فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 4 آذر ماه 99 منتشر شده است.)

 

پسرِ فریادِ امیرآباد

 

 

نویسنده: مهدی کوشکی

کارگردان: صحرا فتحی

بازیگر: مهدی کوشکی

 

در این روزهای قرنطینه و تعطیلی، دیدن فیلم تئاتر شاید تنها راه اتصال به هنری باشد که می­ توان آن را مادر دیگر هنرها دانست. هنری که از آن به نام هنرِ فرهیختگان یاد می­ شود و این روزها با توجه به تعطیلی طولانی مدت تماشاخانه ­ها نیاز به احیایی مجدد دارد و فیلم تئاتر تنها رشته ­ای است که می ­تواند ارتباط مخاطب با تئاتر را حفظ کند.

فیلم تئاترِ «آواز ه­خوان طاس» که نامش را از نمایش معروف «اوژن یونسکو» گرفته، با معرفی «مهدی کوشکی» از خود شروع می­ شود. «من مهدی کوشکی هستم، فرزند ...» و این معرفی به نسل­ ها و قرن­ های قبل و جغرافیای مختلف باز می­ گردد. پای اسامی معروفی چون شعرا، سیاستمداران، پادشاهان و هنرمندان به میدان می ­آید و بعد از یک دور کامل دوباره به مهدی کوشکی ختم می­ شود. اما این بار او شاید مهدی کوشکی باشد، فرزند مادری که پسرش را میان جمعیت می ­جوید.

بخش اعظم این مونولوگِ چهل دقیقه­ ای را اسامی تشکیل داد ه­اند، اس م­هایی که گاه با ربط و گاه بی ­ربط در کنار هم قرار گرفته­ اند. حضور اسم ­های واقعی ابتدا مخاطب را به این برداشت می ­رساند که برای درک بهتر نمایش نیاز به دانستن تاریخچه­ ای از این اسامی است، اما وقتی تعداد اسامی دقیقه به دقیقه بیشتر م ی­شود و از هر قاره و کشوری و از هر دوره ی تاریخی اسم­هایی به میان می­ آید، مخاطب به ترفندِ پنهان شده در پشت نام ­ها پی می­ برد؛ اینکه این نام­ها فقط واژه ­اند و قرار نیست ارجاعی چنان تاریخی را در برگیرند که برای درک آن مخاطب به چالش بیافتد؛ چه بسا که هر نامی در این نمایش خود می ­تواند نمایشنامه ­ای کامل را به خود اختصاص دهد.

مهدی کوشکی در این اثر که خود نیز آن را به نگارش در آورده، حافظه­ ی عجیب خود را به رخ می ­کشد. لیست کردن اسم­ هایی که یکی از شرق است و یکی از غرب، یکی معاصر است و دیگری به دوره ی حوا برمی­ گردد، یکی فارسی است و یکی عربی و روسی، خود کاری بس دشوار می ­نماید و ردیف کردن بی وقفه­ ی آنها بر این سختی می­ افزاید. از ویژگی­ های مونولوگ تمرکز کاملِ تماشاگر بر مهم­ ترین عنصر اجرا یعنی تک بازیگر است و همه­ ی این شرایط و توجه­ ها، توانایی حافظه و تسلط این بازیگر بر متن را نشان می­ دهد.

«صحرا فتحی»، کارگردان اثر که خود نیز سابقه­ ی بازی در مونولوگ را دارد، در این نمایش از هر نوع اضافه کاری پرهیز کرده است. او از بازیگرش خواسته با کمترین حرکت، ایستاده و تنها با واژگان و آواز توجه مخاطب را به سوی جلب کند و چه بسا در این امر موفق عمل کرده است.

