فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۴ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

 

 

 

زخمی سر بلند بحران ها

 

در ایرانِ پر حادثه این درها بوده اند که جان خیلی ها را نشان داده اند که شاید به پررنگ ترین آنها یعنی انقلاب 57 بتوان اشاره کرد. در بسیاری از فیلم هایی که برای آن دوران ساخته شده می توان دید که چطور دری ساده در کوچه ای بن بست توانسته جان چندین نفر را نجات دهد. در بسیاری از فیلم ها یا واقعیت دیده ایم که در کوبیده می شود و می دانیم که حادثه ای را قرار است با خود بیاورد. در کوبیده می شود و عده ای دستگیر می شوند. در کوبیده می شود و خانه های زیادی ریز و رو می گردد، در کوبیده می شود و زندگی عده ای خراب می شود. چه بسا که این کوبیده شدن در را در تمام بازه ای که فیلم به آن اشاره می کند دیده یا شنیده باشیم. از همان سالهای 1310 تا 1388 و حتی در همین سالهایی که فیلم در زندان توقیف بوده هم، در همچنان کارکرد متفاوتش را حفظ کرده است.

فیلمساز از نشانه ها به درستی برای القای مفهومش استفاده می کند. او بازه ی زمانی طولانی ای را مد نظر قرار می دهد و می گوید که ایران پر حادثه در تمام این سالها همین بوده است. این آشوب های پیاپی هر بار به نفع و جناح و حکومتی همین مسیر را طی کرده و این در زدن های مدام همان معنی را می دهد. منیر با توجه به درصد بالای خطر وجود عکس برادر سیاسی اش در خانه، او را هم به جمع آشغال های دوست داشتنی اش اضافه کرده و از شر آنها خلاص می شود. اما پس از لختی پشیمان گردیده و به سوی ماشین حمل زباله می دود، چرا که این آشغال های دوست داشتنی، در واقع بخشی از زندگی و هویت او را تشکیل می دهد؛ زندگی که بدون آنها بی مفهوم می گردد.

امیریوسفی در استفاده از نشانه ها به درستی عمل کرده، اما انتخاب یک پیرزن تنها و ترسو به عنوان نمادی از ایران کمی نشانه های انتخابی را زیر سوال می برد. انتخاب پیرزن به عنوان نمادی از ایران بسیار درست و بجا بوده اما زنی که این قدر از حادثه می ترسد به ماهیت این ایرانِ پر آشوب و حادثه نمی آید. ایرانی که در همه ی دوران ها، خود خواسته به استقبال خطر و بحران رفته و خود را آزموده است. شاید مهم ترینش را بتوان انقلاب 57 دانست و مردمی پر شر و شور که می خواستند اولین کسانی باشند که حکومتی را تجربه می کنند که ترکیبی از جمهوری و اسلام است، دو مفهمومی که متناقض می نماید اما ایران با همین انتخاب نشان می دهد که کشور تناقض ها و تضاد هاست. حال این ایران پر شر و شور را زنی ترسو نشان دادن با ماهیت اصلی ایران در تناقض است.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

آخرین نبض های زمین

 

«تالان» را ببینید. تالان را ببینید. تالان را ببینید.

این جمله را روزی هزار بار و به هزار نفر تکرار می کنم که تالان فیلم مهمی است و باید دیده شود. مهم نه از این جهت که فیلمی با شاخصه های سینمایی عالی و قصه پردازی ای بی نقض باشد، بلکه تالان از این جهت مهم بوده که یک هشدار است. تالان چراغ قرمز روزهای جنگ است که باید به آن واکنش نشان داد و متوجهش بود قبل از اینکه بمب ها روی سرمان بریزند و نابودمان کنند.

روزهای جنگ، وقتی نخستین بمب های رژیم عراق روی سر مردم خرمشهر ریخت و مردم متوجه شدند جنگ شروع شده، با لباس تن شان و بی آنکه چیزی از زندگی بردارند، از شهر گریختند. آنها خانه هایشان را جا گذاشتند، وسائل شان را جا گذاشتند، خاطراتشان را جا گذاشتند و برای زنده ماندن در این جنگ به شهرهای کم خطر گریختند. حال نیز همین اتفاق دارد می افتد. 47 درصد از مردم روستاهای خراسان، زندگی شان را دست نخورده، تمیز و مرتب جای گذاشتند و به شهرها کوچ کردند، این بار هم برای زندگی و رسیدن به مایه ی حیات «آب».

تالان اخطار می دهد که بحران آب فراتر از جدی است و باید تلاشی بیشتر در این راستا صورت بگیرد. تلاشی فرای چند بیلیبورد تبلیغاتی و پیام های تلویزیونی. تالان از کشتی ای می گوید که سوراخ شده و همه ی ساکنانش غرق خواهند شد، این واسط خراسان به این سوراخ نزدیک تر است و زودتر غرق می شود اما بی شک این بحران کل کشتی را به زیر خواهد کشید، اگر فکری برای این نشتی اندیشیده نشود. تالان از آخرین نبض های زمین می گوید. زمین در مرحله احیاست و هنوز می شود برایش کاری کرد، اما وای به روزی که این مرحله بگذرد! دیگر هیچ وقت ایران، محلی برای زندگی نوع بشر نخواهد نشد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

تخته گاز به سوی ابتذال

 

در مضحکه بودن تخته گاز همین بس که پسر بچه ی فیلم، دلیلش برای رقصیدن و قر دادن به همراه پدر و دایی را «تمرین تئاتر» عنوان می کند. کی قرار است به این ارزش پی برده شود که تئاتر لودگی نیست، تئاتر قر دادن های گاه و بیگاه روی صحنه نیست. تئاتر هنری مقدس است که در سینمای ما در حد قر دادن پسربچه های مدرسه ای پایین آورده شده است. پسرک که به اندازه ی کافی بدآموزی از رفتار و سکناتش می بارد، از پدرش باج می گیرد و قول می دهد به مادرش لو ندهد که پدر کتاب تخته گاز را خریده است، در عوض پدر باید به او تئاتر کار کند. در اینجا فیلم به مخاطب امید می دهد که قرار است وارد بخشی حداقل هنری تر شود؛ اما منظور پسرک از تمرین تئاتر، بلند کردن صدای موزیکی شاد و قِر دان به همراه آن است. پدر و پسر با هم قِر می دهند و دایی جان هم اضافه می شود و این می شود تئاتر تمرین کردن!

نام فیلم «تخته گاز» است، تخته گاز اسم کتابی است که سلیمان خریده و نمی دانیم چرا باید با روزنامه جلد شود که مبادا کسی آن را ببیند و از قضا تاثیرهای ضد و نقیضی هم بر روی شخصیت اصلی و هر کسی که ظاهرا آن را می خواند دارد. حال تخته گاز چیست؟! خدا می داند. اما تخته گاز بی شک سرآمد همه ی فیلم های بدی است که به نام کُمِدی اکران شده اند و یک درجه پایین تر از «تهران- لس آنجلس»، «کلمبوس» و ... قرار می گیرد. فیلمی که هیچ حرفی برای گفتن ندارد. این فیلم نه تنها دغدغه، هویت، ارزش و تاثیرگذاری ندارد، بلکه بدآموزی هم دارد. تمام رفتارهای فیلم از بزرگ تا کوچک پر از آموزه های تربیتی نادرست است. اما اگر مسابقه ای طراحی شود که قرار باشد بی ربط ترین موضوعات دنیا بی هیچ منطقی در کنار هم قرار گرفته و یک ویدوی نود دقیقه ای را تشکیل دهند، بی شک تخته گاز در این رقابت اول خواهد شد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

روایتی از دهه هشتادی ها

 

مهم ترین ویژگی دِرِساژ، شخصیت پردازی خوب کار است. شخصیت گُلسا بی شک یک نوجوان سرکش، مغرور و خود ساخته در پوسته ای آرام است. او در خانه دختری ساکت، در جمع دوستان کمی پرشور و در کنار اسب محبوبش سرخوش است و این یعنی شخصیت پردازی. در کنار او شخصیت امیر نیز به خوبی در آمده است. پسری که ادعاهای بزرگتر از خود را دارد و همین ادعا باعث می شود دست به کاری بزند که بعد در گِل آن گیر کند. او با همه ی منم منم هایش آن قدر در مقابل این دخترِ یکدنده کم می آورد که باز پای پدرش را وسط می کشد. علی مصفا و شبنم مقدمی نیز در نقش پدر و مادر گُلسا به خوبی ظاهر می شوند. پدر و مادری که صبح تا شب کار می کنند تا بتوانند به آپارمانی در تهران برسند و از مهریز کرج به شلوغی تهران کوچ کنند تا فاصله شان با محل کار کمتر شده و بیشتر وقت زندگی داشته باشند. پدر و مادری که نمونه واقعی اش را در جامعه ی امروز ایران به وفور می بینیم. کسانی که آن قدر خسته اند که دیگر فرصت سر و کله زدن با بچه ها را ندارند و برای بودن در کنار فرزندشان باید از محل کار اجازه بگیرند. در سوی دیگر شخصیت پردازی نوجوانی که در اصطبل کار کرده و رابطه ی خوبی با گلسا دارد، نیز به خوبی در آمده است. کسی که حد و حدود خودش را می شناسد و اشتباهِ سرکارگرِ پیر باشگاه را تکرار نکرده و خود را به عمد در محل معرض اخراج شدن قرار می دهد. حتی رفتار همین نوجوان که در محیطی متفاوت با گلسا و در شرایطی بدتر از او بزرگ شده و کار می کند نیز متفاوت از نسل قبلی خود است. او با بیرون بردن الوند نشان می دهدکه شجاعتش هزار برابر بیشتر از سرکارگر قدیمی باشگاه است که تمام دغدغه اش حفظ شغل سر کارگری برای یک عمر بوده است.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

طعم تلخ رها شدگی

 

یکی دیگر از ویژگی های مهمِ فیلم در جستجوی فریده، دنیای متضاد فیلم و زندگی فریده است. فریده از آمستردام به مشهد می آید. از شهری آزاد در اروپا به مذهبی ترین شهر ایران. از زندگی خوب و رفاه نسبی به سوی پایین اقشار جامعه و روستاییان خراسان، اما در این مسیر خوشحال و ذوق زده است. او که در اروپا یک ایرانی شناخته می شود، در ایران یک خارجی است که هنوز فرهنگ اصلی کشورش از جمله آداب ِروابط و مرزهای زن و مرد و حجاب را نمی داند و همین نداستن است که شخصیت فریده را قابل درک و واقعی می کند.

بی شک یکی از دلایل مهم موفقیت فیلمِ در جستجوی فریده، شخصیت پخته و کاملِ فریده است. فریده که در یک خانواده ی سردِ هلندی بزرگ شده، (سردی ای که در فیلم نیز به خوبی دیده می شود) به سوی گرم ترین و معاشرتی ترین انسان های زمین قدم برداشته، آدم هایی که لحظه ای رهایش نمی کنند و مدام ماچ و بوسه و نوازش است که راهی اش می نمایند، اما او تفاوت فرهنگی را به خوبی درک کرده و با آن هم مسیر می شود. فریده صمیمانه با خانواده هایی که فقط یکی از آنها ممکن است خانواده ی اصلی اش باشند، ارتباط می گیرد و با آغوش باز آنها و محبت شان را می پذیرد؛ محبت آدم هایی که او را رها کرده اند. در روایت هر سه ی این خانواده از داستان سر راه گذاشتن فریده، عمدِ این کار دیده می شوند. آنها فریده را گم نکرده اند، اشتباها او را فراموش نکرده و جایی جا نگذاشته اند، کسی فریده را ندزدیده و به زور از دامان خانواده جدا نکرده است ؛بلکه فریده کاملا آگاهانه و توسط عزیزانش در حرم امام رضا رها شده است. چه کسی می تواند با آنهایی که رهایش کرده اند، مهربان باشد ؟! چطور می شود محبت این خانواده ها را باور کرد؟! محبت کسانی که تو را در کودکی رها کرده و سرنوشتت را عوض کرده اند. کسانی که چهل سال بی هویتی را در تو نهادینه کرده و کمبودهایت را به یادت آورده اند. اما فریده می پذیرد که باید با این خانواده ها مهربان باشد. که این خانواده ها چهل سال پیش به هر دلیلی شرایط نگهداری از او را نداشته اند و شاید با رها کردنش سرنوشت بهتری برای او ساخته باشند. پذیرشِ این واقعیت و بخشیدن این ظلم است که فریده را به شخصیتی محکم تبدیل می کند که بشود اشک هایش را باور کرد و به امیدش، امید بست.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad