فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محسن تنابنده» ثبت شده است

 

 

قسم بدون قاف: سَم

 

تنابنده قسم را در مورد یک قوم ساخته، اما به نوعی یک ملت را نشانه گرفته است. آدم  های اتوبوس و اطمینانشان به قاتل بودن بهمن، از تاثیری می آید که دیدن فیلم بازسازی قتل رویشان گذاشته. اگر در این آدم ها دقیق شویم، ما به ازاهای بیرونی بسیاری را می توانیم برایشان بیابیم. آنها اطمینان به قاتل بودن فردی دارند که ثابت می شود بی گناه است. این اطمینان را کم در جامعه ندیده ایم. جوی که راضیه در اتوبوس به وجود آورده به خوبی نشان می دهد که مسافران آن فقط جو زده شده و تحت تاثیر فضا، حاضر به قسم خوردن شده اند. این اطمینان اما نرسیده به مشهد از دست می رود.

قسم در زیرمتن خود به این روش تعیین حکم نقد وارد می کند. اگر مسافران این اتوبوس تحت تاثیر جوسازی های راضیه به مشهد رسیده و قسم خورده بودند، بهمن بی گناه اعدام می شود. در فیلم این اتوبوس به مقصد نمی رسد و عدالت نه توسط قانون، بلکه توسط اتفاق در زندگی راضیه، خسرو و بهمن برقرار می شود. 

با دیدن قسم می توان بارها به احکامی فکر کرد که می توانند همچون بادی که از این سو به آن سو می رود، طناب دار را عادلانه یا ناعادلانه از یک فرد به سوی فرد دیگری ببرند. قسم نشان می دهد گاهی با جو زده کردنِ مردمی که فکر کردن در مرامشان نیست، می شود به راحتی عدالت را جا به جا کرد. 

 

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

رونا، مادر عظیم

 

نمونه بارز شناخت شخصیت در موقعیت، عظیم، شخصیتِ اول فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان» است. عظیم و فاروق دو برادر افغانی تبار هستند که در ایران زندگی می کنند. فاروق در حال مهاجرت به خارج از کشور به همراه خانواده اش است و قرار بوده مادرشان را هم با خود ببرد. اما همان ابتدای فیلم مشخص می شود که فاروق قصد بردن مادر را ندارد. عظیم با فهمیدن این تصمیم، مادر را به خانه خود می آورد و فاروق را خفت می دهد. او اعلام می کند که مادرش مهم ترین و باارزش ترین کسی است که در زندگی دارد. کمی بعد مشخص می شود که مادر کلیه هایش را از دست داده و قانون ایران اجازه نمی دهد یک ایرانی به اتباع خارجی کلیه اهدا کند. تنها کسی که باقی می ماند عظیم است که خود به بیماری دیابت مبتلاست و شغل سنگینش به دو کلیه نیاز دارد. حال او در موقعیتی قرار گرفته است که باید بین خودش و مهم ترین فرد زندگی اش، یک نفر را انتخاب کند.

«جمشید محمودی» نویسنده و کارگردانِ فیلم، عظیم را در سخت ترین امتحانی قرار می دهد که می تواند. عظیمی که تا به الان ادعا کرده بود مادرش مهم ترین عضو زندگی اوست، به خاطر مادر، برادرش را جلوی خانواده اش خار و خفیف کرده، به همسرش هشدار داده بود که مادرش اولویت زندگی اوست و همه جا اعلام کرده بود که هیچ کس برایش مهم تر از مادر نیست، حال در موقعیت سختِ ثابت کردن این اهمیت قرار گرفته است. دکتر اعلام می کند که عظیم به بیماری دیابت مبتلاست و به هر دو کلیه اش نیاز دارد و جدای از آن شغل سخت عظیم نمی تواند با یک کلیه او را همراهی کند. عظیم همسر و زندگی دارد و بعد از او این زن نیز دچار مشکل می شود و از طرفی کاری را که سالهاست در آن فعالیت می کند را نیز ممکن است با یک کلیه از دست بدهد. اما نکته ی مهم اینجاست که دکتر بیان می کند اگر عظیم مواظب باشد، احتمالا می تواند با یک کلیه هم زندگی کند. دکتر او از کلیه دادن منع نمی کند فقط هشدارهای لازم را به او می دهد. حالا عظیم باید چه کار کند؟!

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad