرصتی برای شیطنت ندارد و حضور سمانه او را به نوجوانی عاشق تبدیل کرده است که بسیار محتاط رفتار می کند؛ اما در مدرسه است که می فهمیم این پسر با خود نوار می آورد و می برد، دفتر بچه ها را از توی کیفشان بر می دارد و خط خوبی هم دارد. مدرسه است که سعید را به ما می شناساند و باعث می شود بیننده جذب شخصیت پسر بچه ی تخسی شود که در زیرزمین به عاشقی محتاط تبدیل شده است.

معادی از زنان قصه اش چیز زیادی نمی گوید. شاید اگر تک سکانس خانه ی دختربچه ای که میترا معلمش است، از فیلم حذف می شد کمک بیشتری به شخصیت پردازی میترا می کرد. حداقل این بود که میترا پنهان باقی می ماند. اما در این صحنه میترا از دختر بچه می خواهد با والدینش حرف بزند؛ چرا که حرف زدن مشکلات را حل می کند. این نصیحت برای میترایی که خود در سکوت و قهر زندگی می کند؛ غلو آمیز بوده و در دهانش نمی چرخید و بهتر بود کلا به جای این شخصیت نا مشخص، شخصیتی پنهان از میترا می دیدیم. اگر این صحنه را ندیده بگیرم، معادی حرف زیادی از زن های قصه ای نمی زند. سمانه را نمی شناسیم و حتی نمی دانیم او هم به سعید علاقه داشته یا نه و میترا را هم نسبت به ایرج بسیار کمتر می شناسیم. به نوعی سنگینی بار شخصیت های معادی بر دوش مردان است و آن ها هستند که قصه را می آفرینند، آنها هستند که تصمیم می گیرند قهر کنند یا آشتی، آنها هستند که عاشق می شوند و زن های بمب در لایه ای پنهان فرو رفته اند که زیاد رخ نمی نمایند. 

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

زمان طلایی تصمیم

 

گلدن تایمی فیلمی در مورد تصمیمات مهم زندگی در شرایط سخت است. داستان نقطه عطف هاست، نقاطی که در زندگی هر فردی وجود دارد و بعد از آن زندگی در مسیری دیگر قرار می گیرد. گلدن تایم درباره زمان طلایی تصمیم گیری است، اما این لحظات مهم را در قالب داستانی یک خطی، مستقیم و با فراز و فرودهای فیلمنامه های معمولی به تصویر نکشیده است، بلکه از سال حرف می زند و از ماه. اینکه هر ماهِ سال، هر روز و حتی هر لحظه ای از روز، یک نفر دارد تصمیمی می گیرد که زندگی اش به بعد و قبل آن تصمیم تقسیم می شود. در هر لحظه از زندگی یک نفر باید مهم ترین تصمیم زندگی اش را بگیرد و پوریا کاکاوند فیلمساز خوش قریحه کشورمان، از میان این هزاران لحظه تصمیم گیریِ میلیون ها آدم، دوازده تایش را انتخاب کرده و در قالب دوازده ماهِ سال به تصویر کشیده است.

گلدن تایم از دوازده ماه تشکیل شده، دوازده ماهی که هر کدام روایتی را به خود اختصاص داده اند، روایت هایی که ارتباط مستقیمی با هم ندارد، از کنار هم رد نمی شوند، موازی نیستند، با هم برخورد نمی کنند، بازیگر مشترک، موضوع مشترک و تم مشترک ندارند؛ اما همه در مورد لحظات طلایی زندگی اند.

قصه های این دوازده ماه را می توان دوازده فیلم کوتاه دانست؛ ماه هایی که در کنار هم قرار دادنشان موفق می شود یک سال کامل را بسازد و به دل مخاطب بنشیند.   

