فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جواد عزتی» ثبت شده است

 

 

برادر یا فرزند؟! دختر یا پسر؟ مسئله این است

 

جان دار فیلمی خوش ساخت و خوش ریتم است و می تواند 100 دقیقه مخاطب را با خود همراه کند، اما این همراهی به بهای روایت های زیاد و شاخ و برگ های فراوانی است که نویسندگان در فیلمنامه داده اند، نه به دلیل روایت درست و سرراست داستان. فیلم شاخ و برگ های زیادی دارد و به جای اینکه بیننده را در مسیری مستقیم به سوی پایان هدایت کند، او را در میان داستان های بی شمار و مسلسل وار فیلم گیر می اندازد.

ابتدا این طور به نظر می رسد که جان دار در مورد مسئله قصاص و داستان های مرتبط با آن باشد که موضوعی تکراری است اما هنوز هم می توان با نگاهی نو آن را به شکلی ارزشمند نشان داد. کمی بعدتر به نظر می رسد جان دار در مورد انتقام یاسر از اسماء و خانواده اش باشند، کسانی که او را هر بار با ذلت از خانه بیرون کرده و حالا او می خواهد به هر طریقی که هست اسماء را مال خود کند و ناموس برادران را از دستشان برباید؛ حتی اگر این عمل همراه با طلاق اسماء باشد.  بعدتر اما با مطرح شدن نامادری بودنِ ثریا، مادر خانواده، مسئله دو همسری رحمان و مرگ همسر دوم او که مادر اسماء و وحید است، این طور به نظر می رسد که دلیلی برای خودخواهی ثریا چیده شده و اوست که این بار می خواهد با قربانی کردن اسماء، هم پسرش را نجات دهد و هم شاید به نوعی تلافی سالهایی را بکند که رحمان بر سر او هوو آورده. بعدتر اما با شرطی که یاسر برای اسماء می گذارد مبنی بر سقط کردن جنین، باز هم مسئله تلافی به میان می آید و البته بی آبرو کردن خانواده رحمان و در نهایت ناموس و آبرو بر جان ارجحیت می یابد و جمال خودش مرگ را انتخاب می کند.

جان دار می توانست فیلم بهتری باشد به شرط اینکه کمی از شاخ و برگ های اضافی اش کم می کرد و یکی از قصه هایش را تا انتها به ثمر می رساند. به این شرط که سعی نمی کرد پشت هر اتفاقی، دلیلی بسیار منطقی قرار دهد تا باور پذیرش سازد. اینکه ثریا بین جانِ جمال و زندگیِ اسماء، جمال را انتخاب می کند، می توانست چالشی بزرگ برای او و حتی خانواده اش باشد. چالشی که مخاطب را هم به تفکر در این مورد وا می دارد و چه بسا خانواده های زیادی که هنوز هم جایگاه پسر برایشان رفیع تر از دختر است. اما وقتی دلیلی بسیار منطقی پشت آن قرار می گیرد، عملا تمام چالش ها از بین می رود. ثریا، جمال را انتخاب می کند زیرا فرزند اوست و از اسماء می گذرد زیرا فرزند شوهرش است. قرار دادن این دلیل منطقی پشت داستان، باعث می شود شخصیت پردازی ثریا زیر سوال برود.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

آدم هایی در دو راهی انتخاب

 

«ماجرای نیمروز: رد خون» داستان انتخاب های آدم هاست اما مهدویان در این استان پردازی کمی به بیراهه رفته و شخصیت هایی را اضافه کرده است که در روند اصلی داستان نقشی ندارد. مهم ترین این شخصیت ها را می توان مسعود و ماجراهای مربوط به او و ترورش اشاره کرد. یا خودسری های کمال برای بردن زنی به بیمارستان که بر خلاف اعتقادات همسر و قوم زن است.

مهدویان در «ماجرای نیمروز: رد خون»، بر خلاف «ماجرای نیمروز» به جبهه دیگر نیز سر زده و وارد اردوگاه اشرف می شود. او پرده از ایدئولوژی این سازمان کنار زده، زندگی سازمانی، باید و نبایدهای این زندگی، ازدواج های سازمانی و جدایی های سازمانی را نشان داده و به بررسی شخصیت های برخی از افراد سازمان مجاهدین بپردازد. او انقلاب ایدئولوژیک را در رابطه ی عباس و همسرش نشان داده،. ازدواج سازمانی را یکی از چالش های سیما می داند و از جلسات مجاهدین با خواندن فاکت های آنها سخن می گوید. او  افرادی را به تصویر می کشد که به اسلام ایمان داشته و به شیوه ی خود مسلمانی می کنند؛ یعنی هم می کشند، هم نماز می خوانند و هم برای کمتر زجر کشیدن آدم ها به آنها تیز خلاص می زنند.

«ماجرای نیمروز: رد خون» فیلمی مهم درباره ی تاریخی مهم از کشورمان است. سازمان مجاهدین خلق گروه مهمی در ایران بوده و در به پیروزی رسیدن انقلاب نقش داشته است. آنها پس از بیرون رانده شدن از دایره ی انقلابیون، نیز نقش خود را در جبهه مخالف با تمام قوا ایفا کرده و خساراتی جبران ناپذیر به بار آوردند. این بخش تاریخ و این گروه منافق ممکن است برای بسیاری از جوانان امروز ناشناخته باشد. همه ی آنها می دانند که در جنگ هشت ساله، دشمن به آنها حمله کرده است، اما شاید ندانند روزی کسانی که عمری در دل همین خاک زندگی کرده و برای انقلابش تلاش کرده بودند، تفنگ هایشان را به روی هموطنان گرفته و دست به کشتار ایرانیان زدند.

 

یادداشت کامل این نمایش را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

پایین ترین طبقه ی انسانیت

 

داستان ابراهیمیان داستان نزول انسانیت است. کودکی مُرده و گویی تنها چیزی که اهمیت ندارد مرگ اوست. آنچه اهمیت یافته لجبازی زن و مردی است که جسد کودک را بهانه ای برای آزار، اذیت و باج گیری از یگدیگر قرار داده اند. بهانه ای که از قانون نشات گرفته. قانونی یک طرفه که اجازه ی گربه رقصانی مردها را در هر زمانی داده است، حتی اگر کودکشان مرده باشد. حتی یک کودک مُرده نیز می تواند بهانه ای باشد تا مادری از تنها حق باقی مانده از زندگی مشترگش بگذرد.

ابراهیمیان با دست مایه قرار دادن قانون و چرخاندن داستانش حول این محور، به ورطه ی تکرار افتاده است، تکراری در محوطه یک بیمارستان که مدام از این اتاق به حیاط و از حیاط به اتاقی دیگر می رود. گویی هیچ قصه ی پیش برنده ی دیگری وجود ندارد و همه چیز درگیری این زن مرد است که به پایان نمی رسد و کش می یابد.

در شخصیت پردازی اما ابراهیمیان قدمی رو به جلو برداشته است. شخصیت پردازی وحید و سعید، این دو برادر که یکی نادان است و دیگری مارموز، را می توان یکی از بهترین های این چند سال اخیر دانست. فیلم با بنزین زدن سعید شروع می شود و همان ابتدا متوجه می شویم که این شخصیت حواسش به همه چیز هست. او کمربند خود را در باک فرو می برد تا نشان دهد به جای بنزین هوا زده و مامور پمپ را مجبور می کند دوباره برایش بنزین بزند. وحید اما به سادگی در مورد خراب بودن آمپر می گوید و تلاشی برای فهم واقعیت نمی کند. کمی بعدتر سعید که می داند سهیل مُرده، در جواب خرده گیری های وحید می گوید نمی دانسته. او از خواهرش به بهانه ی ترخیص سهیل پول گرفته، اما حاضر نیست یک بطری آب معدنی برای فهمیه بخرد و وقتی نوبت پرداخت هزینه های بیمارستان می رسد به همه می گوید پولی ندارد حتی به وحید. سعید مردی طماع، دروغگو، دو به هم زن و البته زیرک است که توانسته دل خواهر فهمیه را هم بدزدد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

فاصله ی بهشت تا جهنم

 