«آوازه­ خوان طاس» داستانی فردی است که گویی میان اسامی جا مانده است. مردی که شاید حتی نمی ­داند کجای تاریخ است اما دردش، درد فراموشی نیست، درد به یاد آوردن است. او مهدی کوشکی است: «پسرِ میدونِ آزادی، پسرِ کاج، پسرِ نرسیده به خونه ­شون سرِ خوش، پسرِ گیر کرده تو بن بستِ گُلِ سرخ، پسرِ ایستاده به زانو تو میدونِ فاطمی، پسرِ فریادِ امیرآباد، پسرِ پشتِ درِ اصلیِ دانشگاهِ تهران، پسرِ فرار کرده از درِ عقبِ امیرکبیر، پسرِ خاک ­آلود بهشت زهرا، پسرِ پارکِ لاله, خسته، پسرِ میدانِ مادر گم کرده»، آری! شاید او مهدی کوشکی است.
 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

دغدغه ی چهارم: پوچی

سر به سر پوچ دیدم جهان را[i]

 

پوچی آخرین دغدغه ای است که اروین یالوم در کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال» به آن می پردازد.

«گروهی کودن شادمان را تصور کن که مشغول کارند. در فضای باز آجر جا به جا می کنند. به محض آنکه همه ی آجرها را در یک گوشه ی زمین روی هم چیدند، شروع می کنند به بردن آن ها به گوشه ی دیگر زمین. این کار بی قفه ادامه می باید و هر روزِ سال آن ها مشغول همین کارند. یک روز یکی از آن ها می ایستد و از خود می پرسد چه کار دارد می کند. در شگفتی می ماند که هدف از جا به جایی آجرها چیست. و از آن لحظه به بعد دیگر مانند گذشته از کار خود راضی نیست. من همان کودنم که از چرایی این آجرها در شگفت مانده است.»

پوچی با این سوال ها شروع می شود که معنای زندگی چیست؟ معنای زندگی من چیست؟ چرا زندگی می کنیم؟ چرا ما را به اینجا آورده اند؟ برای چه زنده ایم؟ بر چه اساسی باید زندگی کنیم؟ اگر باید بمیریم، اگر هیچ چیز ماندنی نیست، پس چیزی هست که معنی داشته باشد؟

یالوم فقدان معنا را مهم ترین فشار روانی اگزیستانسیال به شمار می آورد و در ادامه به بررسی تعاریفی برای معنای زندگی می پردازد. در این راه همانند فصل های پیشین معنای این دغدغه ی اگزیستانسیال را از دیدگاه دیگر فلاسفه، روان شناسان و نویسندگان بیان می کند و از منظر آنان به بررسی جایگاه خدا و معنویت در زندگی می پردازد. او به راهکارهایی اشاره می کند که معمولا برای فرار از پوچی به کار می رود همچون: نوع دوستی، فداکاری کردن در راه یک آرمان، خلاقیت و هنر، راه حل لذت گرایانه و از خود گذشتن. یالوم به تلاش فلاسفه برای یافتن معنایی برای زندگی اشاره می کند و معتقد است فقدان معنا پیامدهای بالینی دارد. وی در ادامه برخی پژوهش های بالینی در این راستا را بررسی کرده و به روان درمان گران راهنمایی هایی در راستای رو به رو شدن با این مشکل در بیمارانشان می دهد: «این رویکرد درمانی با رویکردهایی که برای مواجهه با سایر دلواپسی های غایی ذکر کردم، تفاوت های بسیاری دارد. با مرگ، آزادی و تنهایی باید مستقیما گلاویز و دست به گریبان شد. ولی وقتی نوبت به پوچی می رسد، درمانگر باید به بیمارانش کمک کند از این پرسش فاصله بگیرند: به جای غوطه وری در معضل پوچی، راه حل تعهد را برگزینند. پرسش درباره معنای زندگی همان طور که بودا اندرز داده، کمال نمی آورد. باید در رودخانه ی زندگی غوطه ور شد و اجازه داد پرسش نیز به راه خود رود.»

یالوم با فهرست طویلی از منابع، کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال» را که حاصل ده سال پژوهش، درمان، گروه درمانی، نت برداری، بررسی منابع مختلف و نوشتن است را به پایان می رساند. یالوم در این کتاب مثال های بی شماری از بیمارانش چه در درمان فردی و چه در گروه درمانی می زند و هر دغدغه را به تفصیل شرح می دهد. او از مطالب دیگر فلاسفه، نویسندگان و روان شناسان نیز استفاده کرده و در مواقعی برای شرح کامل موقعیت مثال هایی از کتاب های داستان و رمان و حتی زندگی شخصی اش می آورد.

«روان درمانی اگزیستانسیال» کتابی است که شاید خطاب اصلی اش درمان گران جوان باشد اما برای هر مخاطب عام در هر سطح سوادی قابل درک و اثرگذار خواهد بود. کتابی که با خواندنش به ریشه ی بسیاری از ترس ها، نگرانی ها، اضطراب ها، بدخلقی ها و رنج هایمان پی خواهیم برد.

 

[i] فروغ فرخزاد

 

با کلیک بر روی لینک های زیر می توانید بخش های دیگر معرفی این کتاب را مطالعه کنید.

- دغدغه ی اول: مرگ

- دغدغه ی دوم: آزادی

- دغدغه ی سوم: تنهایی

 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

خوبی و بدی در هم تنیده اند، چون دو جنین در رحم مادر

جیرانی در این فیلم زمان مشخصی را ترسیم نکرده است. در آن از تکنولوژی و موبایل و اینترنت خبری نیست. قتل ها به سادگی آب خوردن انجام می شود و کسی در مورد آنها کنجکاو نمی گردد. این موضوع نشان از دور بودن فیلم از زمانه ی فعلی دارد. تنها نشانه ای از زمان که در فیلم وجود دارد، گواهینامه شاهنشاهی بردیا است که تشخیص آن برای بسیاری از مخاطبان دشوار می نماید. در فیلم نشانه هایی از ایران نیز به وضوح دیده نمی شود به جز نام هایی ایرانی یا آکسسوارهای ریز صحنه یا سفری به شمال در جاده ای که شبیه جاده های شمال ایران نیست. این بی مکانی و بی زمانی که بیشتر در نمایش ها دیده می شود، هویت فیلم را در هاله ای از ابهام قرار داده و با مخاطب شفاف نیست. این ابهام در بسیاری از اجزای دیگر فیلم از داستان و فیلمنامه گرفته تا شخصیت پردازی درست کاراکترها و حتی نوع قاب بندی فیلم نیز وجود دارد. در آشفتگی شخصیت ها در هاله ای از ابهام قرار دارند، همچون شرکت بزرگی که ثروتی عظیم برای بردیا محسوب می شود اما مشخص نمی گردد که شرکت چیست و چرا همیشه این قدر خلوت است و هیچ مراجعی ندارد.

جیرانی در آشفتگی بیشتر قاب هایش را کج بسته است که باز هم این تکنیک در اوایل فیلم می تواند مخاطب را جذب کند اما با گذشت فیلم از نیمه، به شدت آزار دهنده شده و به زور می توان این قاب های کج را تحمل کرد. اما مهمترین سوال این است که هدف فیلمساز از آفرینش این قاب ها چه بوده است و چرا!

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

برادر یا فرزند؟! دختر یا پسر؟ مسئله این است

 

جان دار فیلمی خوش ساخت و خوش ریتم است و می تواند 100 دقیقه مخاطب را با خود همراه کند، اما این همراهی به بهای روایت های زیاد و شاخ و برگ های فراوانی است که نویسندگان در فیلمنامه داده اند، نه به دلیل روایت درست و سرراست داستان. فیلم شاخ و برگ های زیادی دارد و به جای اینکه بیننده را در مسیری مستقیم به سوی پایان هدایت کند، او را در میان داستان های بی شمار و مسلسل وار فیلم گیر می اندازد.

