فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۵۹ مطلب با موضوع «تئاتر» ثبت شده است

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 18 آذر ماه 99 منتشر شده است.)

 

 

مردی خسته، ناامید و همیشه منتظر

 

 

نویسنده و کارگردان: امیررضا کوهستانی

بازیگران: محمد حسن معجونی/ سعید چنگیزیان/ مهین صدری/ وحید آقاپور/ محمدرضا نجفی/ فریبا کامران/ علی باقری/ فاطمه فخرایی/ رضا بهبودی/ نگار جواهریان

 

«ایوانف» عنوان نخستین نمایشنامه بلندِ نویسنده روس «آنتوان چخوف» است و از مردی سخن می­ گوید که در روزهای سخت زندگی­ اش قرار دارد. مردی میانسال که پنج سال پیش با همسرش، آنا، ازدواج کرده اما این روزها که آنا در حال مرگ است، به او بی­ توجهی می­ کند. بی ­توجهی او به زنی است که به خاطر وی حاضر شده مادر و پدرش را رها کرده و برای زندگی با ایوانف آنها را پشت سر بگذارد و مهم­تر اینکه با وجود همه­ ی این رفتارها، هنوز ایوانف را دوست دارد. از سوی دیگر رفت و آمد ایوانف به خانه­ ی یکی از دوستانش که دختری جوان (ساشا) دارد موجب حرف و حدیث­ های زیادی برایش شده است. ایوانف مردی اهل مطالعه و آگاه است که به نوعی به پوچی رسیده و نمی­ داند با زندگی خود چه باید بکند و در نهایت در شرایطی قرار می­ گیرد که خودخواسته به زندگی پایان می­ دهد.

بسیاری از کارگردانان در اجرای نمایشنامه­ های چخوف سعی می­ کنند فضایی همچون آنچه در متن می­ گذرد، یعنی روسیه­ ی اواخر قرن نوزده را به تصویر بکشند، اما آنچه «امیررضا کوهستانی» به صحنه آورده ایرانِ قرنِ بیست و یک است. کوهستانی در به اجرا بردن این نمایشنامه درون مایه و کلیت اثر را گرفته و در دیگر جزئیات و عناصر، صحنه­ اش را به ایرانِ امروز نزدیک کرده است. او دغدغه­ هایی جدید را نیز در نمایش خود گنجانده، از جمله مسئله مهاجرت و زبان ­آموزی را؛ موضوعی مهم که با توجه به شرایط فعلی، دغدغه بسیاری از جوانان است. ایوانف در حال یادگیری زبان انگلیسی است و در تمام طول نمایش هدفن ­اش را همراه خود دارد، گویی یادگیری زبان جدید او را از احاطه­ ی آدم­ هایی که به زبان خودش حرف می ­زنند بیرون برده و ملالِ روزها را برایش قابل تحمل م ی­کند. ایوانف در این روزهای سرگردانی و یاس به یادگیری زبان به عنوان تنها فعالیتی که انجام می­ دهد، مشغول است؛ در روزهایی که هیچ کار دیگری انجام نمی­ دهد و حتی شاید نمی­ داند چرا قصد مهاجرت دارد. هدف او از مهاجرت رفتن به کشوری جدید و دست یافتن به امکانات بهتر نیست، هدف او از مهاجرت دور شدن از شرایطی است که او را به این نقطه­ ی استیصال رسانده.

«ایوانف» همانند آنچه در توضیحات این نمایش نوشته شده، اثری نوشته امیررضا کوهستانی است. این نمایش اثری مستقل است اما کوهستانی نام آنتوان چخوف را نیز در ادامه عنوان نمایشش ذکر کرده تا نشان دهد که شاید این نمایش ایرانی ترین اجرایی باشد که بتوان از نمایشنامه چخوف به روی صحنه برد. در دیگر عناصر تئاتری نیز، اثری از نمایشی روسی در میان نیست؛ که از جمله­ ی آنها می ­توان به طراحی لباس اشاره کرد. شخصیت­ های این نمایش مانتو به تن دارند، از حجاب می­ گویند، کباب کوبیده سیخ می­ کشند و در مورد این مهارت با هم حرف می­ زنند، و مهم ­تر از همه دیالوگ­ ها و نحوه­ ی بیان شان کاملا آشنا و به دور از هر حسی است که معمولا آثار ترجمه دارند.

ایوانفِ کوهستانی حتی پایانی متفاوت با نمایشنامه چخوف دارد. پایانی که باز هم از آدمی سرگشته، بی­ حوصله و مستاصل می­آید. کسی که حتی توان این را ندارد که گلوله­ ای به سمت خود شلیک کند و تنها به لمیدن روی تخت اکتفا می­ کند. ایوانفِ این نمایش مردی همیشه منتظر است که با وجود حرف زدن از طلاق، هیچ وقت آنا را طلاق نمی­ دهد و آن­قدر انتظار می­ کشد تا آنا بمیرد. به نظر می­ رسد اگر تلاش ساشا نبود، او هیچ وقت با ساشا نیز ازدواج نمی­ کرد و حالا که ساشا قصد دارد او را ترک کند، باز هم کاری نمی­ کند. تنها لم داده و فایل آموزش زبان گوش می­ دهد. او بی­ هدف­ تر و شاید ناامیدتر از آن است که احساس کند مرگ می­ تواند رهایی بخشش باشد.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 11 آذر ماه 99 منتشر شده است.)

 

تقدیری که از آن گریزی نیست

 

 

نویسنده: محمدچرمشیر

کارگردان: سیامک احصایی

بازیگران: فاطمه معتمد آریا/ شبنم مقدمی/ احمد ساعتچیان/ علیرضا محمدی/ پانته آ پناهی ها/ محمدرضا حسین زاده/ عاطفه تهرانی/ مریم شیرازی/ آنکیدو وارش

 

 

«سیامک احصایی» که بیشتر به عنوان طراح صحنه شناخته می­ شود، دانش آموخته نقاشی از دانشگاه کلیولند اوهایو آمریکا است. وی که سابقه­ ای طولانی در طراحی صحنه­ های تئاتر و فیلم­ های سینمایی دارد در تجربه خود از کارگردانی تئاتر سراغ متنی از «محمد چرمشیر» رفته. متنی که برای فهم بیشتر آن نیاز به آشنایی با سه­ گانه سوفوکل، یعنی «ادیپ شهریار»، «ادیپ در کولونوس» و «آنتیگونه» است.

ادیپ شاه با وجود فرار از سرنوشتی که برایش مقدر شده است، باز هم در مسیر آن قرار می­ گیرد، پدر را می­ کشد، همسر مادرش می ­شود و فرزندانی نیز به دنیا می ­آورد. پس از اطلاع از این سرنوشت، مادر خودش را کشته و ادیپ خود را کور می­ کند، اما مدت­ ها با تبعید این شاهِ گناهکار از تب موافقت نمی­ شود. او در روزهای پیری و کوری روانه تبعید می­ گردد و در این راه دخترش، آنتیگونه، او را همراهی می­ کند. دختر دیگرش، ایسمنه، در تب می­ ماند و آنتیگونه شروع به نوشتن نامه ­هایی به تب می کند تا به دست خواهرش برسد.

متنی که محمد چرمشیر نوشته، دربرگیرنده این سه نمایشنامه مهم و در میانه ­ی آنها قرار می­ گیرد. اجرای «سیامک احصایی» از متن چرمشیر، به شدت تصویری و زیباست. صحنه با خاکی که به قول کارگردان از کویر مرنجاب به تماشاخانه منتقل شده است، پوشیده شده. خاکی که از کویر آمده و قرار است بی حاصلی این زندگی را نشان دهد، خاکی که در آن هیچ گیاهی نمی­ روید و زندگی­ ای که در آن هیچ کس سامانی نمی­ یابد. متن چرمشیر متشکل از دو کاراکتر است، یک خواهر و برادر اما کارگردان در اجرای خود از این متن، از عنصر تکثیر استفاده کرده است؛ او آنتیگونه را تکثیر می­ کند و برادر را نیز. تنها ادیپ تکثیر نمی­ شود، ادیپی که چشم­ های نابینایش زیر تاجی عجیب پنهان شده، سرخی لباسش چشم مخاطب را به سوی او می­ برد و سرگردانی­ اش همراه با تخت شاهی­ اش از این سوی صحنه به سوی دیگر حرکت می ­کند. صحنه­ ای پر از خاکِ کویر و نامه­ هایی که با اتفاقی چون انفجار به روی صحنه می ­بارند و البته کاراکترهایی که خاکیِ لباس­شان با صحنه یکی شده است. تمام این عناصر، فضایی وهم ­آلود و کابوس ­وار ساخته و شن­ زاری که در آن همه چیز پنهان شده است، همه چیز از اشیا و اشباح گرفته تا سرنوشت.

کاراکترهای تکثیر شونده­ ی این نمایش در طی آیینی منتظر مرگ ادیپ هستند، ادیپی که در زیر تاج رازآلود خود درد می­ کشد از سرنوشتی که گریزی از آن نبوده است. «نامه­ هایی به تب» نمایشی از تیره­ بختی و رنج خانوادگیِ ادیپ و فرزندانش از زبان آنتیگونه است که در قالب نامه­ هایی به خواهرش در تب روایت می­ شود و نویسنده تمام تمرکز خود را بر روی این مهم گذاشته است. چرمشیر در روایت خود، هر آنچه متعلق به فضای بیرون از این خانواده است را حذف کرده و احصایی در اجرای خود تمام این رنج­ها را بر روی نامه­ های که کل صحنه را در بر می ­گیرد به تصویر کشیده است.

فیلم تئاترِ «نامه­ هایی به تب» اثری است که با وجود غیابِ اجباری عنصر اصلی تئاتر یعنی زنده بودن، باز هم می­ تواند زیبایی صحنه­ ی ساخته شده توسط کارگردان را به خوبی به مخاطب نشان داده و از رنجی سخن بگوید که چندین نسل یک خانواده را در برگرفته و از تقدیری حرف بزند که از آن راه گریزی نیست.

 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 11 آذر ماه 99 منتشر شده است.)

 

یک فروپاشی اخلاقی

 

 

نویسنده: دیوید ممت

کارگردان: پارسا پیروزفر

بازیگران: رضا بهبودی/ پارسا پیروزفر/ هومن برق نورد/ مسعود میرطاهری/ سیاوش چراغی پور/ مهدی میلانی/ پوریا میاندهی

 

 

نمایشنامه «گلن گری گلن راس» یکی از آثار معروف «دیوید ممت»، نویسنده آمریکایی است که برای او جوایزی از جمله پولیتزر را به ارمغان آورده و فیلمی موفق به همین نام نیز به کارگردانی «جیمز فولی» از روی این نمایشنامه ساخته شده است. ترجمه این اثر توسط «امید روشن ضمیر» و به جای ماندن اجرای این اثر به صورت فیلم تئاتر، این فرصت را برای مخاطبان فراهم آورده تا با قلم این نویسنده بزرگ آشنا شوند.

ممت در نمایشنامه «گلن گری گلن راس» در راستای نقد نظام سرمایه­ داری گام برداشته. وی در این نمایش داستان فروشندگان یک دفتر مشاور املاک را در شیکاگوی اواخر قرن بیستم نشان می­ دهد. روسای این دفتر به منظور بالا بردن فروش، مسابقه­ ای بین فروشندگان برگزار کرده ­اند، بدین شکل که بهترین فروشنده یک ماشین کادیلاک برنده خواهد شد و دو نفر آخر مسابقه از کار بی کار خواهند گشت. در این راه فروشندگان دست به دروغ و دغل زده و با هر فریبی سعی می­ کنند فروش خود بهتر کنند. کار فروشندگان وابسته به برگه اطلاعات مشتری هاست، برگه­ ای که در آن نام و شماره تلفن مشتری­ های مورد هدف نوشته شده و این برگ ه­ها در اختیار سرپرست دفتر قرار دارد. او نیز این اطلاعات را جیر ه­بندی کرده و قطره قطره در اختیار فروشندگان می­ گذارد تا جایی که یکی از آنها برای گرفتن برگه اطلاعات حاضر به پرداخت رشوه به سرپرست بنگاه می­ شود. این روشِ برخورد با اطلاعات، لیست اسامی مورد نظر را به شیء­ای ارزشمند تبدیل می ­کند تا حدی که فروشندگان تصمیم به دزدیدن آن می ­گیرند.

نمایشنامه «گلن گری گلن راس» که نام خود را از ارتفاعات گلنگاری و مزارع گلن راس گرفته، (دو مورد از املاک و مستغلاتی که توسعه آن توسط فروشندگان دفتر انجام شده) از آدم­ هایی حرف می­ زند که دیگر به اخلاق و اصول انسانی پایبند نیستند؛ چراکه شرایطی که برای آنها در نظر گرفته شده و تنگایی که آنها را در آن قرار داده ­اند بسیار سخت­ تر و فشرده­ تر از آن است که بتوان تنها با پیروی از صداقت و درستی از آن بیرون خزید. این نمایش که در دهه 1980 برای جامعه آمریکایی نوشته شده بسیار به شرایط فعلی ایران و ایرانی نزدیک است. در این روزها که عوامل زیادی دست به دست هم داده تا مردم فشار بیشتری را تحمل کنند، این سوال پیش می ­آید که آیا می­ توان تنها با اتکا به صداقت از این فشار رها شد؟در این روزهایی که افراد زیادی به دلیل بیماری همه­ گیر کرونا از شغل خود کنار گذاشته شده ­اند یا ماندن در شغل تبدیل به چالشی بس بزرگ برای آنها شده است، آیا می­ توان بدون دروغ و فریبکاری موقعیت فعلی را حفظ کرد؟

«پارسا پیروزفر» در این نمایش سه صحنه ابتدایی را با کمترین حرکت طراحی کرده، سه قاب از یک رستوران که در هر یک دو مرد پشت میزی نشسته ­اند؛ یکی آرام و دیگری پرحرف. صحنه ­ی چهارم اما متفاوت و طولانی ­تر از صحنه­ های قبلی است و پویایی بیشتری نیز دارد. بازیگران نمایش در نقش ­های خود خوب نشسته­ اند و دیالوگ­ ها صریح و روان است. کارگردان از هر اضافه کاری چه در طراحی صحنه و چه در حرکات بازیگران پرهیز کرده و به طور کلی دیالوگ بیشترین مسئولیت را در این نمایش بر عهده دارد.

فیلم تئاتر «گلن گری گلن راس»، نمایشی قابل توجه بوده و به شکل عجیبی با این روزهای خاص از تاریخ همسان است. نمایشی که از مرگ اخلاق سخن می­ گوید و آدم ­های گرفتار و بی­ اخلاقی که می­ توان با آنها همذات پنداری کرد و به آنها حق داد که این چنین از مسیر درست منحرف شوند، چراکه شاید دیگر راه راستی برای آنها باقی گذاشته نشده است.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 4 آذر ماه 99 منتشر شده است.)

 

پسرِ فریادِ امیرآباد

 

 

نویسنده: مهدی کوشکی

کارگردان: صحرا فتحی

بازیگر: مهدی کوشکی

 

در این روزهای قرنطینه و تعطیلی، دیدن فیلم تئاتر شاید تنها راه اتصال به هنری باشد که می­ توان آن را مادر دیگر هنرها دانست. هنری که از آن به نام هنرِ فرهیختگان یاد می­ شود و این روزها با توجه به تعطیلی طولانی مدت تماشاخانه ­ها نیاز به احیایی مجدد دارد و فیلم تئاتر تنها رشته ­ای است که می ­تواند ارتباط مخاطب با تئاتر را حفظ کند.

فیلم تئاترِ «آواز ه­خوان طاس» که نامش را از نمایش معروف «اوژن یونسکو» گرفته، با معرفی «مهدی کوشکی» از خود شروع می­ شود. «من مهدی کوشکی هستم، فرزند ...» و این معرفی به نسل­ ها و قرن­ های قبل و جغرافیای مختلف باز می­ گردد. پای اسامی معروفی چون شعرا، سیاستمداران، پادشاهان و هنرمندان به میدان می ­آید و بعد از یک دور کامل دوباره به مهدی کوشکی ختم می­ شود. اما این بار او شاید مهدی کوشکی باشد، فرزند مادری که پسرش را میان جمعیت می ­جوید.

بخش اعظم این مونولوگِ چهل دقیقه­ ای را اسامی تشکیل داد ه­اند، اس م­هایی که گاه با ربط و گاه بی ­ربط در کنار هم قرار گرفته­ اند. حضور اسم ­های واقعی ابتدا مخاطب را به این برداشت می ­رساند که برای درک بهتر نمایش نیاز به دانستن تاریخچه­ ای از این اسامی است، اما وقتی تعداد اسامی دقیقه به دقیقه بیشتر م ی­شود و از هر قاره و کشوری و از هر دوره ی تاریخی اسم­هایی به میان می­ آید، مخاطب به ترفندِ پنهان شده در پشت نام ­ها پی می­ برد؛ اینکه این نام­ها فقط واژه ­اند و قرار نیست ارجاعی چنان تاریخی را در برگیرند که برای درک آن مخاطب به چالش بیافتد؛ چه بسا که هر نامی در این نمایش خود می ­تواند نمایشنامه ­ای کامل را به خود اختصاص دهد.

مهدی کوشکی در این اثر که خود نیز آن را به نگارش در آورده، حافظه­ ی عجیب خود را به رخ می ­کشد. لیست کردن اسم­ هایی که یکی از شرق است و یکی از غرب، یکی معاصر است و دیگری به دوره ی حوا برمی­ گردد، یکی فارسی است و یکی عربی و روسی، خود کاری بس دشوار می ­نماید و ردیف کردن بی وقفه­ ی آنها بر این سختی می­ افزاید. از ویژگی­ های مونولوگ تمرکز کاملِ تماشاگر بر مهم­ ترین عنصر اجرا یعنی تک بازیگر است و همه­ ی این شرایط و توجه­ ها، توانایی حافظه و تسلط این بازیگر بر متن را نشان می­ دهد.

«صحرا فتحی»، کارگردان اثر که خود نیز سابقه­ ی بازی در مونولوگ را دارد، در این نمایش از هر نوع اضافه کاری پرهیز کرده است. او از بازیگرش خواسته با کمترین حرکت، ایستاده و تنها با واژگان و آواز توجه مخاطب را به سوی جلب کند و چه بسا در این امر موفق عمل کرده است.

«آوازه­ خوان طاس» داستانی فردی است که گویی میان اسامی جا مانده است. مردی که شاید حتی نمی ­داند کجای تاریخ است اما دردش، درد فراموشی نیست، درد به یاد آوردن است. او مهدی کوشکی است: «پسرِ میدونِ آزادی، پسرِ کاج، پسرِ نرسیده به خونه ­شون سرِ خوش، پسرِ گیر کرده تو بن بستِ گُلِ سرخ، پسرِ ایستاده به زانو تو میدونِ فاطمی، پسرِ فریادِ امیرآباد، پسرِ پشتِ درِ اصلیِ دانشگاهِ تهران، پسرِ فرار کرده از درِ عقبِ امیرکبیر، پسرِ خاک ­آلود بهشت زهرا، پسرِ پارکِ لاله, خسته، پسرِ میدانِ مادر گم کرده»، آری! شاید او مهدی کوشکی است.
 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 20 آبان ماه 99 منتشر شده است.)

 

پایبندی به اصول یا تعصب بی ­جا؟!

 

 

نویسنده:  رابرت بولت

کارگردان: بهمن فرمان­ آرا

بازیگران: رضا کیانیان/ سیامک صفری/ سهیلا رضوی/ فرزین صابونی/ هدایت هاشمی/ احمد ساعتچیان/ امیررضا دلاوری/ بهناز جعفری/ علیرضا آرا/ رضا مولایی/ محمدرضا مالکی/ بهمن فرمان ­آرا

 

«سرتامس مور» یا «قدیس تامس مور» حقوقدان، نویسنده، فیلسوف و سیاستمدار قرن شانزدهم میلادی در انگلستان بود که زندگی او دست مایه­ ی ساختن فیلم «مردی برای تمام فصول» به نویسندگی «رابرت بولت» شد و این نویسنده توانست اسکار فیلمنامه را در سال 1967 برای این متن از آن خود کند. این متن اما در دهه­ ی نود شمسی توسط فیلمساز موفق ایرانی «بهمن فرمان­ آرا» در تالار وحدت به صحنه آمد و اولین تجربه­ ی این کارگردان را در تئاتر رقم زد. با توجه به تعطیلی سالن­ های تئاتر در این روزهای کرونایی، فیلم تئاتر این اثر می­ تواند رشته­ ای باشد که توسط آن ارتباط مخاطبانِ مشتاق با دنیای تئاتر حفظ شود.

