فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

 

 

ترکیبی از خاطره، فرهنگ و سیاست

 

مهم ترین خصیصه این فیلم را می توان در شیوه روایت و روح بخشی به یک مکان دانست. نریشن فیلم طوری نوشته و بیان می شود که گویی در مورد موجودی جان دار حرف می زند، موجودی که قلب، احساس و حافظه دارد و تمام اتفاقات این سالها را در حافظه اش نگه داشت است. او گویی فردی است که می داند جامه ی زیبایش، در زمان جنگ زیادی جلوه گر است و باید همرنگ جماعت شود. فیلمساز این موضوع را با دیالوگی این چنینی بیان می کند: « بولوار مانند کسی که وارد مهمانی شده و فهمیده که لباسش بیش از اندازه آراسته است، خجالت زده قبای جنگ پوشیده و از یادآوری رویاهایش احساس عذاب وجدان می کرد.»  نسبت دادن ویژگی های انسانی و احساسی به بولوار، آن را موجودی زنده تبدیل کرده است که می تواند خودش راوی قصه اش باشد و حتی به جای استفاده از سوم شخص، خود را اول شخص خطاب کند، مستقیم به حافظه اش رجوع کرده و داستانش را روایت کند.

اشرفی در این فیلم که مشخص است دوران پژوهشی طولانی را پشت سر گذاشته از فیلم ها و عکس های آرشیوی به اندازه استفاده کرده و توانسته است همه ی ابعاد بولوار را به مخاطب بشناساند. در این میان گاهی نیز اطلاعاتی مطرح می شود که کنجکاوی مخاطب را برانگیخته اما پاسخی به این کنجکاوی نمی دهد. نمونه ی این اطلاعات را می توان تنها زمین خالی حاشیه بولوار و چسبیده به پارک لاله دانست. فیلم به طور مشخص به این مکان به عنوان تنها زمین خالی سرتاسر بولوار اشاره کرده و این زمین نسبتا بزرگ را برجسته می کند، اما آن را رها کرده و از تاریخچه و چرایی ساخته نشدن این زمین حرفی نمی زند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad
  • samaneh ostad
  • samaneh ostad
  • samaneh ostad

 

 

کتاب «سرشت و سرنوشت»

سینمای کریشتف کیشلوفسکی

 

نویسنده: مونیکا مورر

مترجم: مصطفی مستور

انتشارات: نشر مرکز

قیمت: 8500 / چاپ چهارم / 1392

تعداد صفحات: 140

 

مصطفی مستور در یادداشت مترجم کتاب «سرشت و سرنوشت» در مورد کریشتف کیشلوفسکی چنین می گوید: «کریشتف کیشلوفسکی (1941- 1996) بدون تردید یکی از شاخص ترین، بزرگ ترین و تاثیرگذار ترین کارگردانان مولف دهه های هشتاد یا نود اروپا و شاید جهان است. دستاورد او در حوزه ی سینمای معناگرا ستایش برانگیز و البته دست نیافتنی است.

.

.

«جهان درون» از نظر او یعنی غریزه، رویا، تقدیر، عشق. یعنی درک آدمی از مفاهیمی مثل زندگی، مرگ و البته خداوند. یعنی پاسخ به این پرسش که چرا هر روز صبح باید بیدار شد؟

کیشلوفسکی با آگاهی از ناتوانایی ها و محدودیت های سینما در توصیف چنین جهانی، کوشید تا پاسخ های تصویری برای چنین پرسش های ژرف و پیچیده ای بیابد. پاسخ هایی که به تعبیری شاید بتوان آنها را از لابه لای رازها، نشانه ها، نمادها، برخوردهای تصادفی و ضربه های غریب و ناگهانی سرنوشت دریافت.

.

.

پیشرفت فیلم های کیشلوفسکی با پرهیز و فاصله گیری آگاهانه او از طرح تفکرات سیاسی در فیلم هایش آغاز شد. گرچه در مستندهای کیشلوفسکی در فیلم های داستانی اولیه او می توان رگه هایی از ذهن خلاق و جستجوگر را ردیابی کرد اما آنچه این فیلمساز جسور و جاه طلب را در سطح جهانی مطرح کرد مجموعه ده فرمان و فیلم هایی بود که پس از آن ساخت.»

در این کتاب نویسنده ابتدا به معرفی کیشلوفسکی پرداخته و سپس در فصول مختلف به بررسی فیلم های او از فیلم های اولیه اش گرفته تا «ده فرمان»، «فیلمی کوتاه درباره کشتن»، «فیلمی کوتاه درباره عشق»، «زندگی دوگانه ورونیک» و سه گانه «رنگ ها: آبی، سفید، قرمز» می پردازد. نویسنده از الگوی یکسانی برای بررسی فیلم ها استفاده می کند. او ابتدا مشخصات کلی فیلم همچون عوامل و سال ساخت را ذکر کرده و در ادامه به قصه ی فیلم، پشت صحنه، درباره ی فیلم، تصاویر کلیدی، تصاویر تکرار شونده و موسیقی می پردازد.

نویسنده در بخش سخن آخر اشاره می کند که کیشلوفسکی در جریان اولین نمایش عمومی قرمز در جشنواره ی فیلم کن بازنشستگی اش از فیلمسازی را اعلام کرده و گفته بود حالا آن قدر پول دارد که دیگر وقت خودش را به سیگار کشیدن بگذارند. اما کمی پس از این اظهار نظر خبرهایی از کار جدی او بر روی سه گانه ی جدیدش به اسم «بهشت، دوزخ، بزرخ» به گوش رسید. کاری که هیچ گاه به اتمام نرسید و در میانه ی راه سکته ی مغزی او را از میان ما برد. اما به قول نویسنده: «کیشلوفسکی، اما این سیگاریِ برای همیشه تک افتاده که همراه شاهد ضعف های رفتارهای انسانی بوده، بسیار بیش از اینها پدید آورده است.»

 

 

 

  • samaneh ostad