فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۹۲ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • samaneh ostad
  • samaneh ostad

 

 

کتاب «کی بود کی بود؟»

چرا و چگونه اشتباهاتمان را توجیه کنیم؟

 

 

نویسنده: کرول تَروسن و الیوت اَرونسِن

مترجم: سما قرایی

انتشارات: نشر گمان

قیمت: 44000 تومان /چاپ دوم / 1397

تعداد صفحات: 401

 

  • «سیاستمداران بارزترین نمونه کسانی هستند که خودشان را توجیه می کنند. هنر سخنرانی با استفاده از فعل مجهول برساخته خودشان است. وقتی خفتشان می کنی و دیگر راه فرار ندارند، به زور و  زحمت خطایشان را می پذیرند، اما مسئولیتش را به عهده نمی گیرند. بله بله اشتباهی صورت گرفت ولی من نبودم، دستم نبود، تقصیر آستینم بود و از بردن نام آن آستین هم معذورم.»  صفحه 19

 

  • «هر چه تصمیم شما از لحاظ زمان، پول یا انرژی صرف شده برای آن یا زحماتی که به دنبال داشته سنگین تر، و هر چه عواقب آن برگشت ناپذیرتر  باشد، ناهماهنگی ذهنی به وجود آمده نیز عمیق تر و میل به برطرف کردن آن، با تایید بیش از حد بر جنبه های مثبت تصمیم بیشتر می شود. بنابراین، وقتی قرار است جراحی پلاستیک کنید، یا پول هنگفتی به حساب یک برنامه ی مشاوره ای بریزید، یا با کسانی که پیش از شما چنان کرده اند صلاح و مشورت نکنید زیرا چنین اشخاصی انگیزه زیادی دارند که شما را تشویق و قانع کنند که مو لای درز تصمیمتان نمی رود. وقتی از کسانی که 12 سال از عمرشان و 50000 دلار از پولشان را صرف درمانی خاص کرده اند می پرسید آیا به دردشان خورده یا نه، بیشترشان می گوید «دکتر ولچمرز فوق العاده است، اگر او نبود هرگز به عشق واقعی ]شغلی جدید[ ، ]وزن دلخواهم[ نمی رسیدم. بعید است که پس از صرف آن همه پول و زمان بگویند: «بله، 12 سال آزگار بیمارِ دکتر ولچمرز بودم، پول و زندگی ام را به باد دادم.» اگر می خواهید در مورد محصولی مشاوره بگیرید، با کسی صحبت کنید که هنوز در پی گردآوری اطلاعات است و از فهم معایب آن استقبال می کند.»  صفحه 52 و 53

 

 

  • «اگر خاطره ای بخش کانونی هویت شما باشد، تحریف کردنش در جهت تقویت این هویت محتمل تر هم می شود. یکی از روان شناسان شناختی برجسته به نام راف هیبر داستان دانشگاه رفتنش را و اینکه چطور شد برخلاف میل مادرش برای کارشناسی ارشد دانشگاه استنفورد را انتخاب کرد تعریف می کند. مادرش دوست داشته که او کارشناسی ارشدش را در دانشگاه میشیگان بخواند تا به او نزدیک تر باشد، اما هیبر دوست داشته از او جدا شود تا استقلال بیشتری پیدا کند « حافظه ام به من می گفت که وقتی دانشگاه استنفورد مرا پذیرفت و بورسیه ام کرد، از خوشحالی پر درآوردم. کلی ذوق کردم و آماده شدم تا به سمت غرب کشور راه بیافتم چون به آرزویم رسیده بودم. » بیست و پنج سال بعد که هیبر برای جشن تولد هشتاد سالگی مادرش به میشیگان می رود، مادرش یک جعبه کفش پر از نامه هایی به او می دهد که این سالها با هم رد و بدل کرده بودند. او در نخستین نامه هایی که بیرون می کشد می بیند که آشکارا تصمیم گرفته بود همه ی پیشنهاد های رسیده از دانشگاه های دیگر را رد کند و در میشیگان بماند. خودش برایمان تعریف می کرد: «در واقع مادرم بود که به من اصرار می کرد تصمیم را تغییر دهم و میشیگان را ترک کنم. یعنی من کل داستان این انتخاب سخت را طوری بازنویسی کرده بودم که حافظه ام را با انتخابی که کردم، با ترک پناهگاه امن خانه، با برداشتی که از خودم پیدا کرده بودم، و نیازم به مادری مهربان که دوست داشت نزدیکش باشم هماهنگ کنم و بتوانم از خانه جدا بمانم.»» صفحه 145 و 146

 

  • «توجیه خویش کمکمان می کند که به خودمان ببالیم. بابت کارهای خوب خودمان را مسئول می دانیم، اما کارهای ناپسندمان را می گذاریم به حساب شرایط. مثلا وقتی کاری می کنیم که باعث آزردگی دیگری می شود، به ندرت می گوییم: «من این رفتار را کردم چون آدم سنگدل و بدقلبی هستم.» می گوییم: «تحریکم کردند، هر کس دیگری هم جای من بود همین کار را می کرد.»؛ یا «چاره ی دیگری نداشتم»؛ یا «بله، هر چیزی که به دهانم آمد گفتم، ولی من نبودم که این حرف ها را می زدم، الکل بود، مست کرده بودم.» ولی وقتی کاری دست و دل بازانه، مفید یا جسورانه انجام می دهیم، دیگر نمی گوییم تحریکم کردند، یا مست بودم، یا چاره دیگری نداشتم، یا چون آن مردی که از سازمان خیریه زنگ زده بود مرا آن قدر در رودربایستی قرار داد که دیگر، اگر کمکی نمی کردم، حسابی شرمنده می شدم، می گوییم چنین کردم چون بخشنده و خوش قلبم.» صفحه 288 و 289

 

یادداشت کامل این کتاب را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

به یاد سازنده ی «باد ما را خواهد برد»

 

«همراه با باد» جدیدترین مستندی است که درباره عباس کیارستمی ساخته شده و از سومین سالروز درگذشت وی بر روی پرده ی گروه هنر و تجربه به نمایش درآمده است. در این مستند پرتره، «مهدی شادی زاده»، به معرفی وجوه مختلف عباس کیارستمی پرداخته و نشان می دهد که او چگونه در همه ی زمینه ها استاد بود.

مستند پرتره معمولا به دو دسته تقسیم می شود: در دسته ی اول سوژه مستند در فیلم حضور داشته و داستان با محوریت او جلو می رود. به عنوان مثال می توان به فیلمی مانند «قاضی و مرگ» اشاره کرد. دسته دوم، مستند هایی است که سوژه در آن حضور نداشته و فیلمساز با رفتن سراغ همکاران، اطرافیان، آشنایان و بستگان سوژه، در مورد او، فعالیت ها، افکار و دستاوردهایش صحبت می کند.

«همراه با باد» با «کیانوش عیاری»، فیلمساز، شروع می شود که با گلدانی بر سر مزار کیارستمی رفته و از تماس های از دست رفته ی دستیار این هنرمند سخن می گوید. تماس هایی که گمان می رود در آنها کیارستمی قصد داشته ادامه ی فیلم نیمه تمامی را که در چین شروع کرده بود، به عیاری بسپارد. این از دست دادن، حسرتی بزرگ هم برای عیاری و هم برای مخاطبی که فیلم را می بیند به همراه دارد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

فرشته ها مخاطب را پس می زنند

 

آشتیانی در پرداخت شخصیت هایش، مجموعه ای کلیشه ها را جمع کرده است. او هیچ خلاقیتی در شخصیت پردازی به کار نبرده و هیچ کدام از کاراکترهایش از تیپ خارج نشده اند. پیرمرد، فرشته ترین آدم نمایش است. آن قدر خوب و مهربان که مخاطب را کاملا پس زده و باورپذیر بودن این شخصیت را از او سلب می کند. پیرمرد پشت چک های همسایه اش را امضا کرده، همسایه گرفتار شده و او نه تنها شاکی نیست، بلکه مغازه اش را برای پاس کردن چک ها به فروش می گذارد و حتی کمک مالی نیز به خانواده ی گرفتار می کند. عروس او نیز زن فداکار و کلیشه ای مهربان و وفادار است. زن باردار بوده که شوهرش مفقود شده است، اما در تمام این سالها با پدر شوهر زندگی کرده و هیچ روزنه ی تاریکی ندارد. او مدام دخترش را نصیحت کرده و به پدر شوهر خدمت می کند. عاشقِ وفادار و نجیبش نیز در همه جا حضوری راهگشا دارد. پیرمرد پیش از سفر، از عاشق می خواهد حرف دلش به عروسش بگوید و از عروسش نیز می خواهد به این تنهایی سی ساله پایان دهد. در سوی دختر که شاید تنها شخصیت خاکستری باشد نیز از تیپ خارج نمی شود. تمام حرف هایش کلیشه است و دغدغه هایش نیز همین طور. او از پدرش شاکی است که رفته و از جامعه نیز شاکی است که او توقع دیگری دارد. وی با شوهرش مشکل داشته و حتی هنرمند بودنش نیز او را متفاوت نمی کند، زیرا به این وجهش اصلا پرداخت نشده است. دیالوگ های فیلم نیز شعاری ترین کلامی است که بر زبان شخصیت ها جاری می شود.

در راستای پیدا کردن در، پیرمرد با آدم های زیادی رو به رو می شود در ادامه به همراه نوه اش، خورشید، برای یافتنِ در، راهی روستایی در شمال کشور می گردد. در این سفر راز بزرگ فرزند خواندگی پدرِ خورشید نیز افشا می شود. رازی که هیچ کمکی به پیشبرد قصه نکرده و بود و نبودش دردی از داستان دوا نمی کند. این راز فقط پیرمرد را فرشته تر و مهربان تر می کند، اما عمقی به داستان نمی افزاید.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad