فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۹۲ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

 

آدم هایی در دو راهی انتخاب

 

«ماجرای نیمروز: رد خون» داستان انتخاب های آدم هاست اما مهدویان در این استان پردازی کمی به بیراهه رفته و شخصیت هایی را اضافه کرده است که در روند اصلی داستان نقشی ندارد. مهم ترین این شخصیت ها را می توان مسعود و ماجراهای مربوط به او و ترورش اشاره کرد. یا خودسری های کمال برای بردن زنی به بیمارستان که بر خلاف اعتقادات همسر و قوم زن است.

مهدویان در «ماجرای نیمروز: رد خون»، بر خلاف «ماجرای نیمروز» به جبهه دیگر نیز سر زده و وارد اردوگاه اشرف می شود. او پرده از ایدئولوژی این سازمان کنار زده، زندگی سازمانی، باید و نبایدهای این زندگی، ازدواج های سازمانی و جدایی های سازمانی را نشان داده و به بررسی شخصیت های برخی از افراد سازمان مجاهدین بپردازد. او انقلاب ایدئولوژیک را در رابطه ی عباس و همسرش نشان داده،. ازدواج سازمانی را یکی از چالش های سیما می داند و از جلسات مجاهدین با خواندن فاکت های آنها سخن می گوید. او  افرادی را به تصویر می کشد که به اسلام ایمان داشته و به شیوه ی خود مسلمانی می کنند؛ یعنی هم می کشند، هم نماز می خوانند و هم برای کمتر زجر کشیدن آدم ها به آنها تیز خلاص می زنند.

«ماجرای نیمروز: رد خون» فیلمی مهم درباره ی تاریخی مهم از کشورمان است. سازمان مجاهدین خلق گروه مهمی در ایران بوده و در به پیروزی رسیدن انقلاب نقش داشته است. آنها پس از بیرون رانده شدن از دایره ی انقلابیون، نیز نقش خود را در جبهه مخالف با تمام قوا ایفا کرده و خساراتی جبران ناپذیر به بار آوردند. این بخش تاریخ و این گروه منافق ممکن است برای بسیاری از جوانان امروز ناشناخته باشد. همه ی آنها می دانند که در جنگ هشت ساله، دشمن به آنها حمله کرده است، اما شاید ندانند روزی کسانی که عمری در دل همین خاک زندگی کرده و برای انقلابش تلاش کرده بودند، تفنگ هایشان را به روی هموطنان گرفته و دست به کشتار ایرانیان زدند.

 

یادداشت کامل این نمایش را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

روایتی دیگر از سرطان

 

در مستندهایی که در مورد بیماری ساخته می شود، وجه درمانی و تمرکز بر روی اطلاعات و پروسه ی درمان وجه غالب فیلم است که معمولا با مصاحبه های مختلف پوشش داده می شود. در این فیلم اما فیلمساز بر روی داستان تمرکز کرده و وجه داستانی را غالب بر وجه مستند قرار داده است. این اتفاق باعث شده این مستند به تلخی مستند های دیگر از این دست نباشد. فیلم از کودکی مهناز شروع کرده و خوشی های زندگی را هم نشان می دهد. حتی فیلم عروسی مهناز نیز نشان داده می شود تا مخاطب بتواند به درستی به شناختی از این زن برسد تا او را در پروسه ی بیماری اش همراهی کند. این اتفاق اندوه فیلم را کم کرده و سوژه ای را که ظرفیت اشکبار شدن دارد، تلطیف نموده و داستانی ارائه می دهد که وجه غم و شادی اش برابر است. همان قدر که مهناز از رنج بیماری اش می گوید، از روزهای خوش ازدواجش هم حرف می زند. همان قدر که عکس های او را در دوران بیماری می بینیم، عکس های او را در سفر، عروسی و دانشگاه هم می بینیم.

«تمام چیزهایی که جایشان خالی ست»، فیلمی زنانه از موضوعی زنانه است و سعی کرده به وجوه روانشناسی این ماجرا بپردازد. فیلمی که می تواند مخاطب را با خود همراه کرده، هم به او در رابطه با سرطان سینه اطلاعات دهد، هم در مورد دغدغه های این بیماران حرف بزند و هم دو نوع برخورد با این بیماری را نشان دهد. یکی خودخوری و در خود ریختن است و حرف نزدن. دیگری سوگواری اولیه است و کمک گرفتن از مشاور و روانشناس برای پذیرش و غلبه بر بیماری. فیلمساز سرنوشت این دو انتخاب را نیز نشان می دهد که یک راه به جمیله ختم می شود و تلاشش در راستای آگاهی بخشی این بیماری و راه دوم که به مرگ می رسد.  

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 17 تیر ماه 99 منتشر شده است.)

داستان عشق و سلوک

 

 

نویسنده و کارگردان: حسین تفنگدار

بازیگران: میلاد تفرشی/ مهدی کمیلی/ کوروش رخشنده پی/ آنا ذرشین/ شیرین امامی/ محسن میرهاشمی/ مهدی ابراهیمی/ حامد پیراسته/ کسرا ریاحی وفا

 

پدر مجدالدین که مشروطه خواه بوده به دستور محمدعلی شاه قاجار اعدام می ­شود. حال مجدالدین قصد دارد برای انتقام خون پدر، محمدعلی شاه را ترور کند. او برای این انتقام لحظ ه­شماری می­ کند اما وقتی وارد کاخ می­ شود با شاهزاده خانمی رو به­ رو می­ گردد که تمام نقشه ­هایش را نقش بر آب می­ کند. مجدالدین به شاهزاده خانم دل می­ بندد و جریان قصه عوض می ­شود. این اتفاقات در گذشته افتاده و حال پیرمردی که در آن دوران نقش مهمی داشته در حال تعریف آنها برای جوانکی لوطی است.

«راز نقل آخر» روالِ خطیِ قصه­ گویی را رعایت نکرده و زمان را بر هم می ­زند. این نمایش با روایتی در زمان حال شروع شده و با فلش­ بک­ هایی که به گذشته می ­زند، راز داستان را فاش می­ کند. در ابتدا مرشد شروع به پرده­ خوانی می­ نماید، اما کارگردان به جای اینکه نقاشی آدم­ ها را روی پرده نشان دهد، این شخصیت­ ها را مستقیم به روی صحنه آورده و دور تا دور صحنه می ­نشاند و با اشاره­ ی مرشد، شخصیت از جای خود برخاسته و به بازی می­ پردازد. نمایش صحنه­ ی ثابتی دارد و از ابتدا با تماشاگر قرارداد می­ شود که مکان­ ها بر حسب نامی که از آنها برده می­ شود یا پوششی که زنان در آن مکان برمی ­گزینند، تغییر می ­کند؛ مثلا مرشد به کاخ اشاره کرده یا از بازار نام می ­برد و مخاطب این صحنه­ ی ثابت را کاخ یا بازار در نظر می­ گیرد.

«حسین تفنگدار» نمایش «راز نقل آخر» را با میزانسنی میدانی در صحنه­ ی قاب عکسیِ تالار سنگلج به روی صحنه آورده. او میزانسن ­هایش را بر اساس تعزیه انتخاب کرده و همچون تعزیه بازیگرها را روی صحنه نگه داشته است. وی از زبان یکدستی برای روایت این نمایش استفاده نموده، زبانی که به شاعرانگی نزدیک می­ شود و ابیاتی که به صورت دسته جمعی بر روی صحنه توسط بازیگرها خوانده می ­شود نیز هم می ­تواند ریتم نمایش را تندتر کند و هم آن را برای مخاطب دلنشین ­تر گرداند.

نمایش از بازی­ های خوبی نیز بهره برده؛ به عنوان مثال می ­توان به بازی بازیگرِ نقش مرشد اشاره کرد، بازیگری که در دو نقش همزمان بازی می­ کند. او جوانی، خامی و غرورِ درباری­ اش در گذشته و فروتنی و مرشدیِ حالش را هم زمان بازی کرده و به خوبی توانسته است توازن بین این دو نقش را برقرار کند و از مسیر هیچ یک از آنها خارج نشود.