ابتدا این طور به نظر می رسد که جان دار در مورد مسئله قصاص و داستان های مرتبط با آن باشد که موضوعی تکراری است اما هنوز هم می توان با نگاهی نو آن را به شکلی ارزشمند نشان داد. کمی بعدتر به نظر می رسد جان دار در مورد انتقام یاسر از اسماء و خانواده اش باشند، کسانی که او را هر بار با ذلت از خانه بیرون کرده و حالا او می خواهد به هر طریقی که هست اسماء را مال خود کند و ناموس برادران را از دستشان برباید؛ حتی اگر این عمل همراه با طلاق اسماء باشد.  بعدتر اما با مطرح شدن نامادری بودنِ ثریا، مادر خانواده، مسئله دو همسری رحمان و مرگ همسر دوم او که مادر اسماء و وحید است، این طور به نظر می رسد که دلیلی برای خودخواهی ثریا چیده شده و اوست که این بار می خواهد با قربانی کردن اسماء، هم پسرش را نجات دهد و هم شاید به نوعی تلافی سالهایی را بکند که رحمان بر سر او هوو آورده. بعدتر اما با شرطی که یاسر برای اسماء می گذارد مبنی بر سقط کردن جنین، باز هم مسئله تلافی به میان می آید و البته بی آبرو کردن خانواده رحمان و در نهایت ناموس و آبرو بر جان ارجحیت می یابد و جمال خودش مرگ را انتخاب می کند.

جان دار می توانست فیلم بهتری باشد به شرط اینکه کمی از شاخ و برگ های اضافی اش کم می کرد و یکی از قصه هایش را تا انتها به ثمر می رساند. به این شرط که سعی نمی کرد پشت هر اتفاقی، دلیلی بسیار منطقی قرار دهد تا باور پذیرش سازد. اینکه ثریا بین جانِ جمال و زندگیِ اسماء، جمال را انتخاب می کند، می توانست چالشی بزرگ برای او و حتی خانواده اش باشد. چالشی که مخاطب را هم به تفکر در این مورد وا می دارد و چه بسا خانواده های زیادی که هنوز هم جایگاه پسر برایشان رفیع تر از دختر است. اما وقتی دلیلی بسیار منطقی پشت آن قرار می گیرد، عملا تمام چالش ها از بین می رود. ثریا، جمال را انتخاب می کند زیرا فرزند اوست و از اسماء می گذرد زیرا فرزند شوهرش است. قرار دادن این دلیل منطقی پشت داستان، باعث می شود شخصیت پردازی ثریا زیر سوال برود.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 20 آبان ماه 99 منتشر شده است.)

 

پایبندی به اصول یا تعصب بی ­جا؟!

 

 

نویسنده:  رابرت بولت

کارگردان: بهمن فرمان­ آرا

بازیگران: رضا کیانیان/ سیامک صفری/ سهیلا رضوی/ فرزین صابونی/ هدایت هاشمی/ احمد ساعتچیان/ امیررضا دلاوری/ بهناز جعفری/ علیرضا آرا/ رضا مولایی/ محمدرضا مالکی/ بهمن فرمان ­آرا

 

«سرتامس مور» یا «قدیس تامس مور» حقوقدان، نویسنده، فیلسوف و سیاستمدار قرن شانزدهم میلادی در انگلستان بود که زندگی او دست مایه­ ی ساختن فیلم «مردی برای تمام فصول» به نویسندگی «رابرت بولت» شد و این نویسنده توانست اسکار فیلمنامه را در سال 1967 برای این متن از آن خود کند. این متن اما در دهه­ ی نود شمسی توسط فیلمساز موفق ایرانی «بهمن فرمان­ آرا» در تالار وحدت به صحنه آمد و اولین تجربه­ ی این کارگردان را در تئاتر رقم زد. با توجه به تعطیلی سالن­ های تئاتر در این روزهای کرونایی، فیلم تئاتر این اثر می­ تواند رشته­ ای باشد که توسط آن ارتباط مخاطبانِ مشتاق با دنیای تئاتر حفظ شود.

داستان درباره ایستادگی سر تامس مور در مقابل پادشاه هنری هشتم است. هنری هشتم قصد دارد بر خلاف قانون کلیسا همسر خود را طلاق دهد و دوباره ازدواج کند. در این میان سر تامس مور که پس از مرگ کاردینال به مقام صدراعظمی رسیده است با این امر مخالفت کرده و آن را خلاف قوانین کلیسا می­ شمارد، اما پادشاه اصرار دارد با توجه به صداقت و اعتباری که این فرد در میان مردم دارد، او ازدواجش را تایید نماید تا نیازی به تایید پاپ نداشته باشد. سر تامس مور اما از آن دسته افرادی است که به اصول خود پایبند بوده و همه مشکلات را در این راه به جان می­ خرد. پایبندی به اصول ابتدا پست و مقام را از او می­ گیرد، سپس وی را راهی زندان می ­کند و در نهایت به سوی مرگ روانه می­ دارد.

«مردی برای تمام فصول» داستان ایستادگی بر سر عقاید است، موضوعی که این روزها شاید جای تعجب داشته باشد. ایستادگی بر سر اصول از آن دست مفاهیمی است که در کشور ما کاملا شناخته شده است. افراد زیادی در این مملکت بر سر اصول خود جان باخته ­اند و شاید اوج این پایبندی را بتوان در دوران دفاع مقدس و در میان شهدا و رزمندگانی جستجو کرد که به خاطر معنا و مفهوم جان خود را به دست گرفته و پا به میدانی گذاشتند که بازگشت­شان با خدا بود. مفاهیمی همچون دفاع از وطن، دین و ناموس، در زمان ه­ای نه چندان دور خود دلیلی برای از جان گذشتن بود و مخاطب ایرانی بی­ شک با مفهوم "ایستادگی بر سر عقاید" که در نمایش «مردی برای تمام فصول» بدان اشاره می­ شود بیگانه نیست. شاید این روزها این ارزش ­ها و مفاهیم رنگ باخته یا تغییر کرده باشند، اما هنوز پس زمینه ­ای از پایبندی به اصول در حافظه­ ی هر مخاطبی که این اثر را می بیند، وجود دارد. از سوی دیگر، سماجت سر تامس مور بر سر عقاید خود را می­ توان تعصبی بی ­جا دانست که به نوعی با لجاجت آمیخته است. اما این حس تنها لحظه­ ای برای مخاطب تداعی خواهد شد، زیرا آشکارا می ­توان دریافت آنچه این مردِ عمیق، سیاستمدار و فیلسوف بدان پایبند است نه تنها لجاجت نیست، بلکه عین باور است و هر باوری اگر در عرصه­ ی آزمایش قرار گیرد می­ تواند انسان را تا ورطه­ ی نابودی نیز بکشاند.

نمایش از پرداختی قوی، بازی­ های خوب و صحنه ­ای اصولی برخوردار است، اما ایرادی که شاید بتوان به متن وارد دانست کمرنگ بودن نقش زنان در این نمایش است. مارگریت دختر سرتامس مور از آن دست زنانی است که در معرفی پدرش بعد از مرگ او نقش مهمی داشته. گفته شده است که مارگریت دختری چنان شجاع و جسور بوده که پس از اعدام پدر، سر او را از بالای برج لندن برمی­ دارد و سال ها در صندوقی در خانه­ اش پنهان می­ کند. وی بعدها به کمک همسرش مدارکی را جمع کرده و از آنها در راستای اثبات حقانیت پدر استفاده می­ نماید. در این نمایش اما زنان نقش پررنگی نداشته و پیش برنده­ ی داستان نیستند. حضورشان، حضور صرفا فیزیکی و در راستای نمایشِ زندگی خانوادگی سرتامس مور است و عملا مسئولیتی در راستای جلو بردن داستان از آنها خواسته نشده است.

فیلم تئاتر «مردی برای تمام فصول» نمایشی ارزشمند را به تصویر می­ کشد که تلنگری است برای مخاطب آگاه که در این روزهای پر فراز و نشیب بیشتر بر اصول و ارزش ­های خود پایبند باشد و با هر صعود و سقوطی، ارزش­ هایش نیز همچون دلار و طلا، بالا و پایین نرود.

 

 

 

  • samaneh ostad