فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوید محمدزاده» ثبت شده است

 

 

داری که به داد رسید

 

سرخپوست یکی از بهترین شخصیت های پردازی های ممکن را در شخصیت پردازی جاهد انجام داده و او را به کاراکتری تبدیل کرده که قابلیت زیادی برای ماندگاری در سینمای ایران دارد البته این شخصیت پردازی با بازی بسیار متفاوتِ نوید محمد زاده کامل شده است. محمد زاده برای بازی در نقش جاهد گویی خود را از نو ساخته است. هیچ اثری از محمدزاده ای که به ورطه ی تکرار افتاده بود وجود ندارد. او با بازیِ به شدت کنترل شده و منحصر به فردش جاهدی ساخته که درون گرا، مقتدر، مسئولیت پذیر، ترسناک و در درون خود عاشق است. او نقش مردی را بازی می کند که باید مسئولیتی را که به دوشش گذاشته شده انجام دهد، مسئولیتی که با حیثیت او در ارتباط است و در مقابلش زنی قرار دارد که رفتار او را خلاف عدالت می داند و جاهد عاشق این زن است. جاهدی که موهای شقیقه اش سفید شده و در فرم لباس زندان جدی می نماید، در درون خود به عشق زن دل بسته و قرار دادن این شخصیت در این دو راهی انتخاب او ماندگار کرده است.

موقعیتی که جاویدی برای جاهد تعریف کرده، کار سختی است و در آوردن این موقعیت با همه ی جزئیات آن که بتواند شخصیت را در عین زمختی و اقتدار، دوست داشتنی نشان دهد کاری سخت تر است و جاویدی در این زمینه موفق عمل کرده است. او برای نشان دادن اخلاق تند و روشِ رفتاری جاهد پیرمردی را که معتقد است ساختن چوبه ی دار آه و نفرین دیگران را برایش به دنبال دارد، مجبور به ساختن چوبه دار در زندان جدید می کند و همین آدم را در مقابل زنی که برای مددکاری به آنجا آمده است، چنان گرفتار کرده که برای اعلام علاقه اش به او، صدای موسیقی دلنوازی را از بلندگوهای زندان پخش می کند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

آدم هایی که از ریز بته به عمل نیامده اند

 

در یک سوم ابتدایی فیلم ماموران و مخاطب مدام دنبال ناصر می گردند. ناصری که شب ها با کفش می خوابد، سعی می کند با کلاس حرف بزند اما نمی تواند، ناصری که برای دوست دخترش ماشین هشتصد میلیون تومانی خریده و بسیاری از کسانی که جنس های او را حمل می کنند حتی او را ندیده اند. ناصری که شبیه سایه توصیف شده، سایه ای که آن قدر تیزپاست که تا به حال گیر نیافتاده است.  

اما این ناصر ِتعریف شده، با ناصری که بیننده می بیند فرق دارد. ناصر به هیچ کدام از تعریف هایی که از او می کنند شبیه نیست. این ناصر نه تنها با کفش نمی خوابد، بلکه چنان در استخر خانه اش ولو می شود که ورود ماموران را نمی فهمد. او روشی که برای مرگش انتخاب کرده نیز با تعریف هایی که از او شده شباهت ندارد. این آدم نباید در استخر خانه اش خودکشی کند، آن هم زمانی که می داند عالم و آدم به دنبالش می گردند، او میبایست مرگی آنی تر را انتخاب کند. کاری که رضا ژاپنی کرد و به محض ورود ماموران، خودش و آشپزخانه اش را منفجر می کند و حتی ماموران را نیز می کشد تا دست کسی به او نرسد.

ناصر که تا به حال دست هیچ ماموری به او نرسیده است، (هویت جدیدش یعنی ناصر خاکزاد نه علی رستمی) احساساتی تر از آن چیزی است که دیده می شود. آن قدر احساساتی که شرفش را زیر پا گذاشته و به خاطر اثبات سوءاستفاده نکردنش از کودکان، شریکش را لو می دهد.

ناصر فقط هارت و پورت می کند و عملا کاری از پیش نمی برد. او فقط حرف می زند و قمپز در می کند و به راحتی آب خوردن به پای چوبه ی دار می رسد. ناصر آن قدری که از او تعریف شده قوی نیست و جای تعجب دارد که چطور تا به حال گیر نیافتاده است. آدمی که حتی بعد از بهم زدن با دوست دخترش، خانه اش را عوض نکرده و یک درصد احتمال نداده که ممکن است توسط او لو برود. این آدم نمی تواند این قدر تعاریف عجیب را به خودش اختصاص دهد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

گوسفندانِ ناکجاآباد

 

مغزهای کوچک زنگ زده را شاید بتوان بهترین فیلم هومن سیدی تا اینجا دانست، فیلمی که بخشی زیادی از بار اثر را با نامش منتقل می کند، شاید اگر نام فیلم هر چیزی غیر مغزهای کوچک زنگ زده می بود، نمی توانست منظور مورد نظر سیدی را به این خوبی منتقل می کند. سیدی از گوسفندانی می گوید که مغزهای کوچک زنگ زده شان باعث می شود به خاطر خطایی که تنها خواهرشان انجام داده، او را خفه کنند. اگر سیدی دنیای فیلمش را به نوعی منطقی تر نشان داده بود، کشتن شهره به خاطر فیلمی که از موهایش گرفته شده، آن قدر منطقی به نظر نمی رسید و ضعف بزرگی در کار می بود؛ اما در این فیلم می توان این تقاص بزرگ را برای گناهی نه چندان بزرگ پذیرفت؛ می توان قبول کرد برادری که خودش باعث و بانی فساد است و باندهای مواد مخدر را می چرخاند، تصمیم به مرگ خواهرش بگیرد و این مرگ را به برادر نوجوانش واگذار کند. از این دست داستان ها که در حالت عادی و در فیلمی دیگر نمی توانند منطقی به نظر بیاید در فیلم سیدی زیاد و صد البته قابل پذیرش اند، زیرا با جهانی که سیدی ساخته هماهنگ اند و به دنیای فیلم او می آیند. سیدی البته این بار نیز طنز خاص خودش را به کار برده و خشونت فیلم را با گاه و بی گاه های شیطنت آمیزش تلطیف کرده است؛ صحنه هایی مانند کشیدن وان روی زمین با موتور، قرار دادنش روی پشت بام خانه و آفتاب گرفتن شاهین، دید زدن خیابان در حین حمام آفتاب گرفتن و هشدارهایی که با بلندگو به دوستش می دهد، لبخند را روی لب مخاطب می آورد و چنان درست در فیلم حل می شود که گل درشتی این صحنه ها به چشم نمی آید.

مغزهای کوچک زنگ زده، با منولوگی که در ابتدا می گوید به پایان می رسد؛ با این تفاوت که این بار چوپان دیگری در راه است، چوپانی که مغزش بیشتر از بقیه زنگ زده و این زنگ زدگی را قبلا با کشتن خواهرش نشان داده است، چوپانی که با نگاه های پر از خشمش این بی رحمی را هم به شاهین قصه و هم به تماشاگر منتقل می کند، چوپانی که می تواند دست مایه فیلم های دیگر سیدی باشد. 

 


یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad