فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

 

 

دستبندی که باز نمی شود

 

سهیلی در شخصیت پردازی قصه اش نیز به شدت ضعیف عمل کرده است. شخصیت های فیلم به دو دسته تقسیم شده اند: آقازاده ها و فقرا. فقرای مهربان، دو زندانی هستند که هر کدام جرمی را مرتکب شده اند و آقازاده هم که ژن شان خودخواهی را ذاتا در خود پروانده است. سهیلی در فیلم سعی می کند ما را با دو شخصیت اصلی یعنی عمادگربه و رضا کیشمیش همراه کرده و حس همذات پنداری ما را به آن برانگیزد؛ دو شخصیتی که خود دارند حقوق دیگر مردمِ جامعه را پایمال می کنند. عماد به راحتی کیف مردم را می زند، کیفی که شاید تمام دارایی یک نفر در آن قرار داشته باشد. رضا نیز مشروب تولید می کرده و به نوعی دیگر حقوق مردم را نقض می کرده است. به عبارتی دو طرف این ماجرا از یک جنس هستند. هر دو حق مردم را تا اندازه ای که توانش را دارند پایمال می کنند. یکی حقِ هزاران نفر و دیگری حق هر کسی را بغلش کند. (در فیلم عماد کیف هر کسی را که بغلش کند، می زند.)

اما فیلم ضربه ی اصلی اش را از روایت و پرداخت قصه می خورد. قصه پردازی سهیلی در فیلم پر از حفره های پر نشده است. اولین سوال این است که چرا این دو نفر دست شان را از هم باز نکرده و حتی اقدامی هم برای این امر نمی کنند. در نیمه های فیلم و پس از کلی ماجرا پشت سر گذاشتن، در اولین اقدام آن دو سراغ پدرِ عماد می روند. در همان لحظه پلیس سر می رسد و آن دو فرار می کنند. پس از آن دیگر هیچ اقدام جدی ای برای این امر دیده نمی شود. بدون شک بخش زیادی از طنز کار را وصل بودن این دو به هم ساخته، اما وقتی منطقی بر این قضیه حاکم نیست خنده نیز از سر اجبار است. گویی فیلمساز دست این دو را بهم وصل کرده تا فقط با آن شوخی کند و مخاطب را بخنداند و منطق را فدای این امر کرده است. اما همین مخاطب چندین بار در طول فیلم می پرسد که چرا این دو دست شان را از هم باز نمی کنند. حتی زمانی که آنها تفنگ را هم به دست می آورند باز هم دست شان را باز نمی کنند، در صورتی که می توانند گلوله ای روی زنجیر دستبند بچکانند و دست ها را از هم باز کنند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

Dance me to the end of love

 

موضوع ابتدایی فیلم تلخ و سیاه به نظر می رسد. مرگ و بدتر از آن چشم انتظاری برای مرگ؛ اما صحت و صفایی چنان پرداخت متفاوتی از این موضوع سیاه کرده اند که تماشاگر از شدت خنده ی شدید دلش را خواهد گرفت. جنس طنز جاری در جهان با من برقص با فیلم های دیگری که بعضی از آنها هنوز روی پرده اند، فرق دارد؛ فیلم هایی که سعی می کنند به زور و به هر فریب و شوخیِ مضحکی بیننده را بخنداند. صحت و صفایی در جهان با من برقص با جنس متفاوتی از شوخی مخاطب را می خنداند. با شوخی هایی تمیز و در عین حال لطیف و به جا. فیلمنامه شاید با مرگ شروع شود، اما مخاطب را با ارزش هایی مانند دوستی همراه کرده و به او می فهماند داشته های زندگی که مهم ترینش دوستی است، چقدر می تواند انسان را حتی در لحظات مرگ خوشبخت نگاه دارد. صحت و صفایی نگاه جدیدی به مرگ می اندازند. توقعی که جهانگیر از دوستانش دارد جنس متفاوتی از نگاه به مرگ است. جهانگیر دوست دارد مرکز توجه باشد، چون اوست که دارد می میرد؛ اما این طور نیست. او مرکز توجه نیست و دوستانش با همه ی مشکلاتی که دارند، خواسته اند چند روزی کنارش باشند. آنها آمده اند آنجا و مشکلاتشان را هم با خودشان آورده اند. جهانگیر حتی از دخترش توقع داشته که با شنیدن خبر مرگ او واکنش بیشتری نشان دهد و این اتفاق نیافتاده است. تنهاییِ جهانگیر در میان آدم هایی که متوجه مرگ او نیستند و هر کدام هنوز به مشکلات خود مشغولند، می تواند بسیار ماجرایی غمگینی برای روایت باشد، اما صحت و صفایی این تنهایی را به گونه ای دیگر نشان می دهند، طوریکه مخاطب بتوانند بخندد و لذت ببرد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad
  • samaneh ostad
  • samaneh ostad
  • samaneh ostad