فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمدرضا گلزار» ثبت شده است

 

 

 

سقوط یک هواپیمای پر ستاره

 

فیلم ملغمه ی مغلمه هاست و اصلا معلوم نیست چیست و چه می خواهد بگوید. مهران مدیری در جایی که نمی دانیم کجاست در حال لمباندن بی وقفه ی غذا و بازجویی از کسانی است که گویا در این پرواز بوده و در خلیج فارس سقوط کرده اند. مسافران یکی یکی خیس و آب کشیده مقابل مدیری نشسته، به سوالات جواب می دهند و با حرف های آنها به گذشته فلش بک زده می شود. در پایان درِ این ناکجاآباد به ناکجاآبادی دیگر باز می شود، یک ناکجاآبادِ برفی و مسافران همه از آن بیرون می روند و فقط مدیری باقی می ماند و گلزار.

ما همه با هم هستیم به شدت بی سر و ته است و معلوم نیست چه می خواهد بگوید. می خواهد حرف و کنایه ی سیاسی بزند، روایتی را تعریف کند، از آینده پیش بینی کند، می خواهد مفهومی را عمیق تر بیان کند و یا نه می خواهد با کنار هم قرار دادن چهره های معروف اما بی ربط به هم، جیب مخاطب را خالی کند؟ که به گمانِ نگارنده گزینه ی آخر ملموس تر به نظر می رسد.

فیلم با بازجوییِ مهران مدیری شروع می شود. اما چرا باید این بازجویی در فیلم قرار بگیرد؟ چه کارکردی دارد؟ مهران مدیری در این فیلم کیست؟ چرا دائم در حال لمباندن است؟ سوال هایش قرار است چه چیزی را باعث شود؟ کجاست؟ چرا مسئول این کار شده است؟ در آخر فیلم مسافران را به کجا می فرستد؟ آیا پشت شخصیت مهران مدیری کنایه ای سیاسی نهفته است؟ بحثی فلسفی است که بیننده متوجه اش نمی شود یا چه؟

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

فیلمی که مردم را می خنداند

 

در هنگام تماشای این فیلم در سالن شماره 6 سینما چهارسو قصد داشتم نقدی تند و تیز بر حفره های پرنشدنی فیلم و شوخی های سخیفش بنویسم. قصد داشتم از تعدد و استفاده ی بیش از حد از شوخی های پایین تنه ای فیلم بنویسم که کاربرد بیش از حدش، مخاطب را از آن دل زده می کند. از لودگی بیش از حد فیلم و جنس شوخی هایش که از نوع شوخی های شبکه های اجتماعی است بگویم. اما در حین دیدن فیلم در کنار جمعیت زیادی که در سالن بودند متوجه شدم که بیش از نود درصد جمعیت با تمام شوخی های فیلم می خندند. شوخیِ پایین تنه ای که مدام در فیلم با اکت مربوط تکرار می شود می تواند با همه ی تکرارهایش مخاطب را بخنداند؛ در صورتی که معمولا بیان می شود یک شوخی سه بار جای تکرار دارد و بار چهارم دیگر بی مزه جلوه می کند، اما این اتفاق برای مخاطب ایرانی نمی افتد. حتی اگر هادی همین شوخی را بیش از این هم تکرار می کرد باز هم مخاطب با آن می خندید. رفتارهای زنِ رحمان که فقط بی خردی و لودگی افراطی او را می رساند جای نقد دارد، اما مخاطبِ ایرانی با دیدن چهره ی او صدای قهقه اش در سالن بلند می شد. حتی صحنه ی مضحکی که زنِ رحمان با لباس توی وان پر از آب در حال ریلکسیشن است نیز مخاطب را می خنداند.

با دیدن واکنش مخاطبان به صحنه های فیلم بیشتر متوجه شدم که منوچهر هادی نبض سینمای ایران و مخاطب ایرانی را بسیار بیشتر از فیلم سازان دیگر در دست دارد. البته این موضوع سال گذشته نیز بر اینجانب ثابت شده بود. زمانی که فیلم هزار پا، بیش از سی و پنج میلیارد فروش رفت و فیلمی مانند لس آنجلس - تهران نیز به فروش میلیاردی دست یافت، این قضیه به اثبات رسید که سلیقه ی مخاطب ایرانی نزول کرده است.

منوچهر هادی به خوبی می داند که مخاطب با چه شوخی های می خندند، حتی اگر شوخی های خوبی هم نباشد. او می داند دو تا طعنه سیاسی می تواند مخاطب را به شعف بیاورد، چنان که گویی دارد حرف دل او را می زند. مخاطبِ عام ایرانی دنبال خط روایت درست داستانی، نقطه عطف های به جا، پرداخت صحیح موضوع و چیزهای از این دست نیست. مخاطبِ ایرانی وقتی رحمان هر روز به در موسسه جاسپین تخم مرغ پرت می کند، دلش خنک می شود چون خودش شاید جزء کسانی باشد که پولش را همین موسسات بالا کشیده اند. مخاطبِ ایرانی زمانی که به یک آقازاده کنایه انداخته می شود، نفسش جا می آید، چون خودش یا نمی تواند و یا دسترسی ندارد که در دنیای واقعی این کار را بکند. مخاطبِ ایرانی دنبال پیدا کردن بخشی از مشکلات خودش در فیلم است تا بتواند با آنها گریه کند یا به آنها بخندند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

سیاوشان زمان

 

ایده فیلمنامه سرو زیر آب جذاب است، ایده ای که در دوران جنگ تمام نشده و تبعاتش هنوز هم دامن بسیاری از خانواده را گرفته است. پرداختن به ایده ای خارج از میدان جنگ، خارج از خط مقدم، توپ و تانک و تفنگ، حتی خارج از زمان و مکان، خود به اندازه ی کافی جذاب هست که نیاز به اضافه گویی داستانی نداشته باشد؛ زیاده گویی ای که در سرو زیر آب رخ می دهد. با روی دادن نقطه عطف اول، وارد پروسه ای درهم  برهم و پیچیده می شویم. زنی جوان به همراه پدرش به معراج آمده اند. لباس و شال سفید زن و تناقض رنگی او با بقیه، باعث مهم شدن سوژه می شود و گمان ارتباط عاطفی بین او و جهانبحش را می دهد. اتفاقی که دقیقا در فیلم رخ داده، اما بدون پرداخت درستی رها می گردد. از این دست قصه های فرعی که زیاد در راستای هدف اصلی فیلمنامه نیست، در سرو زیر آب زیاد است. نمونه ی دیگرش را می توان به رابطه گودرز با همسر برادرش اشاره کرد. گودرز جوانی لُر است که قبل از برادرش (سیاوش) عاشق زنی می شود که بعد از مدتی با سیاوش ازدواج می کند. سیاوش به جبهه رفته، شهید می شود و حال گودرز اصرار دارد پیکری که معلوم مطمئن نیست مال برادرش است، در روستا خاک شود تا همه باور کنند که سیاوشی دیگر در کار نیست. تا شاید همسر او هم به این باور برسد و گودرز بتواند به عشق قدیمی اش دست یابد. این قصه خود پتانسیل یک فیلم بلند را دارد که البته نمونه ی مفصلش را قبلا باشه آهنگر در «بیداری رویاها» به روی پرده آورده بود. حال دوباره این قصه در قالب قصه ای فرعی در دل سرو زیر آب جا باز می کند، قصه ای که جایش اینجا نیست.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad