فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تالار مولوی» ثبت شده است

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 25 شهریورماه 99 منتشر شده است.) 

 

مهاجرانی که به مقصد نمی­ رسند

 

 

نویسنده: هوگو سالسدو

کارگردان: بهروز سرو علیشاهی

بازیگران: هدا استواری/ الهام پرویزی/ احمد حامدی/ طه حامدی/ امیرسجاد دبیریان/ بهروز سرو علیشاهی/ ملیکا شهاب/ بابک قادری/ رسول قادری/ سهیلا مفیدی/ شاهین ملک ­زاده/ معصومه میراشه/ سعید نبوی

مکان اجرا: تالار مولوی 

 

«عبور» داستان رد شدن است، گذشتن از مرز برای رسیدن به خوشبختی. داستان در مکزیک رخ می­ دهد و کشور رویاها آمریکاست، اما مرز آمریکا و مکزیک می ­تواند هر مرزی باشد که انسان برای رسیدن به خوشبختی از آن قصد عبور دارد. مرزی است از جهان سوم به جهان اول، مرزی است از فقر و تنگدستی به ثروت، از اندوه به شادی، از جنگ به آرامش و صلح، از ظلم به عدالت، از حقارت به بزرگی و از سیاهی به سفیدی.

ماجرا در مکزیک رخ می­ دهد و طبق گفته­ ی نویسنده از اتفاقی واقعی گرفته شده است. داستان درباره­ ی گروهی از مردان است که برای عبور غیر قانونی از مرز مکزیک و آمریکا و رسیدن به کشور رویاها سوار بر واگن قطاری می ­شوند که درش از بیرون قفل شده و در نهایت همه­ ی اهالی واگن بر اثر کمبود اکسیژن خفه شده و جان می ­دهند. پیش از مردن اما تلافی این رنج را بر سر کسی که قرار بود از مرز عبورشان دهد در آورده و او را می ­کشند.

داستان شوکه­ کننده است اما جدید نیست. شاید هنوز تصویر کودک سوری که تیشرت قرمز بر تن دارد و بی­ جان کنار ساحل افتاده از ذهن بسیاری از مردم دنیا پاک نشده باشد، تصویری از امید بر باد رفته و جان نورسِ تباه شده ­ای که جنگ و بی­ عدالتیِ حاکمانِ بی ­لیاقت باعث و بانی­ اش است. آوارگی ­هایی که گویی تمامی ندارند. در بسیاری از کشورها و با شرایطی که روز به روز زندگی را سخت ­تر می­کند، بسیار آرزوها که در قایق­ های قاچاق­چیان غرق می­ شوند و بسیار امیدها که هنگام عبور از مرز تیر می­ خورند و ناامید می­ گردند. داستان درباره مردانی است که برای زندگی بهتر دل به خطر می­ سپارند و زنانی که تا ابد چشم به راه شوهر، فرزند و نوه می­ مانند؛ آن­قدر که نور دیدگانشان کم و کمتر می­ شود.

«عبور» داستان تلخ مهاجرتِ اجباری است، داستان عبوری است که معلوم نیست به سرانجام برسد یا نه. «عبور» داستان آشنایی حداقل برای آنهایی است که در جهان سوم زندگی می­ کنند، برای آنها که یا جنگ را دیده­ اند یا سایه­ اش را حس کرده ­اند. برای آنهایی که تمام سال را هم که بدوند و فعالیت کنند، نمی­ توانند کمر تورم را خم کرده و شکستش دهند و مدام از بحران­ های تمام نشدنیِ کشوری که خوب اداره نمی ­شود سیلی می­ خورند. «عبور» داستان آنهایی است که برای ساختن زندگی بهتر مجبورند خاکی که را با آنها مهربان نبوده ترک کنند به امید غربتی که شاید وطنی گردد و پناهی شود برای همه­ ی آنچه وطن خودشان از آنها دریغ کرده است.

«عبور» نمایشی تمیز، دغدغه ­مند و تاثیرگذار است و می­ توان آن را نمایشی "به اندازه" دانست؛ بدان معنی که هیچ یک از عناصر تئاتری­ اش از دیگری پیشی نمی­ گیرد و همه­ ی آنها در قالب یک کل مسنجم نمایشی قابل دیدن عرضه می­ کنند. در این نمایش بازی­ های قابل قبولِ بازیگران در کنار دکوری مرتبط، نورپردازی مناسب، میزانسن ­های درست و اصولی و متنی تاثر برانگیز می­تواند مخاطب را علاوه بر اینکه جذب کرده، به همذات پنداری وا دارد؛ آن هم مخاطبی که در جغرافیای از جنس ایرانِ این روزها زندگی می­ کند.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 25 شهریورماه 99 منتشر شده است.) 

دوستان مرجوعی

 

 

نویسنده: گابور راسوو

کارگردان: امیر محمد ابراهیمی

بازیگران: علی قانعی/ صبا پویشمن/ عباس صابری/ مهشید آقاخانی

مکان اجرا: تالار مولوی

 

یکی از مهم­ ترین ویژگی­ های تالار مولوی بازه­ ی وسیع، متنوع و متفاوت اجراهایی است که در این سالن به روی صحنه می­ رود و این ویژگی را در کمتر سالن تئاتری در کشور می­ توان دید. «دوستان کُمُدی» یکی از همین نمایش­ های متفاوت است که این روزها بر صحنه مولوی در حال اجراست.

«دوستان کُمُدی» درباره­ ی دوست حرف می ­زند، دوستانی که می­ توان آنها را در کمد نگه داشت بی ­آنکه اعتراضی بکنند. میتوان آنها را خرید و باز پس فرستاد تا کنار اجناس برگشت خورده و معیوب در زیر دستگاه پرس له شوند. می­ توان آنها را در حد اشیایی بی ­ارزش که تنها جایگاهشان در کمد و پنهان از چشم دیگران است نگه داشت، هر چند وقت یکبار بیرون­شان آورد، تمیزشان کرد و دوباره سر جایشان گذاشت. «دوستان کُمُدی» داستان خرید و فروش دوست است، دوستی که چون شی ­ای بی­ارزش بتوان هر بلایی بر سرش آورد، بی­ آنکه متوجه این مهم بود که او نیز جان، روح و احساس دارد.

ژک و اونیل زن و شوهری­ اند که بعد از سال ها زندگی مشترک، برای فرار از روزمرگی و درگیر نشدن در مراحل و مخارج طلاق تصمیم گرفته­ اند دو دوست برای خود بخرند، پس به بازار رفته و با خریدهایی که در سبد خریدشان است به خانه باز می­ گردند. دوستانشان زوجی­ اند به نام­ های ژولیت و گی. آنها این زوج را انتخاب کرده­ اند چون ژولیت آن­قدر لاغر نیست که حسادت اونیل را برانگیزد و گی نیز آن­قدر خوش و قد و بالا نیست که با ژک برابری کند. آنها دوستانشان را در کُمُدی جا داده و برای بازی کردن، تایید گرفتن، مسخره کردن، کتک زدن، از گرسنگی و تشنگی آزار دادن و فرو نشاندن خشم و رفتارهای بیمارگون و احماقانه­ ی خود از آنها استفاده می­ کنند و دوستان کُمُدی راهی ندارند جز تن دادن به تمامی خفت­ هایی که می­ توان نثار یک انسان کرد یا جان دادن زیر دستگاه پرس.

رفتارهای بیمارگون زوج اول، مخاطب را با این واقعیت رو به­ رو می­ کند که قدرت می­ تواند انسانیت را نابود کند، اتفاقی که در نمایش «دوستان کُمُدی» می ­افتد. این زوج رفته رفته بیشتر و بیشتر از قدرتی که به واسطه­ ی شهروندی کشوری پیشرفته و توان مالی دارند، استفاده کرده و زوجی را که از جهان سوم به دنیایی مثلا بهتر پناه آورده ­اند تا سر حد مرگ آزار می ­دهند. این زوج حتی به خودشان نیز رحم نمی­ کنند و این بی ­رحمی را نثار یکدیگر نیز می­ سازند.

صحنه ­ی خالی نمایش که از دو مربع تو در تو تشکیل شده، یکی از خالی ­ترین صحنه­ هایی است که توانسته آنچه را لازم است به مخاطب منتقل کند. در کنار همه­ ی این ها بازی بی ­نظیر بازیگران است که «دوستان کُمُدی» را به نمایشی جذاب برای دیدن بدل می­ سازد، بازیگرانی که هر کدام در نقش خود عالی ظاهر می ­شوند. نمایش از حضور فردی برتر نیز استفاده می­ کند، کسی که ساعت را اعلام کرده، به ژولیت و گی کمک می­ کند از سبدهای خرید پیاده شوند یا وقتی شلوغی و سر و صدای این چهار نفر بیش از حد می ­شود با حضور خود آنها را به سکوت و آرامش دعوت می­ کند، همچون سیاستمدارانی که خود این شرایط تبعیض و خفت را به وجود آورده ­اند و حضورشان نمادی از صلح به حساب می­ آید. «دوستان کُمُدی» نمایشی دیدنی اما کمی طولانی است که اگر از کش­دار بودن برخی صحنه­ ها کم می­ شد، می­ توانست به نمایشی برای چند باره دیدن بدل شود.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 21 مردادماه 99 منتشر شده است.) 

تجربه ­ای که جان می­ کاهد

 

 

نویسنده و کارگردان:  سعید رسولی

بازیگران: بهزاد حاجی­ حسنی/ حمید گرامی ­فر/ شادی ضیایی 

مکان اجرا: تالار مولوی 

 

تالار مولوی از جمله سالن­ های نمایش است که بازه­ ی وسیعی از نمایش­ های مختلف در آن اجرا می­ شود. در این سالن می­ توان کارهای متفاوتی را دید که در دیگر سالن ­ها امکان نمایش آنها وجود ندارد. از جمله­ ی این کارهای متفاوت می ­توان به نمایش «جانکاه» اشاره کرد.

نوشتن در مورد «جانکاه» سخت است به این علت که هیچ چیز قطعی در آن وجود ندارد و برداشت­ ها از این نمایش از فردی به فرد دیگر متفاوت بوده و کاملا به دریافت­ های شخصی و سلیقه­ ی مخاطب بر می­ گردد. در این نمایش داستان سرراستی برای روایت دیده می­ شود و همین­طور شخصیت مشخصی برای تعریف. اتفاق در مربعی در میانه­ ی صحنه رخ می­ دهد. جایی که در ابتدا مردی در ظاهر به خانه­ ی پدری خود می ­رود و در انتها زوجی در ظاهر به خانه­ ی غریبه­ ای پا می­ گذارند.

نمایش پرش ­های زیادی دارد و عملا مضمونش را در لا به لای پرش­ های گاه و بیگاه بیان می­ نماید، اما اینکه مخاطب حرف نمایش را متوجه م ی­شود یا نه خود سوال بزرگی است. «جانکاه» داستان لحظه­ هایی است که از جان انسان می­ کاهد. داستان آدم­ هایی که گاه از جان انسان می­ کاهند. پسری به خانه­ ی پدری­ اش برمی ­گردد. در ابتدای امر این پدر و پسر تنها غریبه­ هایی هستند که یکی به دیگری جا داده است. دیگری در خانه­ ی مهمان به جای یک شب، یک ماه م ی­ماند و در نهایت مشخص میشود که در خانه­ ی پدرش بوده. حال جای آن دو عوض می ­شود. پسر تبدیل به مردی جا افتاده می­ گردد و این بار خود میزبان زوجی است که دنبال جا می­ گردند. زوجی که به جای یک شب، یک سال در خانه­ ی مرد می ­مانند.

«جانکاه» در مورد آدم­ هایی است که ارتباط را بلد نیستند، در مورد کسانی که نمی­ توانند خوشی یک زوج جوان را ببیند و خود را در تنهایی زندگی اسیر کرده ­اند. «جانکاه» از تختی حرف می ­زند که هیچ ­گاه از آن استفاده نشده و تنها نشانه ­ای است از محلی برای خوابیدن و استراحت کردن، در صورتی که آدم­ هایش نمی ­توانند از این استراحت بهره­ ای ببرند.

نمایش با پرش­ های بسیار که در تغییر میزانسن بازیگران نیز به خوبی مشهود است، می ­تواند چشم مخاطب را متوجه تغییر و جا به جایی شخصیت ­های این نمایش کند. بازیگران با قدم­ های بلند، پرش­ های بلندی را نیز در داستان به وجود آورده و مسیر را به سمت دیگری از قصه می ­برند.

«جانکاه» در فضایی ساده و خالی اتفاق می­ افتد، در مربعی در میانه­ ی صحنه، با دو صندلی، یک سطل آهنی و تختخوابی که در انتها اضافه م ی­شود. این نمایش بیشتر از آنکه داستان یا مضمونی را مدنظر داشته باشد، لحظه را ثبت م ی­کند. به طور مثال می ­توان به شیوه ­ی خوابیدن پسر در آغوش مرد، یا به تخم ­مرغ­ هایی که از درون جیب پسر بیرون آمده و در سطل شکسته می­ شود اشاره کرد. این تصاویر و لحظه­ های جذاب اما نمی ­تواند به کلیتی جذاب منجر شود. نمایش از جایی به بعد کش ­دار می­ شود و نمی ­تواند مفهومی را به مخاطب منتقل کند.

تجربه کردن شیوه­ های متفاوت اجرا امتیاز مهمی محسوب می ­شود، اما هر نمایش با هر شکل اجرا باید بتواند چیزی به مخاطب خود منتقل کند و در انتها او را با این سوال تنها نگذارد که «خب که چه؟!» نمایش ­هایی که این سوال را باقی می­ گذارند این حس را به مخاطب منتقل می ­کنند که شاید کج فهمی او مانع دریافت اصل نمایش شده است، در صورتی که نمایشی که در بار اول نتواند مخاطب را به مفهومی، داستانی یا حسی برساند، خود دچار مشکل است و مخاطب تنها زمانی به دوباره دیدن نمایش نیازمند می­ شود که بخواهد دریافت­ های خود را تکمیل کند نه اینکه به زور به دریافتی از نمایش برسد.

 

 

  • samaneh ostad