کتاب «جزء از کل»
یک کمدی سیاه و جذاب
نویسنده: استیو تولتز
مترجم: پیمان خاکسار
انتشارات: نشر چشمه
قیمت: 80000 / چاپ پنجاه و دوم / بهار 1398
تعداد صفحات: 656
کتاب «جزء از کل» اولین رمان نوشته ی استیو تولتز است که در سال 2008 منتشر شد و یکی از مهم ترین رمان های تاریخ استرالیا است. کتاب داستان یک پدر و پسر و دیدگاه هر یک از آنها به زندگی است و از زمان کودکی پدر شروع می شود و تا بزرگسالی پسر ادامه دارد.
در مقدمه ی مترجم، پیمان خاکسار بخشی از یادداشت های دیگران درباره این کتاب را آورده است: « یکی از بهترین کتاب هایی است که در زندگی ام خوانده ام. شما تمام عمرتان فرصت دارید رمان اول تان را بنویسید، ولی خدای من، جزء از کل کاری کرده که بیشتر نویسنده ها تا پایان عمرشان هم قادر به انجامش نیستند ... اکتشافی بی اندازه اعتیادآور در اعماق روح انسان و شاید یکی از درخشان ترین و طنزآمیرترین رمان های پست مدرنی که من شانس خواندن شان را داشته ام ... استیو تولتز یک شاهکار نوشته، یک رمان فوق العاده که به ما یادآوری می کند ادبیات تا چه حد می تواند خوب باشد. اِینت ایت کول نیوز»
این کتاب که با استقبال زیادی رو به رو شد به فهرست نهایی جایزه بوکر راه پیدا کرد که کمتر برای نویسنده ای در کار اولش اتفاق می افتد. تولتز برای نوشتن این کتاب پنج سال وقت صرف کرد. وی پیش از نویسندگی مشاغل زیادی مانند عکاسی، فروشندگی تلفنی، نگهبانی، کارآگاه خصوصی، معلم زبان و فیلمنامه نویسی را تجربه کرده بود. خودش در مصاحبه ای گفته که آرزویش نویسنده شدن نبوده ولی همیشه می نوشته. خاکسار این کتاب را کتابی می داند که هیچ وصفی، حتی حرف های نویسنده اش نیز نمی تواند حق مطلب را اداکند و خواندن آن را تجربه ای منحصر به فرد می شمارد.
در زیر بخش هایی از این رمان را می خوانیم:
« ناگهان به این نتیجه رسیدم آدم های رمانتیک قد خر شعور ندارند. هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یک طرفه وجود ندارد. به نظرم کثافت است، کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمی دهد ممکن است در کتاب ها هیجان انگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خسته کننده است. بهت می گویم چه چیزی هیجان انگیز است: شب های پرشور و خیس عشق. ولی نشستن روی ایوان خانه ی زنی خواب که رویای تو را نمی بیند دیرگذر است و غمناک» صفحه 153
« « پدرت هرگز نفهمید چه حسی داره که آدم بخشی از چیزی بزرگتر از خودش باشه.»
اعصابم خرد شد. مردم همیشه می گویند: «خیلی خوبه که بخشی از چیزی عظیم تر از خودت باشی.» ولی از اول بوده ایم. ما بخشی از چیزی عظیم هستیم. کل بشریت. خیلی عظیم است. ولی نمی توانیم آن را ببینیم. پس انتخاب با خودتان، چی؟ یک سازمان؟ یک فرهنگ؟ یک مرام و مسلک؟ این ها بزرگتر از ما نیستند. خیلی خیلی کوچک ترند!» صفحه 623
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
اما زیبا ترین لایه ای که عبدالوهاب در زندگی فرهاد و پری نشان می دهد نوع رابطه و احترام این دو با هم است. این دو نفر پانزده سال با عشق کنار هم زیسته اند و حالا جهان بینی شان دارد آنها را از هم جدا می کند. اما این اختلاف هم نمی تواند احترام موجود در این زندگی را از بین ببرد. فرهاد همه ی تلاشش را برای از بین بردن بچه می کند. او با مهربانی اش پری را در موقعیتی که دوست ندارد قرار می دهد و همه ی سعی اش را می کند تا پری را درک کند اما نمی تواند. این نتوانستن اما قرار نیست احترام این زندگی را از بین ببرد و رنگ خصومت روی آن بپاشد. احترامی که تا صحنه ی پایانی فیلم باقی می ماند و دلتنگی ای که پری با برگشتنش از پشت شیشه ی ماشین آن را نشان می دهد.
به دنیا آمدن فیلمی است که ارزش چند بار نگاه کردن را داشته و بازی بازیگران اصلی سهم بسیار زیادی در این موضوع دارد. الهام کردا، زنی را نشان می دهد که همان قدر که مهربان است، همان قدر هم بر خواسته ای که از اعتقادش بر می آید، پایبند است و این بازی او را در نقش پری به شدت دلچسب می کند. هدایت هاشمی نیز در نقش مردی دغدغه مند که گمان می کند تنها خودش درست می اندیشد، مردی که توسط اکثریت جامعه درک نمی شود، به خوبی ظاهر شده است.
به دنیا آمدن، داستان دو جهان بینی مختلف است که در یک موقعیت خاص رو می شود و محسن عبدالوهاب با وجودی که به نظر می رسد عقاید فرهاد را قبول دارد، اما بُرد را با کسانی می داند که زندگی را آسان تر می گیرند.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.
غریبه ای آشنا
یه وا داستان سر راستی برای تعریف دارد. داستان با یک معما شروع می شود، معمای اینکه یه وا کیست و اینجا چه می کند؟ به این سوال در طول زمان فیلم پاسخ داده می شود. یه وا وقتی در دوران جنگ به عنوان پزشک در این روستا خدمت می کرده، با عشقش آشنا می شود، اما مرد ثمره ی عشق، یعنی دخترشان را نمی بیند. با مرگِ مرد، یه وا برای فرار از حرف های مردم با دوستِ مرد، ازدواج می کند و تمام این سالها همه از جمله خانواده ی شوهرش گمان می کردند که دخترِ یه وا، مال پسرشان است و حالا دنبال گرفتن نوه شان هستند.
داستان گویی یه وا، خوب، تمیز و درست است، پیچیدگی زیادی ندارد، سوال ها را به موقع پاسخ می دهد، نه همان اول جواب را به خورد بیننده می دهد که او تا آخر انگیزه ای برای ادامه ی قصه پیدا نکند و نه او را بیش از حد منتظر می گذارد. همه چیز به موقع اتفاق می افتد. اما این داستان گوییِ تمیز و اصولی باعث جذاب شدن فیلمنامه نمی شود. فیلمِ یه وا حرف جدیدی نمی زند، موضوع جدیدی را هم بیان نمی کند و حتی زاویه دید نویی به بیننده نشان نمی دهد. همان موضوع هایی را که تا به حال بارها و بارها در فیلم های دیگر دیده ایم در قالب خودش تعریف می کند و همین موضوع باعث می شود که خروجی این فیلمنامه، با وجود ساخت، کارگردانی و بازی های خوب، فیلمی متوسط باشد که ارزش یک بار دیدن دارد. نه نکته ی جا مانده ای دارد که مخاطب را ترغیب به دوباره دیدنش کند و نه آن قدر ضعیف است که مخاطب از دیدنش پیشمان شود.
یه وا فیلمی متوسط است و دلیل اصلی متوسط بودنش، نداشتن ایده ی اولیه جذاب است. ایده ی اولیه فیلم تکراری است، حداقل برای بیننده ی ایرانی. زنی که برای از دست ندادن فرزندش فرار می کند؛ کم نبوده فیلم هایی با این سوژه. یه وا شخصیتِ خوب قصه است. زنی مهربان که به همه کمک می کند، مسئولیت پذیر و نوع دوست است، هر کاری از دستش بر بیاید برای جامعه می کند و در کنارش هم عشق را تجربه کرده و هم نفرت را.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.