روال کلی فیلمنامه قابل قبول است. فیلمنامه ای که می تواند ابعاد دیگری از دین و انسانیت را نشان بدهد و حتی مرز جغرافیا را نیز از میان بردارد و نشان دهد فارغ از هر دین و ملیتی، این انسانیت است که به داد آدم می رسد و او را نشان می دهد؛ مهم نیست این انسانیت در دین اسلام باشد یا بودا، مهم نیست این انسانیت در جماعت ایرانی باشد یا تایلندی، مهم این است که انسانیت جایی وجود داشته باشد. مهم ذات کمک به همنوع است. اما این روال قابل قبول با پرداخت ضعیف به هدر می رود. جزئیات فیلمنامه است که کلیت آن را خراب می کند. فیلم می توانست تاثیرگذار باشد اما به این تاثیر گذاری پرداخته نمی شود و تمام صحنه ها به لودگی و شوخی های بی مزه می گذرد. در فیلم صحنه ای وجود دارد که حاج آقا در معبد بودا نشسته و گریه کنان از خدا می خواهد که او را از این وضعیتی که در آن گرفتار شده است نجات دهد و آبروی او را جلوی خانواده اش حفظ کند. دغدغه ی حاج آقا دغدغه ی مهمی است، حفظ آبرو، اما به این دغدغه به اندازه مهم بودنش پرداخته نمی شود تا بیننده باور کند این آدم آبرو برایش مهم است و تلاش می کند آن را حفظ کند.

در این میان حرف اصلی فیلم نیز شنیده نمی شود، اینکه فاصله بهشت تا جهنم فقط چهار انگشت است و یک اتفاق می تواند چنان سریع این فاصله را از بین ببرد که فرد خودش متوجه نشود. همان طور که حاج آقا برنامه ریزی کرده بود به بهشت کامبوج و دیدار یار می رود، اما در یک فاصله کوتاه همه چیز عوض شده و به فردِ بی خانمانی در تایلند تبدیل می شود.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

Dance me to the end of love

 

موضوع ابتدایی فیلم تلخ و سیاه به نظر می رسد. مرگ و بدتر از آن چشم انتظاری برای مرگ؛ اما صحت و صفایی چنان پرداخت متفاوتی از این موضوع سیاه کرده اند که تماشاگر از شدت خنده ی شدید دلش را خواهد گرفت. جنس طنز جاری در جهان با من برقص با فیلم های دیگری که بعضی از آنها هنوز روی پرده اند، فرق دارد؛ فیلم هایی که سعی می کنند به زور و به هر فریب و شوخیِ مضحکی بیننده را بخنداند. صحت و صفایی در جهان با من برقص با جنس متفاوتی از شوخی مخاطب را می خنداند. با شوخی هایی تمیز و در عین حال لطیف و به جا. فیلمنامه شاید با مرگ شروع شود، اما مخاطب را با ارزش هایی مانند دوستی همراه کرده و به او می فهماند داشته های زندگی که مهم ترینش دوستی است، چقدر می تواند انسان را حتی در لحظات مرگ خوشبخت نگاه دارد. صحت و صفایی نگاه جدیدی به مرگ می اندازند. توقعی که جهانگیر از دوستانش دارد جنس متفاوتی از نگاه به مرگ است. جهانگیر دوست دارد مرکز توجه باشد، چون اوست که دارد می میرد؛ اما این طور نیست. او مرکز توجه نیست و دوستانش با همه ی مشکلاتی که دارند، خواسته اند چند روزی کنارش باشند. آنها آمده اند آنجا و مشکلاتشان را هم با خودشان آورده اند. جهانگیر حتی از دخترش توقع داشته که با شنیدن خبر مرگ او واکنش بیشتری نشان دهد و این اتفاق نیافتاده است. تنهاییِ جهانگیر در میان آدم هایی که متوجه مرگ او نیستند و هر کدام هنوز به مشکلات خود مشغولند، می تواند بسیار ماجرایی غمگینی برای روایت باشد، اما صحت و صفایی این تنهایی را به گونه ای دیگر نشان می دهند، طوریکه مخاطب بتوانند بخندد و لذت ببرد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad