فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۹۲ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

کتاب «حفــــــــــره ها»

می خواستم بمانم، رفتم

 

مجموعه شعر

شاعر: گروس عبدالملکیان

انتشارات: نشر چشمه

قیمت: 2600 / چاپ هشتم / بهار 1391 / برچسب جدید قیمت برای همین چاپ: 4000

تعداد صفحات: 82

 

مجسمـــه

به مسعود، کارگری که بیشتر بود

 

با کیسه ی سیاه و چروکیده

از رخت های کار،

با دست های کار،

موهای کار

ابروهای کار،

نشسته در میدان.

نشسته

در

میدان

مجسمه ای از سنگ

که از بختِ بد

قلب دارد.

 

 

  • samaneh ostad

 

لس آنجلس به هیج جا

 

پاکروان هیچ خلاقیتی در هیچ چیز فیلم نداشته است. در بحث فیلمنامه که حرفی برای گفتن باقی نگذاشته است. او که خود فیلمنامه را به همراه آنالی اکبری نوشته، حتی قصه ای را که بشود در یک پاراگراف تعریف کرد نیز در فیلمنامه جای نداده است و کلا به نظر می رسد توقع داشتن فیلمنامه را باید از این فیلم حذف کرد. فیلم مجموعه ای از اتفاقات دم دستی و بی ربط است که کنار هم گذاشته شده است. در شخصیت پردازی نیز همین آشفتگی به چشم می خورد. پرویز پرستویی با نام ژان، در ظاهر مردی فرانسوی وارد ایران می شود. در سوی دیگر ژوبین قرار دارد که او هم بی هیچ منطقی بعد از سی سال وارد ایران می شوند و از قضا همان طور که در هواپیما در کنار هم نشسته بودند، همسایه دیوار به دیوار هم در یکی از محله های بالای تهران نیز در می آیند. بعد از مدتی ژان تبدیل به بهروز می شود که به دم دستی ترین و بی منطق ترین حالت ممکن دنبال اثری هنری پدرش می گردد. پیرزن های مثلا بامزه فیلم که عشق شوهر و مسائل جنسی اند، نیز همین قدر دم دستی اند، آنها که شبها فیلم ترسناک می بینند و موتور سواری می کنند هیچ کمکی در هیچ راستایی به فیلم نمی کنند و حتی بامزه هم نیستند؛ یائسه هایی که عاشق سینه چاک مردی جوان تر از خود شده اند و تمام تلاشان جلب توجه موسیو ژان است. زن گالری دار نیز که به شکلی مسخره نوزده بار ازدواج کرده و همه شوهرهایش مرده اند نیز یک سوژه تکراری، بی خود و مضحک است که از قضا موسیو ژان عاشقش می شود. آیدا و ژوبین نیز این وسط وول می خوردند و برای خود ول معطل اند. باز می شود آیدا را کمی پررنگ و هدف دار تر دید، هر چند هیچ شخصیت پردازی ای ندارد، اما ژوبین عملا به فیلم وارد شده تا با صحنه های رقص و قر کمرهای بی هنگامش مخاطب را نگه دارد و هیچ کاری دیگری جز این دارد.

لس آنجلس- تهران، با تصاویری از لس آنجلس آغاز می شود و راوی فیلم که تقدیر و سرنوشت است دیالوگ هایی می گوید که بیننده همزمان تصاویرشان را می بیند؛ تصاویری که ربط خاصی به لس آنجلس ندارد و می تواند در هر جغرافیایی اتفاق بیافتد و خانواده شلوغ و پر جمعیتِ ایرانی تبار مقیم آمریکا، که فقط در یک صحنه حضور دارند و تمام می شوند. فیلم با پرواز به تهران می آید، به تهران ِ بی دغدغه و زیبای شمال شهر. اتفاقات تهران هم ربطی به جغرافیا و ویژگی های خاص این شهر ندارد و می تواند در هر شهری در هر گوشه ای از دنیا رخ بدهد. پس با وجود این بی اهمیتی جغرافیا، چرا کارگردان نام فیلم را لس آنجلس - تهران گذاشته، مشخص نیست؛ احتمالا به خاطر جذابیت ذاتی این دو کلمه است وگرنه ربطی بین این واژگان و ماهیت فیلم وجود ندارد.

 


یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

لوطیِ بی طوطی

 

در سوی دیگر، به هر دلیلی، براهیمی طوطی و سنگ صبور آکل را از قصه حذف کرده و هیچ جایگزینی برایش قرار نداده است؛ طوطی ای که خود شخصیت داشته و حاوی خبر عشق برای مرجان است، طوطی ای که تنهایی آکل را به خوبی نشان می دهد و او را عمیق تر می سازد. در قصه براهیمی کاکارستم هم عاشق سینه چاک مرجان شده، اما وقتی حرف عشق آکل به زبان ها می افتد با مردانگی ای که در شخصیت کاکا نیست، خودش را کنار می کشد و به آکل بیان می دارد که این کار را به او خاطر او کرده است.

براهیمی تغییرات زیادی در داستان بی نقص صادق هدایت داده است که تبدیل کردن داش آکل به «مش آکل» را می توان جزئی قلمداد کرد؛ اما اینکه این تغییرات و خاص تر کردن داش آکل و فاصله گرفتنش از فیلم کیمیایی آیا کمکی به قصه کرده است یا نه جای بحث دارد؛ تغییرات فیلمنامه تنها مخاطب آگاه را که قطعا به عشق دیدن داش آکل به سینما آمده است با هر شخصیت و قصه ای غیر از آن مواجه کرده و دلسردش می کند.

محمد عرب فیلمنامه را با این تغییرات جلوی دوربین برده و در راستای فاصله گرفتنش از فیلم کیمیایی دست به انتخاب های عجیبی برای شخصیت هایش زده است. انتخاب مهران غفوریان که دیدنش روی پرده بینده را یاد جوک و خنده می اندازد در نقش کاکا رستم، انتخاب محسن افشانی و نیما شاهرخ شاهی در نقش شاگردهای آکل و علی صادقی در نقش برادر مرجان، امکان تبدیل شدن این فیلم به کمدی را بسیار بالا برده و چه بسا در صحنه هایی اتفاق افتاده است. حسین یاری تمام تلاشش را برای داش آکل بودن می کند و باید پذیرفت که آکل بودن به او می آید، خصوصا با خاطره ای که از نقش آفرینی او در سریال شب دهم در ذهنمان مانده است؛ اما شخصیت آکلی که تعریف شده ی این فیلمنامه است باز هم داش آکل کاملی با وجود خوب بودن یاری نیست. داش آکلِ فیلم عرب از یک جوانمرد قداره بند و مسئول تبدیل به یک شخصیت تماما سفید می شود. داش آکلِ داستان هدایت، انسان است، انسانی که عاشق می شود، شراب می نوشد، با زن می رقصد، کاکا رستم را در قهوه خانه سکه یک پول می کند، مردی که هم روی سیاه دارد و هم سفید و کاملا همذات پنداری مخاطب را بر می انگیزد؛ اما داش آکلِ عرب مخاطب را پس می زند؛ او تماما خوب و کامل است، خوبِ مطلق! و همین خوب بودنش او را به فرشته بودن نزدیک می کند تا انسان بودن و باعث فاصله گرفتن مخاطب از آکل می شود.

 


یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad
  • samaneh ostad
  • samaneh ostad