(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 4 آذر ماه 99 منتشر شده است.)
پسرِ فریادِ امیرآباد
نویسنده: مهدی کوشکی
کارگردان: صحرا فتحی
بازیگر: مهدی کوشکی
در این روزهای قرنطینه و تعطیلی، دیدن فیلم تئاتر شاید تنها راه اتصال به هنری باشد که می توان آن را مادر دیگر هنرها دانست. هنری که از آن به نام هنرِ فرهیختگان یاد می شود و این روزها با توجه به تعطیلی طولانی مدت تماشاخانه ها نیاز به احیایی مجدد دارد و فیلم تئاتر تنها رشته ای است که می تواند ارتباط مخاطب با تئاتر را حفظ کند.
فیلم تئاترِ «آواز هخوان طاس» که نامش را از نمایش معروف «اوژن یونسکو» گرفته، با معرفی «مهدی کوشکی» از خود شروع می شود. «من مهدی کوشکی هستم، فرزند ...» و این معرفی به نسل ها و قرن های قبل و جغرافیای مختلف باز می گردد. پای اسامی معروفی چون شعرا، سیاستمداران، پادشاهان و هنرمندان به میدان می آید و بعد از یک دور کامل دوباره به مهدی کوشکی ختم می شود. اما این بار او شاید مهدی کوشکی باشد، فرزند مادری که پسرش را میان جمعیت می جوید.
بخش اعظم این مونولوگِ چهل دقیقه ای را اسامی تشکیل داد هاند، اس مهایی که گاه با ربط و گاه بی ربط در کنار هم قرار گرفته اند. حضور اسم های واقعی ابتدا مخاطب را به این برداشت می رساند که برای درک بهتر نمایش نیاز به دانستن تاریخچه ای از این اسامی است، اما وقتی تعداد اسامی دقیقه به دقیقه بیشتر م یشود و از هر قاره و کشوری و از هر دوره ی تاریخی اسمهایی به میان می آید، مخاطب به ترفندِ پنهان شده در پشت نام ها پی می برد؛ اینکه این نامها فقط واژه اند و قرار نیست ارجاعی چنان تاریخی را در برگیرند که برای درک آن مخاطب به چالش بیافتد؛ چه بسا که هر نامی در این نمایش خود می تواند نمایشنامه ای کامل را به خود اختصاص دهد.
مهدی کوشکی در این اثر که خود نیز آن را به نگارش در آورده، حافظه ی عجیب خود را به رخ می کشد. لیست کردن اسم هایی که یکی از شرق است و یکی از غرب، یکی معاصر است و دیگری به دوره ی حوا برمی گردد، یکی فارسی است و یکی عربی و روسی، خود کاری بس دشوار می نماید و ردیف کردن بی وقفه ی آنها بر این سختی می افزاید. از ویژگی های مونولوگ تمرکز کاملِ تماشاگر بر مهم ترین عنصر اجرا یعنی تک بازیگر است و همه ی این شرایط و توجه ها، توانایی حافظه و تسلط این بازیگر بر متن را نشان می دهد.
«صحرا فتحی»، کارگردان اثر که خود نیز سابقه ی بازی در مونولوگ را دارد، در این نمایش از هر نوع اضافه کاری پرهیز کرده است. او از بازیگرش خواسته با کمترین حرکت، ایستاده و تنها با واژگان و آواز توجه مخاطب را به سوی جلب کند و چه بسا در این امر موفق عمل کرده است.
«آوازه خوان طاس» داستانی فردی است که گویی میان اسامی جا مانده است. مردی که شاید حتی نمی داند کجای تاریخ است اما دردش، درد فراموشی نیست، درد به یاد آوردن است. او مهدی کوشکی است: «پسرِ میدونِ آزادی، پسرِ کاج، پسرِ نرسیده به خونه شون سرِ خوش، پسرِ گیر کرده تو بن بستِ گُلِ سرخ، پسرِ ایستاده به زانو تو میدونِ فاطمی، پسرِ فریادِ امیرآباد، پسرِ پشتِ درِ اصلیِ دانشگاهِ تهران، پسرِ فرار کرده از درِ عقبِ امیرکبیر، پسرِ خاک آلود بهشت زهرا، پسرِ پارکِ لاله, خسته، پسرِ میدانِ مادر گم کرده»، آری! شاید او مهدی کوشکی است.