نمایش «راز نقل آخر» با انتقام شروع می­ شود، اما با عشق و سلوک خاتمه می ­یابد. مجدالدینِ جوان و انتقام ­جو در موهبت عشق گرفتار شده و از انتقام عقب می­ کشد. حال دیگر انتقام برای او اولویت نیست، بلکه این شاهزاده است که برای او اهمیت دارد و خوشحالی و خوشبختی اوست که مجدالدین را خوشحال می ­کند نه انتقامی تلخی و نارس. عشق هم مجدالدین را رشد می ­دهد و هم شاهزاده خانم را، چراکه شاهزاده ­ی جوان و زیبا نیز با دیدن مجدالدین دل به عشق او می ­بازد و کاخ و ثروت را فراموش می­ کند. او راضی می شود خوشبختی را با مجدالدین در خانه­ ای کوچک در همهمه­ ی شهر بیاید، اما بی عشق به کاخ بازنگردد؛ مخصوصا که پدرش برای او شوهری اجباری برگزیده است. در سوی دیگر مرشدِ جوان نیز با عشق به سلوک می­رسد. او که در دوره­ ی جوانی یکی از ستمکارترین مردان زمانه­ ی خود بود با توفیقِ اجباری ازدواجش با شاهزاده، به او دل می­ بازد اما زمانی که گمان می­ کند باعث مرگ شاهزاده شده، سر به کوه و بیابان می­ گذارد و این حادثه او را به سوی رستگاری می ­برد.

نمایش «راز نقل آخر» که در اردیبهشت ماه 98 به صحنه رفت داستان عشق بود و سلوک و متن و کارگردانی «حسین تفنگدار» در کنار بازی خوب بازیگران و موسیقی ایرانی زنده، آن را به تجربه ­ای شیرین برای دیدن تبدیل نمود.

 

 

  • samaneh ostad
  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 3 تیر ماه 99 منتشر شده است.)

ایده­ های خوب اما خام

 

 

نویسنده: بهزاد آقاجانی

کارگردان: حسین اکبرپور

بازیگران: سروش طاهری/ ندا محمدی/ منصور جهانبخش/ سپهر ملاحسینی

 

آشپزخانه­ ای عریض، بخش زیادی از عرض سالن نمایش را به خود اختصاص داده، آشپزخانه­ ای که بستر اتفاقات و ماجراهای نمایش «ما داریم از این خونه میریم» در آن اتفاق می ­افتد. داستان درباره مردی به نام آرش است که هفده سال پیش خانه پدری­ اش را ترک کرده و حال دوباره به این زندگی بازگشته است. آرش، مردی میانسال و تنها است. پدرش در نبودِ او روی ویلچر می ­نشیند، مادرش فوت کرده و پرستار پدرش (صوفیا) و پسر پرستار (عرشیا) به همراه شوهر صوفیا (احسان) بعد از گذشت سالها هنوز در این خانه زندگی می­ کنند. پس از دیالوگ­ های طولانی، دلیل رفتن یکباره آرش و ارتباط او با صوفیا مشخص می­ شود.

داستان نمایش «ما داریم از این خونه میریم» حفره­ های زیادی دارد. مهم­ ترین حفره­ ی آن نامشخص بودن دلیل بازگشت آرش به خانه بعد از هفده سال است. او رابطه­ ی خوبی با پدرش ندارد و او را متهم می­ کند که به پرستارش بیشتر از همسرش اهمیت می ­داده است. نویسنده در ابتدای نمایش ذهن بیننده را به سمت رابطه­ ی پرستار با پدر جلب می­ کند اما در پایان، خودِ نمایشنامه این موضوع را رد کرده و تجاوز به صوفیا را از سمت آرش می ­داند. پس کشاندن پای پدر و اتهام وارد کردن به او باید دلیلی داشته باشد؛ دلیلی که جایش در نمایش خالی است. دیگر حفره­ ی نمایشنامه مشخص نبودن نقش صوفیا در این زندگی و ارتباط او با آرش است، به طوری که تا نیمی از نمایش چنین گمان می­ شود که صوفیا خواهرِ آرش است و دارد از پدرش مراقبت می­ کند. وسواس بی­ حدِ صوفیا روی چیدمان قاشق­ ها و نظم افراطی آن­ها نیز دلیل مشخصی ندارد؛ همین طور کر و لال بودن پدر. مهم ­ترین ضعف نمایشنامه اما نامشخص بودن چیزی است که متن می­ خواهد بگوید. نمایشنامه، قصه­ ی مشخصی برای تعریف کردن ندارد که بشود از پسِ آن به مفهومی برای نمایش رسید. این تعلل طولانی که به افشای رازِ تجاوز آرش به صوفیا می ­انجامد قرار است چه تلنگری به مخاطب بزند؟ چرا صوفیا در نقطه­ ی ضعف قرار دارد و هیچ شکایتی از آرش نکرده است؟! منطق زن دوم شدن او چیست؟!

نمایشنامه شخصیت­ پردازی درست و عمیقی ندارد. شخصیت­ های نمایش نمی­ دانند چه می­ خواهند، نمی ­دانند کیستند و اینجا چه کار می­ کنند. شخصیت­ ها در سطح باقی مانده و به عمق نرسیده­ اند. این شخصیت­ های ناپخته قطعا نمی ­توانند همذاتپنداری مخاطب امروز را برانگیزند. در نمایش درباره شخصیت ­های خارج از صحنه نیز صحبت شده و رازهایی از زندگی آنها افشا می ­شود بی ­آنکه در جهت کمک به اصل موضوع یعنی تجاوز باشد. ارتباط نام نمایش با روایتِ روی صحنه نیز چفت و بست درستی ندارد. عرشیا اعلام می ­کند که او و صوفیا امشب از آن خانه می­ روند و همین جمله به عنوان نام نمایش انتخاب شده است، نامی که به سختی می ­توان مفهوم مورد نظرش را درک کرد.

کارگردان در اجرای این نمایش، دست به خلاقیت­ هایی زده اما اکثر آنها خام مانده ­اند. در این میان می­ توان به روشن شدن صحنه با چراغ­ های زیرِ میزِ آشپزخانه اشاره کرد و پاهای یک مردِ ویلچری، یک مردِ معمولی، یک پسر جوان و یک زن. اتفاق جذابی که به ثمر نمی­ رسد. با روشن شدن چراغِ زیرِ میز، بیننده منتظر دیدن کُدهایی در مورد آدم­ها و روابط از طریق مشاهده­ ی روابط بین پاها است، اتفاقی که روی صحنه اما رخ نمی د­هد و این خلاقیت جذاب مسکوت می ­ماند.

کارگردان از عنصر مهمِ "سکوت" نیز به شکل درستی استفاده نکرده است. نمایش دارای لحظه­ های زیادی است که با سکوت­ های طولانی همراه شده؛ صحنه­ هایی که نمی­ توان دلیلی برای سکوتِ طولانی ­شان یافت. استفاده از سکوت به منظور جلب توجه مخاطب به یکی از شخصیت­ های روی صحنه درست و بجا است، اما وقتی این سکوت، مدام و برای هر صحنه ­ای استفاده شود تاثیرگذاری خود را از دست می­ دهد. کارگردان با کد دادن­ های زیادِ بازیگر به استفاده از سکوت، ارزش صحنه ­ی پایانی، سکوت انتهایی و لحظه برملا شدن راز را از بین می ­برد و مخاطب از افشای این مهم تعجب نمی ­کند زیرا به اندازه ­ی کافی کد و سکوت دریافت کرده که ضربه ­ی آخر برایش دردی نداشته باشد. یکی از خلاقیت­ های دیگرِ کارگردان استفاده از اِکوی صدا در صحنه است. مثلا زمانی که صوفیا چیزی را به روی میز می ­کوبد یا شی­ ای را روی میز می­ کشد، اکویی همراه با صدا پخش می­ شود؛ اکویی که کارایی مناسبی نداشته و به عبارتی باعث هرز شدن این خلاقیت می­ شود.

نمایش ما «ما داریم از این خونه میریم»، از بازیگران خوبی بهره برده، کارگردان از اید ه­هایی خلاقانه ­ای هم استفاده کرده، اما ایده­ هایش به خاطر استفاده نادرست و افتادن روی دور تکرار، از معنا تهی شده و به جای رساندن مفهوم، نمایش را گنگ­ تر کرده است.

 

 

  • samaneh ostad