پوریا کاکاوند که کارگردانی گلدن تایم را بر عهده دارد، فیلمنامه این کار را هم نوشته و به خوبی به پرداخت این دوازده قصه دست زده است. او در هر اپیزود، شخصیت پردازی درستی ارائه داده است. شخصیت های هر اپیروزد به خوبی با موقعیتی که در آن گرفتار آمده اند، آشنا هستند و می دانند کجای کار قرار دارند. اما نکته مهم این است که قصه های کاکاوند تکراری و کلیشه ای نیستند، بلکه ناب اند. موقعیت های که شخصیت های این دوازده اپیزود در آن قرار می گیرند، منحصر به فرد و متفاوت اند. موقعیت هایی که شاید مشابه شان را نه دیده باشیم و نه در موردش شنیده باشیم و همین باعث می شود که از دیدن دوازده داستان مختلف خسته نشویم و رشته ی صبر و حوصله را از دست ندهیم.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

داستان گم شدن و پیدا نشدن ها

 

در این میان قصه های فرعی زیاد گاهی آزار دهنده می شوند و مخاطب دلیلی برای دنبال کردن این همه قصه ی فرعی نمی بیند، به جز مشغول شدن بیشتر ذهن با قصه ای که در راستای خط داستانی اصلی نیستا. از میان این قصه های فرعی می توان به تصاویر گمشده های روزهای انقلاب اشاره کرد؛ به پیرمردی که گمشده اش را نمی یابد و بلاخره می رود، به زوجی که جلوی بیمارستان روزبه پیاده می شوند، بیمارستانی مخصوص بیمارانی است که به روانپزشکی نیاز دارند و مردی که نمی تواند زنش را برای رفتن به بیمارستان راضی کند. به متروکه ای که پاتوق دختران فراری و شاید گمشده است که به مسیری دیگر و مخالف عرف و شرع جامعه رانده شده اند، اما در این راه صدای خنده هایشان شنیده می شود و به زنی که قبل از انقلاب خواننده بوده و امیدوار است دوباره بتواند بخواند.

فیلمساز به تهران قدیم، به تهران دهه پنجاه علاقه ی زیادی نشان داده است. از سر زدن به مدرسه ی فرح و بازگویی خاطرات آن روزگار گرفته، تا انتخاب نوستالژی گونه ی ماشین پیکان در میان پراید های و پژو های این روزگار. از انتخاب قلب تهران، کوچه های قدیمی و خاطره انگیز به عنوان محل زندگی این آدم ها گرفته تا حسی از حسرت که می تواند به بیننده متقل شود، حسی از اینکه چقدر آن روزها بهتر بودند شاید.

فیلمساز مدام به رفتن اشاره می کند، به آدم هایی که دارند می روند، یا از ایران، یا از این دنیا و یا گم می شوند و دیگر پیدا نمی شوند؛ اتفاقی که برای زهره می افتد. زهره تا آخر فیلم پیدا نمی شود و بیننده می ماند که گم شدنش از بهر چه بود! او که کسی را داشت که دنبالش بگردد و همین طور مادری که نبودش لب به غذا نزند. قصه های فیلم رها می شوند، هم قصه های فرعی و هم قصه ی اصلی و تنها قصه ای که پایان می یابد به آذر و منصور برمی گردد و اینکه شاید مرگ تنها و دم دستی ترین نقطه ی پایان همه ی قصه هاست. 

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

یوسفی که بود؟!

 

گروهی از دوستان اعم از دختر و پسر که رفاقت های دلچسبی با هم دارند، بعد از مدتی دچار مشکلاتی می شوند. در سوی دیگر قتلی اتفاق افتاده و پلیس به دنبال قاتل می گردد. کمی آن سوتر از سربازی حرف زده می شود که فرار کرده و این روایت هایی است که در «گزارش فرار یوسفی» به هم خواهند رسید.

گزارش فرار یوسفی اولین فیلم بلند «حسین توقیری» است، او که قبلا فیلم های کوتاه زیادی ساخته، فیلمنامه ی این فیلم را در دروان خدمت سربازی اش نوشته و بعد از آن فیلمبرداری را آغاز کرده و پس از یک سال فیلم را آماده ی عرضه کرده است؛ اما به دلایلی نامعلوم فیلم گزارش به مدت شش سال در بند توقیف وزارت ارشاد می ماند. بلاخره آبان ماه 1397 فیلم اجازه ی اکران در گروه هنر و تجربه را به دست می آورد و از قضا با استقبال خوب مخاطبان این گروه نیز رو به رو می گردد.

گزارش فرار یوسفی اولین فیلم بلند «حسین توقیری» است، او که قبلا فیلم های کوتاه زیادی ساخته، فیلمنامه ی این فیلم را در دروان خدمت سربازی اش نوشته و بعد از آن فیلمبرداری را آغاز کرده و پس از یک سال فیلم را آماده ی عرضه کرده است؛ اما به دلایلی نامعلوم فیلم گزارش به مدت شش سال در بند توقیف وزارت ارشاد می ماند. بلاخره آبان ماه 1397 فیلم اجازه ی اکران در گروه هنر و تجربه را به دست می آورد و از قضا با استقبال خوب مخاطبان این گروه نیز رو به رو می گردد. توقیری در این فیلم لعیا عسلی نژاد، عرفان بختیاری، کوشا نوروزی، شهرزاد احمد زادگان، مرینا عزتی امینی، امیرحسین ساعتی پور، پوریا نجاتیان، علیرضا توانا، مرتضی پذیره، امیر مسعود حسینی، مریم بابایی پور، علی جهانی، پویا مظفریان را به عنوان بازیگر به خدمت گرفته است.

گزارش فرار یوسفی فیلمی متفاوت است، آن قدر متفاوت که تشخیص داستانی یا مستند بودن آن زمان می برد و به محض شروع مخاطب متوجه نمی شود فیلم در چه گونه ای کار شده است. فیلمساز که خود مدیر فیلمبرداری کار نیز هست، در فیلم اول خود دست به ریسک بزرگی زده و روایت داستانی مورد نظرش را به شیوه ای برگرفته از فیلم های مستند یعنی مصاحبه، پخش اخبار و میان برنامه های تایپ شده، گزارش پلیس و فیلم دوربین های شهری، مانند دوربین های پلیس و بانک ها ساخته است. خلاقیتی که همان قدر که امکان جذب مخاطب را دارد، امکان پس زدنش هم هست؛ اما چون مخاطبان هنر و تجربه به دنبال فیلم های متفاوت می گردند، این گونه ی متفاوت روایت می تواند به خوبی آنها را جذب کند و البته این کار را می کند.

از ساختار متفاوت فیلم که بگذریم به بازی بازیگران می رسیم. بازی های فیلم عالی است. بازیگران گروه دوستان چنان خوب بازی می کنند که گویا سالهاست با هم دوست هستند و حالا یک نفر از آنها دوربین هندی کم دست گرفته و دارد از لحظه هایشان فیلم می گیرد. آنها دعواهایشان، دوستی هایشان و حتی پنهان کاری هایشان باور پذیر است و مخاطب را جذب می کند. در سوی دیگر بازیگرانی که در مصاحبه ها نیز حضور دارند بسیار واقعی بازی می کنند؛ آن قدر که نمی شود تشخیص داد این فرد بازیگر است یا فردی عادی است که درگیر ماجرایی شده و حالا جلوی دوربین نشانده شده است تا آن را شرح دهد.

اما نکته ی مهم در گزارش فرار یوسفی به داستان گویی بر می گردد. فیلم چندین نقطه ی شروع دارد. یکی از نقاط شروع روابط دوستانی است که با هم ارتباط دارند و یکی از آنها با دوربین هندی کم از بقیه فیلم می گیرد. شروع دیگر با مصاحبه هاست، مصاحبه هایی که خود به چند دسته تقسیم شده و هر کدام از این افراد روایتش را از نقطه ای که در آن بوده است شروع می کند. در سوی دیگر داستان با گزارش قتل و پزشک مربوطه هم آغاز می گردد. در واقع فیلم از سه نقطه ی متفاوت شروع می شود. سه نقطه ای که هیچ ربطی بین آنها وجود ندارد و مخاطب هر لحظه منتظر است ارتباط این سه قصه ی متفاوت را بفهمد اما این اتفاق خیلی دیر می افتد؛ آن قدر دیر که شاید نود دقیقه زمان معمول فیلم های داستانی جواب نمی دهد و باید نیم ساعت اضافه تر هم فیلم را ادامه داد تا به این نقطه ی اتصال رسید. گویا فیلمساز برای تشنه کردن مخاطب تمام سعی اش را کرده است و آن قدر او را تشنه نگه داشته که اگر مخاطب عادی بود صبرش به سر آمده و سالن را ترک می کرد.  

در این میان، کدهایی در جهت ارتباط قصه ها با هم داده می شود، اما این کد ها همه ی قصه ها را به هم مرتبط نمی کند و آن قدر ضعیف است که نمی تواند اتصال درستی بین قصه ها به وجود بیاورد. در راستای پنهان کردن و دیر دادن اطلاعات و پخش نامناسب آنها در طول قصه، باید به نام فیلم هم به عنوان یکی از این اطلاعات پنهان اشاره کرد. در تمام طول فیلم همه ی شخصیت ها به نام کوچک صدا زده می شوند و فیلمساز اجازه نمی دهد مخاطب زودتر یوسفی را بشناسد تا بتواند به طور واضح تری او را دنبال کند و دقیقا در ثانیه های پایانی، ارتباطِ نام فیلم با قصه مشخص می شود و این اتفاقی است که شاید خیلی دیر هنگام می افتد.

فیلم داستان های فرعی زیادی نیز دارد که چه بسا بسیاری از آنها کمکی در پیشبرد قصه ی اصلی نمی کنند. در این راستا می توان به داستان امیرحسین اشاره کرده، سربازی که عاشق دختری به نام سپیده شده و در طول دوران خدمت او، سپیده از دستش می رود. این قصه بخش زیادی از فیلم را به خود اختصاص می دهد اما سپیده شخصیتی غائب است که در فیلم وجود دارد و قصه ی امیر حسین نیز ربطی به قصه ی اصلی ندارد. قصه ای که از شروع فیلم آغاز می شود و ما مدام دنبال نقطه ی اتصال آن با شخصیت های اصلی می گردیم. اتفاقی که باز هم خیلی دیر می افتد و در پایان فیلم متوجه می شویم که این شخصیت با امید (یکی از شخصیت های اصلی فیلم) هم خدمتی بوده است. آن هم در شرایطی که ما باز هم تا دقایق پایانی فیلم متوجه نمی شویم که امید قرار بوده است به سربازی برود. حال امیر حسین از این قصه ی طولانی برای انگیزه دادن به امید در راستای ماجرای عاطفی اش استفاده می کند. یعنی یکی از مصاحبه های فیلم تمام و کمال ما را درگیر قصه ای با جزئیات و فرعیات می کند تا از نتیجه اش در راستای قصه ی اصلی استفاده کند، در صورتی که نتیجه می تواست خودش مستقیم وارد شود و نیاز به پر کردن ذهن مخاطب با این همه داستان بی ربط نبود.

گزارش فرار یوسفی از ابتدا و به شکل بی رحمانه ای اطلاعات وارد ذهن مخاطب می کند، اطلاعات و قصه هایی که ربطی به هم ندارند و مخاطب باید از چند جهت قصه ها را نگه دارد و فراموش نکند تا بتواند بلاخره آنها را به هم ارتباط دهد و راز قتل را بفهمد؛ اما گره گشایی همه ی این قصه ها در دقایق پایانی و به صورت طوفانی انجام می شود. فیلمساز در طول فیلم ذهن مخاطب را پر می کند و یکباره و رگباری همه ی قصه ها را به ثمر می رساند، کاری که شاید می توانست در طول فیلم هم اتفاق بیافتد و تنها گره گشایی اصلی موکول به پایان فیلم شود نه راز همه ی شخصیت ها.

در این میان شخصیت پردازی بعضی از کاراکترها هم گنگ و نامفهوم است. آیدا شخصیت اول فیلم در مواری کاملا غیر منطقی رفتار می کند و دلیل رفتارش برای مخاطب گنگ باقی می ماند. او که در ابتدای فیلم، هومن را به خاطر قصدش برای رفتن از ایران شماتت می کند، پس از کمی از هومن می خواهد او را هم با خودش ببرد و حتی وقتی هومن از اقدام اش منصرف می گردد، باز هم خودش به تنهایی عمل می کند. در سوی دیگر دوستانش در مصاحبه ها بیان می کنند که آیدا بعد از جدایی از امید نمی تواند او را فراموش کند، اما می بینیم که با مرد دیگری رابطه گرفته است. همه ی این بی منطقی های رفتاری، بیننده را از شخصیت آیدا دور کرده و او در میان قصه های فیلم گم می شود. در داستان زمینه ی خیانتی چیده شده که اتفاق نمی افتد، زمینه ی مهاجرتی که صورت نمی گیرد و سوال این است که این زمینه چینی هایی که استفاده نمی شوند چرا باید در فیلم گنجانده شوند و چه کارکردی دارند جز این که ذهن مخاطب را پر از اطلاعات و اتفاقات بدون استفاده کنند؟!

