فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۴ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

 

 

 

به مثابه کبک زیر برف

ضربه ی اصلی همه می دانند افشای راز لائوار برای پاکو نیست، ضربه ی اصلی شاید دانستن این راز توسط «آلخاندرو» شوهر لائورا باشد. لائورا، شوهرش و همه ی مردم روستا می دانند که ایرنه دختر آلخاندرو نیست و تنها یاکو است که این مهم را نمی داند. «همه می دانند» در مورد یک سر پوشانی جمعی است. اینکه همه ی افرادی که در فیلم حضور دارند راز را می دانند اما این پاکو است که با وجود همه ی نشانه ها به راز مورد نظر پی نمی برد و گویی باید دهانی باز شود این واقعیت را همچون پتکی بر سر او بکوبد. پاکو  قهرمان این قصه است که تا قبل اینکه لائورا با او حرف زده و رازش را فاش کند همانند کبک سرش را زیر برف فرو کرده بود. باور اینکه اگر ایرنه دختر او باشد، مجبور است باغش را از دست بدهد، شاید دلیلی در ناخودآگتاه پاکو بود که او را از نشانه ها دور می کرد. اما وقتی لائورا او را به زور از زیر برف بیرون می کشد و واقعیت را نشانش می دهد، گویی چاره ای جز پذیرش نقش «پدر» برایش باقی نمی ماند. پدری که دقیقا از مهم ترین و سخت ترین لحظه ی زندگی دخترش این نقش به او محوا می شود و از پدر بودن تنها فداکاری اش به او می رسد. 

«همه می دانند» درامی جذاب و متفاوت با دیگر کارهای فرهادی است. کاری که شاید در اسپانیا ساخته شده اما فضای صمیمانه ی ابتدای فیلم، نزدیک بودنش به فضای ایران را می رساند. گویی یادمان می رود «پنه لوپه کروز» بازیگری اسپانیایی است و روستایی که در آن عروسی برگزار می شود، ایران نیست. فرهادی شاید فیلمش را در ایران نساخته، شاید راز فیلمش از جنس داستان های ایرانی نباشد، شاید بازیگرانش ستاره های ایرانی نباشند؛ اما حال و هوای ایران را در فیلمش تزریق کرده و یادمان آورده که پشت این فیلم یک فیلمساز ایرانی قرار دارد. 

 

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

یک آش شعله قلمکار

 

داستان فیلم روایت قدرتی است که سودای رسیدن به قدرت را دارد. او می خواهد نماینده مجلس شود و هر روز پشت تریبون ساختگی اش سخنرانی ها غرا ارائه می دهد. ماموز که بیننده اش را خواه ناخواه یاد مارمولک می اندازد فیلمی متفاوت با مارمولک است. شاید تبریزی سودای موفقیت مارمولک را در ذهن می پرورانده، اما مارموز سطحی بسیار پایین تر از مارمولک دارد. مهم ترین ویژگی مارمولک فیلمنامه ای قوی، شخصیت پردازی ای درست و خلق موقعیتی متفاوت است، اما ماموز در این موضوع ضعف دارد. مارموز شخصیت متفاوتی خلق می کند که منطقی در پشتش وجود ندارد.

فیلمساز صحنه ی بامزه ای از زندگی قدرت را می سازد. محل زندگی او دوستش و مرغی که شلوار پوش در همه ی صحنه های خانه وجود دارد، صحنه هایی بامزه اما بی منطق. انتخاب خانه ی متفاوت به چه منظوری صورت گرفته است و آیا نباید در راستای شخصیت پردازی قدرت به ما کمک کند. علاقه شدید قدرت به نماینده مجلس شدن از چه شکل گرفته و چه پس زمینه ای دارد. آیا نباید منطقی در رفتارهای قدرت وجود داشته باشد؟!

دیالوگ های نمایش نیز گل درشت است و توی ذوق می زند. جناح آبی و قرمز که نشان دهنده ی اصول گراها و اصلاح طلبان است و قدرت صمدی میان دو دست به دست می چرخد، بی آنکه هدفی جز قدرت داشته باشد. دیالوگ های گل درشتی چون« نزدیک انتخاب است و باید همه ی ملت را داشت»، دیالوگ عامیانه ی مردم کوچه و بازار و باور خیلی از افراد است که بدون هیچ طنازی و زمینه چینیِ مناسبی و بدون هیچ لفافه ای در دهان قدرت می آید و رها می شود.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

نامی شیک، فیلمی خالی

 

پاسیو فقط نامی تک و جذاب دارد، نامی که ربطی به قصه فیلم ندارد. معلوم نیست بحرالعلومی از کدام تنهایی در این فیلم حرف می زند که دیده نمی شود. مینا شخصیت اول فیلم، دختر تنهایی نیست، او دوست صمیمی اش حمیرا را دارد که در همه جا حضور دارد، در کنار او نامزدی دارد که قرار است با هم ازدواج کرده و ایران را ترک کنند و از سویی دیگر خاطرخواهی دارد که همه جا دنبالش است. حمیرا نیز تنها نیست. شاید پوران را بتوان تنها  دانست که باز هم پوران ربطی به عشق ندارد. سهم عشق این وسط نصیب مینا شده که از هر سو خاطرخواهی دارد و بلاخره پسر پرنده فروش را انتخاب می کند. حتی پرنده فروشی رضا نیز، نمی تواند از او شخصیت ویژه ای بسازد که کمی از بار مفهمومی را که کارگردان در نظر دارد برساند.

مشکل اصلی پاسیو فیلمنامه لخت و هزار پاره اش است. فیلمنامه ای که نمی دانیم چه می خواهد بگوید و روابطی که هیچ منطقی در آن حاکم نیست. کاش مریم بحرالعلومی که سابقه نسبتا طولانی ای در عرصه سینما دارد، دقت بیشتری هم در این عرصه به خرج می داد و ابتدا مفهمومی برای فیلمش بر می گزید تا لازم نباشد بعد از ساخته شدن فیلم از برچسب های مد روزی مانند تنهایی و عشق برای رساندن منظوری استفاده کند که به فیلم او ارتباطی ندارد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

  • samaneh ostad

 

 

تاری دید، تاریکی زندگی

 

مصطفوی در آستیگمات یکی از مهم ترین معضل های اجتماعی روز ایران را مطرح می کند. معضل پدر و مادر های بی مسئولیت که حتی نمی دانند چرا بچه دار شده اند و هیچ برنامه ای برای زندگی خود و فرزندانشان ندارد. پدر و مادرهایی که هنوز نمی توانند خرج زندگی را بدهند، دست شان در جیب دیگران است و از زندگی زناشویی فقط لذت های آنی اش را شناخته اند؛ لذتی که موجب بچه دار شدن های پی در پی و بدون فکر می شود. نمونه پررنگ این معضل را می توان به خبری که سال گذشته در همین روزها، ایران را تکان داد اشاره کرد. ماجرای اهورای دو ساله که مادر بی مسئولیت، او را در خانه به همراه دوستش رها کرده و دوستِ مادر بچه را به سخت ترین شکل ممکن شکنجه داده و به کشتنش می دهد. کم نیستند از این زنان و مردانی که در سن پایین ازدواج کرده اما نتوانسته اند مسئولیت زندگی جدید را به عهده بگیرند و تا آخر عمر جیره خور پدر و مادرهایشان باقی می مانند و کم نیستتد پدر و مادرهایی که تا آخر عمر جور زندگی فرزندانشان را می کشند.

مادر در آستیگات زنی فداکار است. زنی که باعث تن پروی و تنبلی پسرش شده، زنی که جور بزرگ کردن نوه اش را می کشد و عروسش را کاملا نسبت به زندگی اش بی مسئولیت بار آورده. آری! فداکاری این مادر و تربیت غلطش را باید نشان داد و دست گذاشت روی تربیت بسیاری از مادران این سرزمین که جور همه چیز را می کشند، بار همه ی مسئولیت های زندگی را از دوش فرزندان بر می داند و نمی گذارند آنها در سختی بیافتند و این گونه است که بچه ها هیچ وقت سختی های زندگی را یاد نمی گیرند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

سیاوشان زمان

 

ایده فیلمنامه سرو زیر آب جذاب است، ایده ای که در دوران جنگ تمام نشده و تبعاتش هنوز هم دامن بسیاری از خانواده را گرفته است. پرداختن به ایده ای خارج از میدان جنگ، خارج از خط مقدم، توپ و تانک و تفنگ، حتی خارج از زمان و مکان، خود به اندازه ی کافی جذاب هست که نیاز به اضافه گویی داستانی نداشته باشد؛ زیاده گویی ای که در سرو زیر آب رخ می دهد. با روی دادن نقطه عطف اول، وارد پروسه ای درهم  برهم و پیچیده می شویم. زنی جوان به همراه پدرش به معراج آمده اند. لباس و شال سفید زن و تناقض رنگی او با بقیه، باعث مهم شدن سوژه می شود و گمان ارتباط عاطفی بین او و جهانبحش را می دهد. اتفاقی که دقیقا در فیلم رخ داده، اما بدون پرداخت درستی رها می گردد. از این دست قصه های فرعی که زیاد در راستای هدف اصلی فیلمنامه نیست، در سرو زیر آب زیاد است. نمونه ی دیگرش را می توان به رابطه گودرز با همسر برادرش اشاره کرد. گودرز جوانی لُر است که قبل از برادرش (سیاوش) عاشق زنی می شود که بعد از مدتی با سیاوش ازدواج می کند. سیاوش به جبهه رفته، شهید می شود و حال گودرز اصرار دارد پیکری که معلوم مطمئن نیست مال برادرش است، در روستا خاک شود تا همه باور کنند که سیاوشی دیگر در کار نیست. تا شاید همسر او هم به این باور برسد و گودرز بتواند به عشق قدیمی اش دست یابد. این قصه خود پتانسیل یک فیلم بلند را دارد که البته نمونه ی مفصلش را قبلا باشه آهنگر در «بیداری رویاها» به روی پرده آورده بود. حال دوباره این قصه در قالب قصه ای فرعی در دل سرو زیر آب جا باز می کند، قصه ای که جایش اینجا نیست.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad