مرگ بر صدام یزید عزیز
معادی دو قصه موازی اش را از دو سوی عشق شروع می کند و به خوبی آن دو را در راستای هم پیش می برد و در این میان سکوت خانه ایرج و میترا را با غوغا و شلوغی مدرسه پر می کند. معادی از بستر مدرسه برای شخصیت پردازی مردهای عاشقش استفاده کرده است. بیننده با سکوت همیشگی ایرج در خانه اش، به هیچ شناختی از او نمی رسد و در مدرسه است که می فهمیم او دوست دارد با میترا صحبت کند، اما غرور کاذبش اجازه این کار را به او نمی دهد. در مدرسه است که ما اخلاق زمخت ایرج را از شغل ناظم بودنش می گیریم و او را می شناسیم. در سوی دیگر سعید را هم در مدرسه می شناسیم. سعید در زیرزمین فرصتی برای شیطنت ندارد و حضور سمانه او را به نوجوانی عاشق تبدیل کرده است که بسیار محتاط رفتار می کند؛ اما در مدرسه است که می فهمیم این پسر با خود نوار می آورد و می برد، دفتر بچه ها را از توی کیفشان بر می دارد و خط خوبی هم دارد. مدرسه است که سعید را به ما می شناساند و باعث می شود بیننده جذب شخصیت پسر بچه ی تخسی شود که در زیرزمین به عاشقی محتاط تبدیل شده است.
معادی از زنان قصه اش چیز زیادی نمی گوید. شاید اگر تک سکانس خانه ی دختربچه ای که میترا معلمش است، از فیلم حذف می شد کمک بیشتری به شخصیت پردازی میترا می کرد. حداقل این بود که میترا پنهان باقی می ماند. اما در این صحنه میترا از دختر بچه می خواهد با والدینش حرف بزند؛ چرا که حرف زدن مشکلات را حل می کند. این نصیحت برای میترایی که خود در سکوت و قهر زندگی می کند؛ غلو آمیز بوده و در دهانش نمی چرخید و بهتر بود کلا به جای این شخصیت نا مشخص، شخصیتی پنهان از میترا می دیدیم. اگر این صحنه را ندیده بگیرم، معادی حرف زیادی از زن های قصه ای نمی زند. سمانه را نمی شناسیم و حتی نمی دانیم او هم به سعید علاقه داشته یا نه و میترا را هم نسبت به ایرج بسیار کمتر می شناسیم. به نوعی سنگینی بار شخصیت های معادی بر دوش مردان است و آن ها هستند که قصه را می آفرینند، آنها هستند که تصمیم می گیرند قهر کنند یا آشتی، آنها هستند که عاشق می شوند و زن های بمب در لایه ای پنهان فرو رفته اند که زیاد رخ نمی نمایند.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.