داستان درباره ایستادگی سر تامس مور در مقابل پادشاه هنری هشتم است. هنری هشتم قصد دارد بر خلاف قانون کلیسا همسر خود را طلاق دهد و دوباره ازدواج کند. در این میان سر تامس مور که پس از مرگ کاردینال به مقام صدراعظمی رسیده است با این امر مخالفت کرده و آن را خلاف قوانین کلیسا می­ شمارد، اما پادشاه اصرار دارد با توجه به صداقت و اعتباری که این فرد در میان مردم دارد، او ازدواجش را تایید نماید تا نیازی به تایید پاپ نداشته باشد. سر تامس مور اما از آن دسته افرادی است که به اصول خود پایبند بوده و همه مشکلات را در این راه به جان می­ خرد. پایبندی به اصول ابتدا پست و مقام را از او می­ گیرد، سپس وی را راهی زندان می ­کند و در نهایت به سوی مرگ روانه می­ دارد.

«مردی برای تمام فصول» داستان ایستادگی بر سر عقاید است، موضوعی که این روزها شاید جای تعجب داشته باشد. ایستادگی بر سر اصول از آن دست مفاهیمی است که در کشور ما کاملا شناخته شده است. افراد زیادی در این مملکت بر سر اصول خود جان باخته ­اند و شاید اوج این پایبندی را بتوان در دوران دفاع مقدس و در میان شهدا و رزمندگانی جستجو کرد که به خاطر معنا و مفهوم جان خود را به دست گرفته و پا به میدانی گذاشتند که بازگشت­شان با خدا بود. مفاهیمی همچون دفاع از وطن، دین و ناموس، در زمان ه­ای نه چندان دور خود دلیلی برای از جان گذشتن بود و مخاطب ایرانی بی­ شک با مفهوم "ایستادگی بر سر عقاید" که در نمایش «مردی برای تمام فصول» بدان اشاره می­ شود بیگانه نیست. شاید این روزها این ارزش ­ها و مفاهیم رنگ باخته یا تغییر کرده باشند، اما هنوز پس زمینه ­ای از پایبندی به اصول در حافظه­ ی هر مخاطبی که این اثر را می بیند، وجود دارد. از سوی دیگر، سماجت سر تامس مور بر سر عقاید خود را می­ توان تعصبی بی ­جا دانست که به نوعی با لجاجت آمیخته است. اما این حس تنها لحظه­ ای برای مخاطب تداعی خواهد شد، زیرا آشکارا می ­توان دریافت آنچه این مردِ عمیق، سیاستمدار و فیلسوف بدان پایبند است نه تنها لجاجت نیست، بلکه عین باور است و هر باوری اگر در عرصه­ ی آزمایش قرار گیرد می­ تواند انسان را تا ورطه­ ی نابودی نیز بکشاند.

نمایش از پرداختی قوی، بازی­ های خوب و صحنه ­ای اصولی برخوردار است، اما ایرادی که شاید بتوان به متن وارد دانست کمرنگ بودن نقش زنان در این نمایش است. مارگریت دختر سرتامس مور از آن دست زنانی است که در معرفی پدرش بعد از مرگ او نقش مهمی داشته. گفته شده است که مارگریت دختری چنان شجاع و جسور بوده که پس از اعدام پدر، سر او را از بالای برج لندن برمی­ دارد و سال ها در صندوقی در خانه­ اش پنهان می­ کند. وی بعدها به کمک همسرش مدارکی را جمع کرده و از آنها در راستای اثبات حقانیت پدر استفاده می­ نماید. در این نمایش اما زنان نقش پررنگی نداشته و پیش برنده­ ی داستان نیستند. حضورشان، حضور صرفا فیزیکی و در راستای نمایشِ زندگی خانوادگی سرتامس مور است و عملا مسئولیتی در راستای جلو بردن داستان از آنها خواسته نشده است.

فیلم تئاتر «مردی برای تمام فصول» نمایشی ارزشمند را به تصویر می­ کشد که تلنگری است برای مخاطب آگاه که در این روزهای پر فراز و نشیب بیشتر بر اصول و ارزش ­های خود پایبند باشد و با هر صعود و سقوطی، ارزش­ هایش نیز همچون دلار و طلا، بالا و پایین نرود.

 

 

 

  • samaneh ostad