در خلاصه ی داستان فیلم آمده است که موضوع این فیلم در مورد مهاجرت جوانان است، اما واقعیت این است که گزارش فرار یوسفی در مورد رابطه هاست. رابطه هایی که باعث می شود یک نفر از ایران فرار کند و دیگری که قصد مهاجرت داشته است، از تصمیم اش منصرف شود. این فیلم در مورد آدم هاست که باعث رفتن و ماندن همدیگر می شوند و باید تبریک گفت به حسین توقیری که در اولین ساخته ی بلندش دست روی موضوعی گذاشته است که با وجود شش سال توقیف بودن، همچنان بروز است، فیلمسازی که دغدغه اش را چنان شناخته که حتی توقیف فیلم هم نتوانسته از ارزش موضوع بکاهد و باید تشویق کرد او را که فیلم اولش با وجود شش سال توقیف، هنوز حرف های زیادی برای گفتن دارد و نوع روایتش همچنان بی همتاست.

 

پ.ن: گفتگو با «حسین توقیری»، کارگردان این اثر پیشتر در مجله فرهنگی هنری آرادمگ منتشر شده است.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

این فیلم کمدی نیست

 

شاید خانم یایا را بتوان فیلمی در مورد بحران میانسالی هم در نظر گرفت. بحران میانسالی مردانی متعهد و گوش به فرمان خانواده که زندگی خوب و سالمی در کنار همسرانشان دارند، در محل کار آدم هایی مورد تحسین و آن قدر مثبت بوده اند که زیرآب یکی از همکارانشان را به خاطر شیطنت هایش می زنند و حالا این مردان اهل خانواده در اقدامی متفاوت، سفر به شانگهای را بهانه کرده و راهی تایلند شده اند تا شاید روی دیگری از زندگی را ببیند. آنها دنبال شادی می گردند و فکر می کنند شاید پاتایا بتواند این شادی را به آنها هدیه دهد. اما نمی توانند این شادی ای را که دنبالش آمده اند دریافت کنند، نمی توانند به خانم یایا روی خوش نشان داده و به هتلی که او پیشنهاد می دهد و خلوت خود خواسته شان بروند. در صحنه ای از فیلم، دو باجناق مردی فرانسوی را می بینند که کنار زنی شاد و خوشحال است و دارد با او حرف می زند. آنها زن را همسر مرد نمی دانند چرا که معتقد اند مرد کنار همسرش این قدر خوشحال نیست.

«به نظرت زنشه؟

نه، آخه آدم کنار زنش که این قدر خوشحال نیست.»

دو باجناق زیاد از هتل بیرون نمی روند و چندین بار تصمیم می گیرند به ایران بازگردند، آنها قابلیت لذت بردن از چیزی را در حال حاضر دارند، ندارند. کنار همسرانشان شاد نیستند، یا شاید شادی را در چیزی دیگری می بینند که به دنبالش تا تایلند آمده اند، اما در اینجا هم نمی توانند از شادی بهره ای ببرند. خانم یایا که ساخته ی ذهن آنهاست مدام دعوتشان می کند به لذت بردن، مقوله ای که این دو مرد علیه آن جبهه دارند و توانایی لذت بردن را نیز ندارند.

خانم یایا می توانست فیلمی در مورد میانسالی باشد و شاید اگر خوب پرداخت می شد و به این موضوع که از قضا دغدغه ای مهم است می پرداخت، فیلمی موفق بود اما متاسفانه خانم یایا مسیری مشخص، دغدغه ای قابل درک و یا قصه ای قابل فهم ندارد. این فیلم فاقد هر آنچه است که می تواند پل ارتباطی بین خودش و مخاطب برقرار کند.

 

پ.ن: یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad