فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پژمان جمشیدی» ثبت شده است

 

 

آدم هایی گیر افتاده در مارپیج زندگی

 

«هزارتو» از روابط کثیفی حرف می زند که در زندگی جاری است، اما نگاهی نو به این موضوع ندارد و هزارتویش را با هزار دروغ و خیانت پر کرده. تمام آدم های این فیلم به یکدیگر جفا کرده اند. از خیانت بارز امیرعلی و بیتا به نگار گرفته تا دزدی آشکار نریمان از امیرعلی در این شرایط بغرنج. حتی مادر نگار که زنی اهل دین و ایمان است نیز به پلیس دروغ می گوید و خود نگار هم در گذشته مانع خوشبختی بیتا شده. تمام این روابط تو در تو و کثیف می تواند یک هزارتو را بسازد، اما در مواقعی این موضوع منطقی جلوه نمی کند.

«هزارتو» برای نشان دادن خیانت و دروغ و دزدی به نظر زیاد می آید و تو در تو در شدن این خیانت ها با هم، از منطق قصه کم می کند. گویی نویسنده تنها به ساختن یک هزارتو فکر می کرده، هزار تویی که در آن آدم ها هر آنچه از بدی است در حق هم روانه می کنند، اما منطقی که بتواند این هزارتو را بسازد لحاظ نکرده است. برای مثال نریمان که همیشه به امیرعلی شک داشته و ازدواج او با خواهرش را مشکوک می داند، در شرایطی که خواهر زاده اش گم شده، فرصت را برای تلکه کردن داماد مناسب می بیند و به همراه دوست دخترش در نقش آدم ربا، امیرعلی را تیغ می زنند. امیرعلی که خود گرگ بازار ساخت و ساز است و مدام پشت تلفن برای پول دادن به همکارش دعوا می کند، به سادگی می پذیرد و دلارهایی را گرفته در فضایی کاملا کلیشه ای، قبرستان ماشین، جلوی دوست دختر نریمان می اندازد. این رفتار، این ساده لوحی امیرعلی را نمی توان باور کرد و اگر او این قدر ساده و احمق باشد، مدت ها پیش از این اتفاق، دچار مشکلات جدی می شد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

رونمایی از چهره ی لوکس ایران

 

شاید اگر «امیر عربی»، نویسنده این اثر، به جای سه زاویه دید، از یک زاویه دید اما با جزئیات بیشتر استفاده می کرد فیلم باور پذیرتر می شد. تمامی ضربه های این آدم ها به یکدیگر را می شد در یک زاویه دید نیز نشان داد به شریط اینکه چالش هایی نیز برای روند داستان در نظر گرفته شود و همه چیز این قدر سهل و ممتنع و بدون مانع انجام نگردد.

در سراسر فیلم، همه ی کارها بدون مانع انجام می شود. رویا تصمیم می گیرد پول های سعید را از چنگش در آورد و این روند، بدون کوچکترین مانعی انجام می شود. لاله با همه ی این آدم ها دست به یکی می شود و هیچ اتفاقی برایش نمی افتد. سعید پولش را تمام و کمال از دست می دهد، اما همچنان در مناقصه حضور دارد. حتی اگر رویا پول را به او برگردانده باشد، باز هم هیچ خاطری از او مکدر نشده است. نویسنده برای این شخصیت ها هیچ مانعی قرار نداده و تنها با غافلگیری آنها را با واقعیت و پایان کار رو به رو می کند.

ایده اصلی، اصل خود را بر غافلگیری گذاشته، اما این غافلگیری ها هوشمندانه اتفاق نمی افتد و کاملا چیده شده و بدون دردسر است. شاید اگر ایده اصلی همان طور که به ظاهرِ لاکچری خود توجه کرده، به روند قصه نیز توجه می کرد و چالش هایی بر سر راه این شخصیت ها قرار می داد، می توانست فیلمی غنی هم در تصاویر زیبا و هم در قصه باشد. اما این اتفاق نمی افتد و از ایده اصلی تنها تصاویر زیبای کیش و زندگی لوکس آدم هایی در یادمان می ماند که از ایران همیشگی به دور اما جزئی از آن هستند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

کتاب «سر کلاس با کیارستمی»

برای او که شاعرانه فیلم می ساخت

 

نویسنده: پال کرونین

مترجم: سهراب مهدوی

انتشارات: چاپ و نشر نظر

قیمت کتاب: 30000 /  چاپ ششم پاییز 97 (برچسب قیمت جدید)

تعداد صفحات: 221

 

«این کتاب بی شک خست بنای ادبیات سینمایی خواهد بود.»

این جمله ای است که از قول «مایک لی» روی جلد کتاب «سر کلاس با کیارستمی» درج شده است. کتاب را پال کرونینِ فیلمساز و نویسنده، نوشته. کرونین، کیارستمی را برای اولین بار در سال 1384 در یکی از کارگاه هایش که در شهر لندن برگزار می شد، دیده و در کارگاه وی حضور یافته بود. در همین کارگاه بود که تصمیم گرفت وقت خود را صرف یادداشت برداری از گفته های کیارستمی، تعاملش با شرکت کنندگانِ در کارگاه و ثبت ایده هایش کند. وی در طی چند سال با این فیلمساز ایرانی در کارگاه هایش در نروژ، ایتالیا، مراکش و نیویورک همراه شد. وی به ایران نیز سفر کرده و در مورد تاریخ معاصر ایران برای نوشتن این کتاب اطلاعاتی کسب نمود. کرونین بیان می کند که در نسخه ی اول به آنچه مد نظرش بود، دست نیافت اما از طریق پژوهشگری ایرانی ساکن نیویورک به این مهم رسید که ورود به فیلم های کیارستمی و حتی کارهای عکاسی، چیدمان و نگرش او به جهان نه از راه سیاست و تاریخ معاصر که  از راه شعر دست یافتنی است.

مایک لی، نویسنده و کارگردان بنام ایتالیایی که جوایز معتبری از جمله نخن طلای کن و شیر طلایی ونیز را نیز در کارنامه دارد، برای این کتاب پیش گفتار کوتاهی آماده کرده و در آن به تعریف از کیارستمی می پردازد.

بخش های از صحبت های کیارستمی در کارگاه های مختلفش را در زیر می خوانیم:

  • «هیچ چیز ذاتا ارزشمندی در رئالیسم وجود ندارد. آنچه که ارزش دارد برداشت و تفسیر ماست. حقیقت نقطه ی مقابل دروغ نیست، بلکه دریافت ناشناخته است. حقیقت و دریافت ناشناخته ها همیشه مهم تر از رئالیسم خواهد بود. » صفحه 35
  • «با رویا، بدون آنکه قدمی برداشته باشیم، از لای میله های زندان می گذریم، و زندگی را آن سوی دیوارها می جوییم. رویا فرصتی است برای تحمل پذیر کردن زندگی. رویا ما را از گزند دشواری ها می رهاند، استوارترمان می کند. اگر دستگاهی می توانست خیالات را اندازه گیری کند آنگاه می دیدم که دنیای ذهنی یک راننده مترو (که در تمام مدت در فضای بسته است) تا چه اندازه مشغول است. آواز پرنده در قفس بلند تر است.» صفحه 41
  • «چیزها چندان تداوم ندارند. وابستگی ها در طول زمان کمرنگ می شود. با سن، امیال و خواسته ها فروکش می کند. جذابیت همه چیز رنگ می بازد. میل به چیزهایی که زمانی برایم مهم بود خانواده، غذا، دوستان دود می شود. دیگر آن درجه از نگرانی که در مورد فرزندانم داشتم ندارم. میل من به اجتماعی بودن از میان رفته است و اشتهایم دیگر مثل سابق نیست. راحت می توانم خیلی چیزها را کنار بگذارم. آنچه که جانشین همه این امیال و خواسته ها شده است، آنچه که با گذشت زمان هر روز نیرومند تر می شود آنچه که در کودکی و جوانی برایم کشش داشت و هیچ گاه به خوبی درکش نکردم میل به کندن از شهرها و پیوستن به طبیعت است؛ لمس کردن پهناوری و مهابت آسمان بالای سر است؛ تماشای گذر فصول. این لحظه ها طبیعت را برایمان نو می کند. فکر اینکه نتوانم روزی لحظه ها را در خود حس کنم تنها چیزی است که مرا از مرگ می هراساند. اگر می توانستیم طبیعت را با خود ببریم، مرگ معنای خود را از دست می داد.» صفحه 167

با خواندن بخش هایی از کتاب متوجه می شویم که کیارستمی در کارگاه های فیلمسازی اش، تنها درس فیلمسازی نمی دهد، او زندگی را درس می دهد و به شاگردانش می آموزد که چطور زندگی را بر پرده تصویر کنند.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

Dance me to the end of love

 

موضوع ابتدایی فیلم تلخ و سیاه به نظر می رسد. مرگ و بدتر از آن چشم انتظاری برای مرگ؛ اما صحت و صفایی چنان پرداخت متفاوتی از این موضوع سیاه کرده اند که تماشاگر از شدت خنده ی شدید دلش را خواهد گرفت. جنس طنز جاری در جهان با من برقص با فیلم های دیگری که بعضی از آنها هنوز روی پرده اند، فرق دارد؛ فیلم هایی که سعی می کنند به زور و به هر فریب و شوخیِ مضحکی بیننده را بخنداند. صحت و صفایی در جهان با من برقص با جنس متفاوتی از شوخی مخاطب را می خنداند. با شوخی هایی تمیز و در عین حال لطیف و به جا. فیلمنامه شاید با مرگ شروع شود، اما مخاطب را با ارزش هایی مانند دوستی همراه کرده و به او می فهماند داشته های زندگی که مهم ترینش دوستی است، چقدر می تواند انسان را حتی در لحظات مرگ خوشبخت نگاه دارد. صحت و صفایی نگاه جدیدی به مرگ می اندازند. توقعی که جهانگیر از دوستانش دارد جنس متفاوتی از نگاه به مرگ است. جهانگیر دوست دارد مرکز توجه باشد، چون اوست که دارد می میرد؛ اما این طور نیست. او مرکز توجه نیست و دوستانش با همه ی مشکلاتی که دارند، خواسته اند چند روزی کنارش باشند. آنها آمده اند آنجا و مشکلاتشان را هم با خودشان آورده اند. جهانگیر حتی از دخترش توقع داشته که با شنیدن خبر مرگ او واکنش بیشتری نشان دهد و این اتفاق نیافتاده است. تنهاییِ جهانگیر در میان آدم هایی که متوجه مرگ او نیستند و هر کدام هنوز به مشکلات خود مشغولند، می تواند بسیار ماجرایی غمگینی برای روایت باشد، اما صحت و صفایی این تنهایی را به گونه ای دیگر نشان می دهند، طوریکه مخاطب بتوانند بخندد و لذت ببرد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

مرز بین خیال و واقعیت

 

سوء تفاهم فیلم عجیبی است، فیلمی که از روال عادی و خطی داستان گویی دور شده و چنان مخاطب را گیج می کند که برای فرار از این گیج شدن ترجیح می دهد سالن را ترک کرده و یا لقب «فیلم بد» را به آن القا کند.

سوءتفاهم بی شک فیلمی تفکر برانگیز است، اتفاقی که قطعا فیلمساز هم دنبالش بوده و خواسته مخاطبش را به چالش بکشد. او از همه ی توانی که داشته برای این به چالش کشیدن استفاده کرده و در این راه موفق هم شده است. اما شاید مهم ترین دلیلی که سوءتفاهم موردِ سوءتفاهم اهالی سینما و مخاطبانش قرار گرفته، اکران در گروه نادرست باشد. گروه اصلی سینمای ما ظرفیت فیلمهایی چنین غریب و متفاوت را ندارد. مخاطب عامه ی سینما در این سالها به وضوح نشان داده که نمی خواهد فیلمی خارج  از عرفِ ذهنی اش ببیند؛ مخصوصا اگر فیلم نیاز به تفکری بیشتر از معمول داشته باشد. مخاطب سینمای عام ترجیح می دهد فیلم های سرراست تری را ببیند. البته می توان به او حق هم داد. سوء تفاهم فیلمی گیج کننده است و تا پایان مخاطب را درگیر این موضوع می کند که فیملساز چه می خواهد بگوید. برای کشاندن مخاطب مرتبط به این فیلم در سینما بهتر بود، سوءتفاهم در  گروه هنر و تجربه اکران می شد. گروهی که برای نمایش فیلم های خاص طراحی شده و مخاطبش می داند قرار نیست فیلمی ببیند که مانند فیلم های گروه اصلی سر راست و گاهی بیش از حد سرراست است. مخاطب هنر و تجربه می داند قرار است یا با فرمی متفاوت یا با قصه ای عجیب و یا با موضوعی حوصله سربَر و شاید جذاب رو به رو شود. هر چه هست می داند فیلم عادی نیست و نباید از آن توقع سریع جذب شدن داشته باشد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad