کتاب «نیوکاسل»
روایت هایی از دید زدن
نویسنده: آرش محمودی
انتشارات: نشر روزنه
قیمت: 38500/ چاپ اول/ 1398
تعداد صفحات: 160
«نیوکاسل» اولین مجموعه داستان آرش محمودی است که شامل 9 داستان کوتاه می باشد. محمودی این داستان ها را در طی ده سال نوشته و اکثر آنها برگزیده ی جوایز معتبر کشوری شده اند. «روح حاکم بر داستان های این مجموعه «دید زدن» است و در بستر روایت ها، ما با اشکال مختلفی از نظارت مواجهیم. در جهان داستان ها دایره ی این «دید زدن ها» مدام کوچک و کوچکتر می شود؛ تا جایی که حتی خصوصی ترین مسائل شخصیت ها هم مورد کنکاش قرار می گیرد. نویسنده تلاش کرده تا نتیجه ی این مسئله را پیش روی مخاطب بگذارد؛ ناظرانی که جهان را احاطه کرده اند و حتی مخاطب را هم با این پرسش مواجه می کند که آیا او نیز تحت نظارت نیست؟» پشت جلد کتاب
بخشی از داستان نیوکاسل، اولین داستان این مجموعه که عنوان کتاب نیز از آن گرفته شده است را در زیر می خوانیم:
«کریم یک دستی کفتر را گرفت رو به مردم و گفت «پسر جمعیت رو ببین!»
احمد گفت «این بیچاره که نیوکاسل دارد»
کریم گفت «اگر نیوکاسل نداشت الان اینجا نبود»
احمد گفت « از کجا تورش کردی؟»
کریم گفت «پشت منبع ها بود»
بال های کفتر را کشید و چند قدم رو به دیوار رفت. گفت «مختار به آقات می گی بفروشدش؟»
مختار گفت «آقام از اینها نمی فروشد. می گوید نیوکاسل واگیر دارد قِر می افتد توی بقیه ی کفترها»
گفتم « من شنیدم آدم دست به کفترهای گیج بزند خودش هم گیج می شود»
کریم گفت «چرت و پرت است. من تا حالا هزارتا از اینها کباب کرده ام. هیچی هم نشده. بیا»
دست به کمر ایستاد رو به روم. بعد کفتر را برد کنج پشت بام و زیر سایه ی دیواره های بلند ولش کرد. کفتر زمین خورد و چند بار بال زد. یک وری رفت و کز کرد گوشه ی دیوار.» صفحه 12 و 13
آدم هایی که از ریز بته به عمل نیامده اند
در یک سوم ابتدایی فیلم ماموران و مخاطب مدام دنبال ناصر می گردند. ناصری که شب ها با کفش می خوابد، سعی می کند با کلاس حرف بزند اما نمی تواند، ناصری که برای دوست دخترش ماشین هشتصد میلیون تومانی خریده و بسیاری از کسانی که جنس های او را حمل می کنند حتی او را ندیده اند. ناصری که شبیه سایه توصیف شده، سایه ای که آن قدر تیزپاست که تا به حال گیر نیافتاده است.
اما این ناصر ِتعریف شده، با ناصری که بیننده می بیند فرق دارد. ناصر به هیچ کدام از تعریف هایی که از او می کنند شبیه نیست. این ناصر نه تنها با کفش نمی خوابد، بلکه چنان در استخر خانه اش ولو می شود که ورود ماموران را نمی فهمد. او روشی که برای مرگش انتخاب کرده نیز با تعریف هایی که از او شده شباهت ندارد. این آدم نباید در استخر خانه اش خودکشی کند، آن هم زمانی که می داند عالم و آدم به دنبالش می گردند، او میبایست مرگی آنی تر را انتخاب کند. کاری که رضا ژاپنی کرد و به محض ورود ماموران، خودش و آشپزخانه اش را منفجر می کند و حتی ماموران را نیز می کشد تا دست کسی به او نرسد.
ناصر که تا به حال دست هیچ ماموری به او نرسیده است، (هویت جدیدش یعنی ناصر خاکزاد نه علی رستمی) احساساتی تر از آن چیزی است که دیده می شود. آن قدر احساساتی که شرفش را زیر پا گذاشته و به خاطر اثبات سوءاستفاده نکردنش از کودکان، شریکش را لو می دهد.
ناصر فقط هارت و پورت می کند و عملا کاری از پیش نمی برد. او فقط حرف می زند و قمپز در می کند و به راحتی آب خوردن به پای چوبه ی دار می رسد. ناصر آن قدری که از او تعریف شده قوی نیست و جای تعجب دارد که چطور تا به حال گیر نیافتاده است. آدمی که حتی بعد از بهم زدن با دوست دخترش، خانه اش را عوض نکرده و یک درصد احتمال نداده که ممکن است توسط او لو برود. این آدم نمی تواند این قدر تعاریف عجیب را به خودش اختصاص دهد.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.
داستانی از بلاتکلیفی
«رضا»، داستان تنهایی و بلاتکلیفی آدم ها در پوسته ی شوخی و خنده های جمعی و ظاهر خوش اجتماعی است. آدم هایی که به راحتی با دیگران ارتباط برقرار کرده، آنها را سر ذوق می آورند و می توانند با هر کسی متناسب با شرایط و شخصیت شان ارتباط برقرار کنند. کسانی که از سلاح شوخی و بامزگی در مقابل تیر و ترکش های تنهایی و رها شدگی استفاده می کنند اما این سلاح هم نمی تواند نجات شان دهد.
علیرضا معتمدی، فیلمی برای امروزِ ایران ساخته است. او به درستی نسل جدید و رابطه های امروز را می شناسند و به شکلی آگاهانه آن را روایت کرده است. داستان رضا همزمان می شود با داستانی که رضای قصه به تازگی نوشته است. داستانی در رثای عشق که می تواند در هفت روزِ مقدس، مُرده ای را زنده کند.
بازی های فیلم رضا همانند شخصیت خود رضا به شدت دوست داشتنی و واقعی است. مخاطب دیالوگ ها و خنده هایی واقعی می شنود، نگاه هایی واقعی می بیند و رابطه های واقعی را نظاره گر می شود. بازیگران فیلم رضا همگی در نقش خود خوب ظاهر شده و به ساختن فضای فیلم کمک کرده اند.
دیالوگ های شوخ طبعانه علیرضا معتمدی را هم می توان یکی از نقاط قوت فیلم دانست. دیالوگ هایی که به شدت امروزی و بدون تکلف بیان شده اما لبخند را به لب مخاطب می آورند. مخاطب قرار نیست با دیدن فیلم رضا قهقهه سر دهد، اما با شنیدن دیالوگ های بین او و دختر فامیل و همین طور نحوه ی رابطه ی گرفتنش با ویولت لبخند خواهد زد. او بی شک دیالوگ های جدید و بامزه ای را هم در صحنه ی مهمانی خانه مادر فاطی خواهد شنید.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.