فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهرام رادان» ثبت شده است

 

 

تو باید ببازی!

 

داستان در مورد بهداد مقیمی، عضو تیم ملی تکواندوی کشور است که او را با نام سونامی می شناسند. فیلم از جایی شروع می شود که سه تن از بازیکنان تیم ملی به کشور دانمارک پناهنده شده و حال سرپرست تیم ملی از خسروی، مربی قدیمی تیم دعوت کرده تا سرمربی تیم باشد. خسروی هشت سال پیش از مرتضی نژادی خواسته بود برای جلوگیری از رویارویی با حریفی از اسرائیل، بازی را ببازد؛ بازی که نژادی در آن به طلای المپیک دل بسته و برایش جنگیده بود. حال جای او را بهداد مقیمی گرفته است و خسروی تمایل دارد تا به جبران گذشته، فرصت دیگری در اختیار مرتضی قرار دهد. پس بدین منظور او را به تیم فرخوانده و رقابتی بین این ببر زخمی و سونامی شکل می گیرد.

ایده ی اولیه فیلم به طور واضحی از کلیپی گرفته شده است که در آن از علیرضا کریمی کشتی گیر کشورمان در مسابقات امیدهای جهان خواسته می شود که ببازد تا با حریفی از اسرائیل رو به رو نشود. جمله ی «تو باید ببازی» را می توان ایده ی اولیه فیلم «سونامی» دانست. ایده ای جذاب، مهم و حیاتی که پرداخت درست به آن می توانست نقد به سیاستی باشد که ورزشکاران را نشانه گرفته است. اما این اتفاق در فیلم «سونامی» نمی افتد.

چندی پیش فیلم «عرق سرد» نیز بر مبنای قانوی ساخته شد که در آن مرد می تواند همسرش را ممنوع الخروج کند؛ اتفاقی که برای کاپیتان تیم ملی فوتسال زنان ایران افتاد و منجر به ساخت فیلمی با نقد به این قانون شد. این امکان می توانست در فیلم «سونامی» نیز وجود داشته باشد، به شرط اینکه صدرعاملی تنها روی یک موضوع مهم دست می گذاشت و از ارجاعات مختلف و بررسی مشکلات عدیده ی ورزشی در کشور خودداری می کرد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

خوبی و بدی در هم تنیده اند، چون دو جنین در رحم مادر

جیرانی در این فیلم زمان مشخصی را ترسیم نکرده است. در آن از تکنولوژی و موبایل و اینترنت خبری نیست. قتل ها به سادگی آب خوردن انجام می شود و کسی در مورد آنها کنجکاو نمی گردد. این موضوع نشان از دور بودن فیلم از زمانه ی فعلی دارد. تنها نشانه ای از زمان که در فیلم وجود دارد، گواهینامه شاهنشاهی بردیا است که تشخیص آن برای بسیاری از مخاطبان دشوار می نماید. در فیلم نشانه هایی از ایران نیز به وضوح دیده نمی شود به جز نام هایی ایرانی یا آکسسوارهای ریز صحنه یا سفری به شمال در جاده ای که شبیه جاده های شمال ایران نیست. این بی مکانی و بی زمانی که بیشتر در نمایش ها دیده می شود، هویت فیلم را در هاله ای از ابهام قرار داده و با مخاطب شفاف نیست. این ابهام در بسیاری از اجزای دیگر فیلم از داستان و فیلمنامه گرفته تا شخصیت پردازی درست کاراکترها و حتی نوع قاب بندی فیلم نیز وجود دارد. در آشفتگی شخصیت ها در هاله ای از ابهام قرار دارند، همچون شرکت بزرگی که ثروتی عظیم برای بردیا محسوب می شود اما مشخص نمی گردد که شرکت چیست و چرا همیشه این قدر خلوت است و هیچ مراجعی ندارد.

جیرانی در آشفتگی بیشتر قاب هایش را کج بسته است که باز هم این تکنیک در اوایل فیلم می تواند مخاطب را جذب کند اما با گذشت فیلم از نیمه، به شدت آزار دهنده شده و به زور می توان این قاب های کج را تحمل کرد. اما مهمترین سوال این است که هدف فیلمساز از آفرینش این قاب ها چه بوده است و چرا!

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

 

رونمایی از چهره ی لوکس ایران

 

شاید اگر «امیر عربی»، نویسنده این اثر، به جای سه زاویه دید، از یک زاویه دید اما با جزئیات بیشتر استفاده می کرد فیلم باور پذیرتر می شد. تمامی ضربه های این آدم ها به یکدیگر را می شد در یک زاویه دید نیز نشان داد به شریط اینکه چالش هایی نیز برای روند داستان در نظر گرفته شود و همه چیز این قدر سهل و ممتنع و بدون مانع انجام نگردد.

در سراسر فیلم، همه ی کارها بدون مانع انجام می شود. رویا تصمیم می گیرد پول های سعید را از چنگش در آورد و این روند، بدون کوچکترین مانعی انجام می شود. لاله با همه ی این آدم ها دست به یکی می شود و هیچ اتفاقی برایش نمی افتد. سعید پولش را تمام و کمال از دست می دهد، اما همچنان در مناقصه حضور دارد. حتی اگر رویا پول را به او برگردانده باشد، باز هم هیچ خاطری از او مکدر نشده است. نویسنده برای این شخصیت ها هیچ مانعی قرار نداده و تنها با غافلگیری آنها را با واقعیت و پایان کار رو به رو می کند.

ایده اصلی، اصل خود را بر غافلگیری گذاشته، اما این غافلگیری ها هوشمندانه اتفاق نمی افتد و کاملا چیده شده و بدون دردسر است. شاید اگر ایده اصلی همان طور که به ظاهرِ لاکچری خود توجه کرده، به روند قصه نیز توجه می کرد و چالش هایی بر سر راه این شخصیت ها قرار می داد، می توانست فیلمی غنی هم در تصاویر زیبا و هم در قصه باشد. اما این اتفاق نمی افتد و از ایده اصلی تنها تصاویر زیبای کیش و زندگی لوکس آدم هایی در یادمان می ماند که از ایران همیشگی به دور اما جزئی از آن هستند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad