کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی»
داستانی نو و تجربی
نویسنده: عطیه عطارزاده
انتشارات: نشر چشمه
قیمت: 12000/ چاپ پنجم بهار 1397
تعداد صفحات: 117
«راهنمای مردن با گیاهان دارویی» اولین داستان بلند عطیه عطازاده است که در آن به بررسی رابطه ی عجیب دختری نابینا و مادرش می پردازد. مادر و دختری که در زیرزمین خانه شان به خشک کردن و بسته بندی گیاهان دارویی برای فرستادن به بازار مشغول اند.
فضاسازی داستان، جدید و هیجان انگیز و شخصیت هایی که عطازاده به وجود آورده متفاوت و جذاب است. جنس رابطه ی مادر و دختری ای که خلق کرده نیز غریب می نماید. در این کتاب "حس" آن چیزی است که حرف اول را می زند. حسی غیز از بینایی، حس از جنس لمس کردن، حسی از جنس بوییدن ...
بخش هایی از این کتاب را در زیر می خوانیم:
«تغییر کِش آمدن جهان است و با مقدار معتنابهی درد همراه. حتی گیاهان هم وقت تغییر درد می کشند. فرق نمی کند زنده باشند یا مرده. اگر دقت کنیم این درد را در هر حالتی تشخیص می دهیم. مثلا اگر وقتی میوه ای دارد در سرکه تخمیر و تجزیه می شود درِ شیشه را بردارید، بوی این درد کشیدن را به خوبی می شنوید. کمی تند، تلخ و البته گس. ماه هر چند ماه یک بار در خانه ی دروازه دولت سیب هایی را که سید از دماوند آورده چهار قاچ می کنیم، دانه هایشان را در می آوریم و آب شان را می گیریم و با کمی آب، مخمر و یک تکه نان جو در دبه های شیشه ای می اندازیم و منتظر می مانیم تا شاهد کش آمدن شان باشیم. بعد از چهار هفته سیب های شیرین تبدیل به مایعی تند و تیز می شوند که معجزه ی لاغری و شستن قند و چربی اضافه ی خون است. از کاشان که بر می گردیم من هم شروع می کنم به کِش آمدن. ساعت ها و روزها در گوشه ای می نشینم و در بی چیزی اطراف غرق می شوم و سفرمان را مرور می کنم. بوها، صداها، آدم هایی که هر کدام شان جور خاصی حرف می زدند و پسری که بوی کتان می داد. ناگهان خودم را به شدت کوچک می پندارم. اگر خانه ی ما فقط یکی از خانه های تهران، تهران یکی از شهرهای ایران و ایران یکی از کشورهای جهان باشد، آن وقت بیرون از خانه چه گسترده است، حتی هزاران برابرِ آن چیزی که در کتاب ها آمده، و من این را پیشتر نمی دانستم.» صفحه 64
چرا دیگری این قدر مهربان بود؟
فیلمنامه خانه دیگری می توانست به فیلمی بهتر تبدیل شود اگر حبیب به جای آخر قصه، اول قصه می مُرد. این همه مقدمه چینی برای مردن حبیب و در نهایت تمام شدن همه چیز با یک دست خط، کار را به سوی پوچی و هیچی می برد. در پایان قصه شخصیت ها در موقعیت های خوبی قرار گرفته اند. خانواده ی اکرم به خاطر غفلت شان خود را در مرگ حبیب مقصر می دانند و با دروغی که به مرجان می گویند روی این موضوع سرپوش می گذارند. داستان تازه زمانی که سهیل واقعیت این سرپوش را از زبان دکتر می شنود جذاب می شود. تازه در داستان کشمکشی به وجود می آید که ارزش و جذابیت دنبال کردن دارد اما این گرهی که به نظر می آید سخت باز شود، به راحتی آب خوردن و با دستان حبیبی که دیگر در این دنیا نیست باز می شود.
موقعیت ایجاد شده در مرگ حبیب را می توان گره اصلی داستانی دانست که به جای یک ربع ابتدایی فیلم در یک ربع انتهایی فیلم رخ می دهد و حرام می شود. کاش فیلمنامه نویس به جای نوشتن صحنه های رقص و قر پسر خانواده، دست و دل بازی های مدام حبیب و دغدغه ی نا مشخص مرجان و سهیل، به این بخش ماجرا پرداخته بود تا فیلم حداقل جذابیت داستانی داشته باشد.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.
پاییزِ زنی تنها
فیلم به خوبی در تنگنا قرار گرفتن آبان هم از سوی جامعه مرد سالار و هم از سوی زنان کارگر را نشان می دهد، درماندگی و آشفتگی اش و حتی تسلطش بر اموری که می تواند و از پسش بر می آید، اما باز هم در پایان کار این مجید است که آبان را نجات می دهد. این پایان را نمی توان نقض تمام هشتاد دقیقه ی ابتدایی فیلم دانست بلکه این را نشان می دهد که زندگی با کنار هم قرار گرفتن زن و مرد معنا پیدا می کند. روزهای نارنجی فیلمی نیست که زن را پررنگ تر از مرد نشان دهد و یا برعکس، بلکه فیلمی است که شرط رسیدن به هدف را کنار هم قرار گرفتن زن و مرد می داند و از این منظر فیلمی قابل احترام است.
روزهای نارنجی در کنار نشان دادن ده روزِ نارنجی، به فراز و نشیب زندگی آبان و مجید هم می پردازد. این ده روز مرحله ای بحرانی در زندگی این زوج است. شاید از کینه ی آبان شروع شود اما به آرامش ختم می شود. زندگی آبان و مجید به نقطه ای راکد رسیده. به نقطه ای که آن دو با هم نمی خوابند، با هم بیدار نمی شوند، با هم غذا نمی خورند، کار نمی کنند اما هنوز با هم اند. رشته ای که آنها را به هم نگه داشته، عادت است یا مهری از گذشته که فقط خاطره اش مانده. حال این ده روزِ بحرانی روی دیگری از این زندگی راکد را نشان می دهد. در این ده روز مجید بلاخره از لاکِ انفعال همیشگی اش در می آید و خودی برای آبان نشان می دهد. او خشمش را از آبان با به وجود آوردن سوءظنی نشان می دهد که باعث می شود آبان، زن کارگر را اخراج کند. در این ده روز آبان هم تغییر می کند. او که کینه ای بیست ساله را در قلبش حمل می کند، بلاخره دست از آن بر می دارد. زمانی دست برمی دارد که شوهرش را به خاطر خطایش می بخشد. زمانی دست بر می دارد که بلاخره غذایش را میان کارگرهایش می خورد و خودش را از لاک تنهایی بیرون می کشد. اگر آبان تغییر نکرده بود، محال بود مجید را به خاطر رابطه اش با زنِ کارگر ببخشد. اما او فهمیده که با این کینه ی قدیمی دارد همه چیز را از دست می دهد و راهی به جز بخشش پیش رو ندارد.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.