کتاب «خانه ای با شیروانی قرمز»
گفتگو با عباس کیارستمی و آیدین آغداشلو
نویسنده: مرجان صائبی
انتشارات: نشر ثالث
قیمت: 15000/ چاپ ششم/ سال 96
تعداد صفحات: 101
مرجان صائبی درباره ایده ی اولیه کتاب «خانه ای با شیروانی قرمز» در پیش گفتار کتاب چنین می گوید: «ایده اولیه این گفتگو به زمانی برمی گردد که متوجه شدم عباس کیارستمی و آیدین آغداشلو همکلاسی دوران دبیرستان بوده اند. از آیدین آغداشلو خواستم عباس کیارستمی را به خانه اش دعوت کند و او با کمال میل پذیرفت و عباس کیارستمی هم دعوت او را قبول کرد. اما حاصل این دیدار غیرقابل پیش بینی تر از چیزی بود که تصور می کردم؛ گفتگویی طولانی که بخشی از آن سال 93 در سالنامه روزنامه شرق چاپ شد و به علت طولانی بودن حتا قبل از چاپ در روزنامه عباس کیارستمی پیشنهاد داد بهتر است به صورت کتابی کوچک با عنوان «خانه ای با شیروانی قرمز» منتشر شود...»
صائبی توضیح می دهد که وقتی برای دومین بار کتاب شدن این مصاحبه پیش کشیده می شود عباس کیارستمی قول می دهد تا در مصاحبه ای تکمیلی بخشی از خاطرات مرتبط با پدر و کودکی اش را کامل کند اما فرصتی برای عمل به این قول باقی نمی ماند و مرگ این هنرمند بی همتا را از میان ما می برد.
کتاب گفتگوی صمیمانه ای است با دو تن از بهترین های هنر ایران که در آن این دو هنرمند درباره یکدیگر حرف زده، از ویژگی های رفتاری هم، خاطرات مشترک، کارها و دیدارهای سالهای شهرت می گویند. گفتگویی جذاب و روان که خواننده را به عمق یک ارتباط ارزشمند و موفق می برد.
بخش هایی از کتاب را در زیر می خوانیم:
کیارستمی: بله، از آیدین به آیدین. گاهی اعداد به کمک انسان می آیند. ما به خاطر شصت سالگی این قرار را گذاشتیم. پیشنهاد شما مناسبتش شصت سالگی بوده اما خودت هم نمی دانستی.
نه و به نظرم واقعا عجیب است ...» صفحه 81
به یاد سریال های مناسبتی ماه رمضان
یکی از مهم ترین معضلات سینما و تلویزیون ایران این است که دست روی موضوعات مهم می گذارند اما می خواهند تنها با حرف زدن و شعار دادن آنها را به ثمر برسانند. پیش از این به فیلم «پارادایس» اشاره کردیم و تک سخنرانی حاجیِ قصه که اروپاییان را متحول کرده و به سوی اسلام کشاند. حال در این فیلم هم اتفاقی از همین جنس می افتد. اگر انسان با چهار تا حدیث و شعار به راه راست هدایت می شد، خداوند صد و بیست و چهار هزار پیامبر برای ارشاد او نمی فرستاد و تنها به فرستادنِ فرشته ای از جنس لبینی اکتفا می کرد. برخی از فیلمسازان ایرانی برای رساندن مخاطب به هدف خود، شعور او را در نظر نمی گیرند. اگر این شعار ها و احادیث فایده داشت، در کشور خودمان از که همان دوران ابتدایی کتاب قرآن و حدیث روی میز مدرسه است و تا سال آخر دانشگاه ادامه دارد، در کشوری که نصف برنامه های تلویزیونی روزانه اش برنامه های مذهبی و در راستای هدایت مردم به راه راست است، باید هیچ انسان گناهکاری وجود نمی داشت و فرشته ها مدام در حال سجده کردن بودند. اما با نگریستن به جامعه ی خودمان به درستی می توانیم بفهمیم حرفی که عمل در آن دخیل نباشد، نتیجه ی عکس می دهد. در این فیلم نیز جنس هدایت فقط از نوع حرف زدن و شعار دادن است و هنوز فیلمسازان ما نمی دانند که با شعار دادن نمی توان آدم ها را به راه راست هدایت کرد. تنها با حدیث خواندن نمی شود مردم را به باور انجام کارهای خوب رساند و باید راهی دیگر پیش بگیرند تا مردم هدایت شوند. یا اگر مردم هدایت نمی شوند حداقل فیلم شان قابل باور شود و بتوان با شخصیت آن فیلم همذات پنداری کرد. کشمکش لبینی و شیطان بزرگ (پدرش) هم یکی دیگر از بخش های تماما کلیشه ی کار است. با توجه به جامعه ی امروز ما و البته اوضاع جهان این طور گمان می رود که شیطان برنده تر باشد تا انسان.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.
مداحی های بی حاصل
شروع قصه نیز چنگی به دل نمی زند و دلیلی که رهی برای کینه ی شتری اش از حشمت به دل گرفته نیز دلیلی قانع کننده برای این همه دردسر آفرینی نیست. دلیلِ رهی به سی سال پیش باز می گردد که در زمان دبیرستان، حشمت، رهی را به خاطر فیلم های ممنوعه لو می دهد، رهی از مدرسه اخراج می شود و سرنوشتش تغییر می کند. گره ابتدایی فیلم در همان دقیقه ی اول شکل می گیرد. زمانی که رهی که درگیر فراهم کردن پول است، با دیدن عکس حشمت روی بیلبورد شهری، تصادف کرده و به همین سرعت خودش را به زندگی حشمت وارد می کند. در این صحنه، رهی چنان از حشمت حرف می زند که گواهِ خیانتی بزرگ را می دهد، اما دلیل رهی برای این گره افکنی در زندگی حشمت به اندازه ی کاری که می کند، بزرگ نیست.
منطقی هم که برای همراهی حشمت و مریم طرح ریزی شده، منطق سفت و محکمی نیست. مریم ادعا می کند که یکی از ایفلوئنسرهای اینستاگرام است و از کل زندگی حشمت فیلم می گیرد. او بدین واسطه حشمت را تهدید به اخاذی کرده، آن قدر که بیننده باور می کند دلیل قبول همراهیِ حشمت و مریم، به دلیل ریگی است که شاید حشمت در کفشش دارد، اما این طور نیست. تنها دلیلش هوچی گری های مریم و تهدید او به جاسازی مواد در خانه حشمت است. دلیلی که چندیدن بار در طول فیلم از آن استفاده می شود. در طی همراهی مریم و حشمت نیز اتفاق تاثیرگذاری رخ نمی دهد، به جز رفتن از یک مکان به مکانی دیگر.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.