فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۴ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

 

 

 

خانه ای که باید امن باشد، اما نیست

 

«خانه پدری» نامی عجیب و پر تناقض برای فیلم کیانوش عیاری است. خانه ی پدری همیشه به عنوان جایی برای آرامش، بازگشت به گذشته، خاطره سازی و دور هم بودن تلقی می شود. تنها جایی که دختر و پسر بعد از ازدواج می توانند راحت در آن رفت و آمد کنند و جایی که هر فردی با تمام خستگی هایش می تواند به آن پناه ببرد. اما خانه ی بزرگ، زیرزمین وسیع، حیاط با صفا و حوض آبی که عیاری به تصویر کشیده تنها ظاهری از خانه ی پدری را در خود دارد و از آرامشی که انتظار می رود این مکان داشته باشد خبری نیست. این خانه برای آدم هایش، برای زن ها و دخترانش امن نیست و مردان این خانواده سرنوشت زنان را به راحتی تغییر داده و حتی آنها را نابود می کنند تا آبرویشان را حفظ کرده باشند.

«خانه پدری» در مورد ظلمی حرف می زند که در هفتاد سال بر زنان این خانه رفته است. زنانی که با گذشت زمان تغییر کرده و در هر مرحله گامی بیشتر به سوی خود مختاری برداشته اند. در صحنه ی اول ملوک یا چادر و روبنده ی قجری اش به خانه می آید در حالی هفده سال بعد خواهرش تنها به چادری رنگی اکتفا کرده و از روبنده خبری نیست. دختر محتشم در اپیزود سوم نیز برای این که به خواسته ی پدرش تن ندهد، خودکشی را انتخاب می کند، این بار اوست که می خواهد بمیرد نه خانواده اش. این بار اوست که برای مردن خودش تصمیم می گیرد نه دیگران. در ایپزود چهارم زنان وارد اجتماع شده اند. دختر محتشم قصد دارد کارگاه قالی بافی راه بیاندازد و بخشی از اقتصاد خانواده را بچرخاند. در اپیزود پنجم و پس از گذشت هفتاد سال، زنان جایگاه خود را در اجتماع و خانواده پیدا کرده اند و برای مردان نیز تعیین تکلیف می کنند. به عنوان مثال نامزد پسر محتشم به او می گوید که حاضر نیست در خانه ای زندگی کند که جنازه ای در چال شده است، حتی اگر این خانه بازسازی شده و تبدیل به آپارتمان های امروزی شود. این بار نامزد پسر است که برای او تعیین تکلیف می کند و اصول خوب و بد را به یادش می آورد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

هاله ای از تقدس، هاله ای از ابهام

 

نقدهای مستقیم و جسورانه فیلمساز به این سیاست ها باعث شده، برخی رسانه ها این فیلم را نپسندند و از آن به عنوان «مزخرف گویی به بهانه نقد دفاع مقدس» یاد کنند. این رسانه ها و سیاست هایشان چنان هاله ای به دور دوران دفاع مقدس کشیده اند که هر برخوردی جز تقدیسِ آن، تابو شکنی محسوب می شود و این کاری است که «مهدی افشار نیک» با مستند «زیر صفر مرزی» می کند.

موضوع مهمی که فیلمساز اما به درستی به آن اشاره می کند، فاصله ای است که بین قومیت ها افتاده. در زمان جنگ و بحران همه ی مردم ایران اعم از فارس، عرب، لر، ترک، کرد و بلوچ با هم به دفاع از این خاک برخاستند اما حال که بحران را سپری کرده ایم، مرزبندی ها شروع شده و برخی قوم ها مورد ظلم دیگران واقع شده اند.

افشار نیک در مستند خود دست به تقدس جنگ نزده و با وارد کردن نقدهایی درست، مخاطب را با روی دیگر جنگ آشنا می کند. اینکه در زمان جنگ و بحران است که تمام مردم متحد می شوند و گویی در زمان خوشی و آرامش هر کس تلاش دارد تا سهم بیشتری را به دست بیاورد. در این میان سهم مردم دشت آزادگان از آزادی و خوشی بعد از جنگ هوایی آلوده تر، درآمدی کمتر، زندگی ای سخت تر و بیکاری بیشتر است.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

آدم هایی گیر افتاده در مارپیج زندگی

 

«هزارتو» از روابط کثیفی حرف می زند که در زندگی جاری است، اما نگاهی نو به این موضوع ندارد و هزارتویش را با هزار دروغ و خیانت پر کرده. تمام آدم های این فیلم به یکدیگر جفا کرده اند. از خیانت بارز امیرعلی و بیتا به نگار گرفته تا دزدی آشکار نریمان از امیرعلی در این شرایط بغرنج. حتی مادر نگار که زنی اهل دین و ایمان است نیز به پلیس دروغ می گوید و خود نگار هم در گذشته مانع خوشبختی بیتا شده. تمام این روابط تو در تو و کثیف می تواند یک هزارتو را بسازد، اما در مواقعی این موضوع منطقی جلوه نمی کند.

«هزارتو» برای نشان دادن خیانت و دروغ و دزدی به نظر زیاد می آید و تو در تو در شدن این خیانت ها با هم، از منطق قصه کم می کند. گویی نویسنده تنها به ساختن یک هزارتو فکر می کرده، هزار تویی که در آن آدم ها هر آنچه از بدی است در حق هم روانه می کنند، اما منطقی که بتواند این هزارتو را بسازد لحاظ نکرده است. برای مثال نریمان که همیشه به امیرعلی شک داشته و ازدواج او با خواهرش را مشکوک می داند، در شرایطی که خواهر زاده اش گم شده، فرصت را برای تلکه کردن داماد مناسب می بیند و به همراه دوست دخترش در نقش آدم ربا، امیرعلی را تیغ می زنند. امیرعلی که خود گرگ بازار ساخت و ساز است و مدام پشت تلفن برای پول دادن به همکارش دعوا می کند، به سادگی می پذیرد و دلارهایی را گرفته در فضایی کاملا کلیشه ای، قبرستان ماشین، جلوی دوست دختر نریمان می اندازد. این رفتار، این ساده لوحی امیرعلی را نمی توان باور کرد و اگر او این قدر ساده و احمق باشد، مدت ها پیش از این اتفاق، دچار مشکلات جدی می شد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

دوستی هایی تابع شرایط

 

فیلم درباره ی بخشی مهمی از شخصیت انسان حرف می زند؛ خودخواهی. مهتاب دختر خوبی برای مادرش است، خواهر خوبی برای خواهرش، نامزد مناسبی برای پسرعمه اش و دوست بامعرفتی برای آوا. اما همه ی این ویژگی های خوب تا زمانی ادامه دارد که مهتاب با عشق رو به رو می شود. او تازه نوزده، بیست سال دارد و در شرف ازدواج است و به قول مادرش، نصف اسباب و اثاثیه شان را جهزیه او تشکیل داده. این دختر بیست ساله، تا این سن فرصت رو به رویی با عشق را نداشته است. از وقتی به خود آمده منصور را دیده که او را به چشم همسر نگاه می کند. مادر مهتاب نیز به این وصلت راضی است، پس مهتاب فرصت آزمون و خطا نداشته تا در این راه خودش را بشناسد و علی گزینه ی خوبی است برای عاشق شدن. علی پسری جذاب و از خانواده ای مرفه است که می تواند لبخند را به لب مهتاب بیاورد و او را به سینما ببرد. مهتاب در مواجه به علی است که تازه خود را می شناسد و ویژگی های ظاهری علی به خوبی می تواند دختر بی تجربه ای مثل مهتاب را جذب کند.

حال که مهتاب با عشق آشنا شده، تازه بُعد دیگری از خودش را شناخته است؛ اینکه عاشق رقیب بر نمی تابد و هیچ کس نمی تواند معشوق را با دیگری تصور کند. این حس درونی باعث می شود که مهتاب خواسته یا ناخواسته دست به آزار دادن آوا بزند. آوایی که نمی تواند هیچ کاری بکند، نمی تواند حرفی بزند، او را براند و دعوایش کند. فقط می تواند بشنود و مهتاب از این توانایی برای رنج دادن او استفاده می کند. او به خوبی توانسته است اعتماد خانواده ی آوا را جلب کند و با سر زدن های هر روزش به آوا خود را دوستی با معرفت نشان دهد. مهتاب از این اعتماد، سوءاستفاده کرده و در راستای آزار کسی برمی آید که زمانی ادعای دوستی با او را داشته است.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

روی دیگر سکه جنگ

 

برخورد بی واسطه ی دوربین فرهمند با زنان داعشی را می توان نگاه نو این فیلم به این گروه تکفیری دانست. این زنان نیز خود به دو دسته تقسیم می شوند؛ یا از ماندن در این شرایط در عذاب اند یا خوشحال اند از اینکه عضوی از داعش به شمار می آیند تا حدی که یکی از زنان خطاب به پسرش می گوید از زمانی که وارد داعش شده است، چهره ی نورانی تری یافته. دیگری از حضور در این گروه ابراز خوشحالی می کند و نحوه ی برخورد این زنان باعث تعجب مخاطب و دلیل همراهی او با این مستند می شود.

فرهمند دوربین خود را با نور همراه می سازد و گام به گام با او حرکت می کند. این همراهی را البته نمی توان نشان از قهرمان بودن این زن در این مستند دانست، زیرا رفتارهای گاه و بیگاه او نشان از این دارد که نمی تواند خشمش نسبت به داعش را پنهان کند. داعش برادر و پسرعموی او را کشته اند و او گاهی این خشم را بر سر زنان این افراد خالی می کند، زیرا تنها چیزی است که به آن دست یافته. در یکی از صحنه ها، او بر سر نیروی ارتش عراق فریاد می زند که چرا با زن داعشی درست برخورد نکرده است و صحنه ای دیگر به زور سعی می کند روبنده ی زن داعشی را از صورتش بردارد. رفتار نور را می توان نشان از انسان بودن او دانست. او از جنگ و این گروه تکفیری آسیب دیده است و هر چقدر تلاش کند این آسیب را پنهان کرده و این زنان را از شوهرانشان جدا کند، باز هم در مواردی احساسات او غلیان کرده و نور را به برخورد تند با این زنان مجبور می کند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad