از رنجی خسته است که مال او نیست
ویژگی هایی که «امیر» را از فیلم های روز سینما جدا می کند اول از همه به قصه و روایت بازمی گردد. «امیر» هیچ داستانی برای روایت ندارد. این فیلم گریزی به زندگی مردی تنها و مشکلات او در این شهر زده است، مشکلاتی که خط داستانی مشخصی نداشته، از الگوی خاصی پیروی نمی کنند و هیجان انگیز نیز نیستند. این فیلم در مورد شخصیتی حرف می زند که هر روز به تعداد امثال او در جامعه ی ایران افزوده می شود. شخصیت هایی که آن قدر مشکلات به آنها فشار می آورد که سکوت را به عنوان بهترین سلاح برای دفاع از خود و تحمل فشار مشکلات انتخاب می کنند. امیر نیز همین کار را کرده است. او در خانواده ای به دنیا آمده که دختری بیمار دارد. این بیماری روحی و روانی ارثی است که از سوی خانواده ی پدری به دختر رسیده و او نیز مانند عمه اش به آن مبتلا شده است. این بیماری خانواده را کاملا درگیر کرده و مادر و پدر را در خود اسیر نموده؛ مادر و پدری که روش کنار آمدن با این بیماری و همراهی با دخترشان را بلد نبوده اند و ناخواسته بر رنج او افزوده اند. امیر برای فرار از مشکلات خانه ی پدری، به آپارتمانی که برای خودشان اجاره کرده است، پناه برده اما این دوری نیز نمی تواند او را از مشکلات خانواده دور کند، پس تنها راه، سکوت در مقابل اتفاقاتی است که رخ می دهد.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.
(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 23 دی ماه 99 منتشر شده است.)
آنگاه که هملت کودک می شود
نویسنده: تورسین لترز
کارگردان: رضا بابک
بازیگران: لیلی رشیدی / پرستو گلستانی / بهرام شاه محمد لو/ حسن دادشکر/ جمشید جهانزاده/ داریوش موفق/ علیرضا ناصحی/ حمید فلاحی/ مریم بیدختی/ محمد زیگساری
هملت، پسر هشت ساله ی پادشاه دانمارک از توطئه به قتل رساندن پدرش توسط عمویش، کلادیوس و مشاور او پولونیوس آگاه می شود. هملت و دوست صمیمی اش، افلیا، تصمیم می گیرند که به طریقی پدر را از این توطئه آگاه کنند اما شاه توجهی به آنها نمی کند. تا اینکه این دو به کمک دلقکِ دربار، نمایشی عروسکی را تدارک دیده و به کمک آن پدر را از ماجرا مطلع می کنند و مانع زهر خوردن او می گردند.
نمایشنامه «هملت شاهزاده کوچک دانمارک» در سال 1981 توسط «تورسین لترز»، نمایشنامه نویس سوئدی برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است. او با زبانی کودکانه، ساده و شوخ طبعانه از خشونت اصل اثر کاسته و صلح و امید را جانشین آن کرده است. «رضا بابک» نیز سعی در انتقال همین مفهوم و فضا در نمایش خود داشته.
هملت شخصیتی است که با دیالوگ معروف «بودن یا نبودن؟ مسئله این است» به عنوان یکی از شخصیت های روشنفکر و درگیر تردیدهای زندگی در دنیای نمایشنامه ها شناخته می شود. حال تصور کردن هملتی که این بُعد از او گرفته شده و به دنیای کودکان رفته است کمی دشوار م ینماید. هملتی که به جای شمشیر، عروسک دست م یگیرد، به جای ناامیدی، امید را برمیگزیند و به جای کشتن عمو، از پدرش تقاضای عفو او را می کند. در این نمایش زمان به عقب و به دوران کودکی هملت بازگشته است، اما گویی داستان قتل پدر ریشه در سال های دور داشته و در هر زمانی بخشی از دغدغه ی کلودیوس بوده است. نمایش به خوبی از دغدغه های فلسفی و بار خشونت داستان اصلی کاسته و با زبانی ساده و قابل درک هملتی کودک را نشان می دهد که از توطئه های بزرگ آگاهی یافته اما این بار به موقع به این موضوع پی برده است، آنقدر که می تواند مانع آن شود و جانِ شاه را نجات دهد. نمایشنامه نویس بار خشونت نمایش، قتل ها و بخش اعظم خیانت یعنی خیانت زن به شوهرش را از کار کم کرده و سعی نموده نمایشنامه ای بنویسد که برای کودک و نوجوان قابل درک و پذیرش باشد و به همان میزان که این نسل نمایندگان آینده هستند، امید جایگزین یاس و بیهودگی گردد.
«رضا بابک» نیز در نمایش خود با انتخاب خوب بازیگران و برقراری روابط درست میان شخصیت ها، موفق می شود نمایشی را به صحنه ببرد که نه تنها برای مخاطب کودک قابل درک و برای مخاطب نوجوان قابل پذیرش است، بلکه حتی برای مخاطب بزرگسال نیز جذاب می نماید. انتخاب «لیلی رشیدی» برای بازی در نقش هملت و «پرستو گلستانی» برای بازی در نقش افلیا و صد البته رابطه ی دوستانه، کودکانه و صادقانه ای که این دو با هم برقرار می کنند به جذاب شدن نمایش کمک بزرگی کرده است. تصور جایگزین شدن رابطه ی عاشقانه ی افلیا و مرگ او با رابطه ای دوستانه و همدلانه می تواند مخاطب بزرگسال را هم از دیدن این نمایش راضی نگه دارد. افزودن دیگر عناصر تئاتر کودک و نوجوان از جمله عروسک، وجود خرسی در قفس که فداکاری و هوشیاری اش باعث زنده ماندن شاه می شود، مهربانی و عطوفت شخصیت های نمایش و طنز برخی از آنها نیز از جمله عواملی است که این نمایش را برای کودکان جذاب می کند.
نمایش «هملت شازده کوچولوی دانمارک» نگاهی متفاوت به یکی از بزرگترین، مهمترین و پراجراترین نمایشنامه های جهان انداخته و دنیایی را نشان می دهد که به اندازه ی خود کودکان صداقت داشته و به خوشی ختم می شود.
.
(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 18 آذر ماه 99 منتشر شده است.)
غیرتی مقدس
نویسنده: ایوب آقاخانی/ فرهاد امینی/ ویدا دانشمند
کارگردان: ایوب آقاخانی
بازیگران: برزو ارجمند/ وحید آقاپور/ بهناز بستاندوست/ الهه شه پرست/ محسن بهرامی/ عرفان ابراهیمی/ هلن بهرامی
نمایش «رگ»، را می توان نمونه ای کامل از دفاع مقدس دانست. دفاع مقدسی که این روزها تنها به نام هشت سال جنگ تحمیلی شناخته می شود، درحالیکه دفاع از وطن همیشه مقدس بوده و هست، چه در دهه شصت باشد و چه در دهه بیست. نمایش، غباری از زمان را کنار می زند و وقایعی از دهه بیست را نشان می دهد که بسیاری از مخاطبان از آن هیچ نمی دانند.
جنگ جهانی اول در حالی آغاز می شود که ایران در آن اعلام بی طرفی کرده است. این موضوع اما مانع تصمیم شوروی برای ورود به خاک ایران از شمال نمی شود. در همین حال به تمام نیروهای پادگان های مرزی دستور می رسد که عقب نشینی کنند، اما «مصیب ملک محمدی»، «محمد هاشمی» و «عبدالله شهریاری»، مرزبانانی از خطه آذربایجان، حاضر نمی شوند به همین راحتی به نیروهای شوروی اجازه ی ورود به ایران را دهند و این سه تن، تنها، به دفاعی مقدس دست می زنند.
این روایتِ مستند به شکلی جذاب دراماتیزه و برای نمایش بر روی صحنه آماده شده است. تیم نویسندگان این اثر در پرداخت این روایت بیشترین بهره را از خلاقیت خود برده و با طراحی فضایی متفاوت موفق شده اند بخشی از آنچه را این سه سرباز وطن انجام داده اند به تصویر بکشند. در نمایش «رگ» پس از ایده و متن، این بازی هاست که بسیار تاثیرگذار عمل می کند. در این نمایش به همان میزان که می توان از بازی ها متاثر شد و برای غیرت جوانان دهه ی بیست اشک ریخت، به همان میزان هم می توان از صمیمیت و شوخی هایشان لذت برد و خندید. کارگردان در تنیدن غم و شادی توامان در نمایشی که پتانسیل زیادی برای تنها یک بُعد یعنی متاثر کردن مخاطب دارد، بسیار هوشمندانه عمل کرده و میزان احساسات مخاطب را در حالتی از تعادل قرار داده است. نمایش از طراحی صحنه خوبی نیز بهره برده. اتاقک نگهبانی چوبی با فانوس هایی آویخته و سیم های خاردار فضایی به غایت متناسب با اتفاقات روی صحنه ساخته است. در کنار تمام اینها باید به طراحی پوستر کار نیز اشاره کرد، طرحی به شدت متناسب که تنها پس از پایان یافتن اجراست که می توان به مفهوم آن پی برد.
نمایش «رگ» یادآور روزهای عجیبِ این مرز و بوم و درباره مرزبانانی است که جان خود را در راه دفاع از میهن داده اند. شاید در هنگام دفاع آنها دلیل محکمی برای آنچه انجام می دهند نداشتند، اما نشان دادند رگ غیرت یک ایرانی در روزگاری چنان بیرون می زد که می توانست یک تنه از یک کشور دفاع کند، بی آنکه به کم بودن قدرتش فکر نماید؛ همان طور که در خلاصه نمایش می گوید: «رگ که بجنبد داستان عوض می شود؛ همیشه همین است و همین بوده. رگ که بجنبد حتی سه سرباز بی نام هم میتوانند تاریخ بسازند. رگ که بجنبد لشگر چهل و هشت شوروی، چهل و هشت ساعت درجا می زند در برابر چهار برنو! رگ که بجنبد عشق آغاز می شود، وطن معشوق می شود، ماشه چکانده می شود، ارس می خروشد، پرچم افراشته می ماند و روز روشن تاریخ آغاز می شود.»
(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 18 آذر ماه 99 منتشر شده است.)
مردی خسته، ناامید و همیشه منتظر
نویسنده و کارگردان: امیررضا کوهستانی
بازیگران: محمد حسن معجونی/ سعید چنگیزیان/ مهین صدری/ وحید آقاپور/ محمدرضا نجفی/ فریبا کامران/ علی باقری/ فاطمه فخرایی/ رضا بهبودی/ نگار جواهریان
«ایوانف» عنوان نخستین نمایشنامه بلندِ نویسنده روس «آنتوان چخوف» است و از مردی سخن می گوید که در روزهای سخت زندگی اش قرار دارد. مردی میانسال که پنج سال پیش با همسرش، آنا، ازدواج کرده اما این روزها که آنا در حال مرگ است، به او بی توجهی می کند. بی توجهی او به زنی است که به خاطر وی حاضر شده مادر و پدرش را رها کرده و برای زندگی با ایوانف آنها را پشت سر بگذارد و مهمتر اینکه با وجود همه ی این رفتارها، هنوز ایوانف را دوست دارد. از سوی دیگر رفت و آمد ایوانف به خانه ی یکی از دوستانش که دختری جوان (ساشا) دارد موجب حرف و حدیث های زیادی برایش شده است. ایوانف مردی اهل مطالعه و آگاه است که به نوعی به پوچی رسیده و نمی داند با زندگی خود چه باید بکند و در نهایت در شرایطی قرار می گیرد که خودخواسته به زندگی پایان می دهد.
بسیاری از کارگردانان در اجرای نمایشنامه های چخوف سعی می کنند فضایی همچون آنچه در متن می گذرد، یعنی روسیه ی اواخر قرن نوزده را به تصویر بکشند، اما آنچه «امیررضا کوهستانی» به صحنه آورده ایرانِ قرنِ بیست و یک است. کوهستانی در به اجرا بردن این نمایشنامه درون مایه و کلیت اثر را گرفته و در دیگر جزئیات و عناصر، صحنه اش را به ایرانِ امروز نزدیک کرده است. او دغدغه هایی جدید را نیز در نمایش خود گنجانده، از جمله مسئله مهاجرت و زبان آموزی را؛ موضوعی مهم که با توجه به شرایط فعلی، دغدغه بسیاری از جوانان است. ایوانف در حال یادگیری زبان انگلیسی است و در تمام طول نمایش هدفن اش را همراه خود دارد، گویی یادگیری زبان جدید او را از احاطه ی آدم هایی که به زبان خودش حرف می زنند بیرون برده و ملالِ روزها را برایش قابل تحمل م یکند. ایوانف در این روزهای سرگردانی و یاس به یادگیری زبان به عنوان تنها فعالیتی که انجام می دهد، مشغول است؛ در روزهایی که هیچ کار دیگری انجام نمی دهد و حتی شاید نمی داند چرا قصد مهاجرت دارد. هدف او از مهاجرت رفتن به کشوری جدید و دست یافتن به امکانات بهتر نیست، هدف او از مهاجرت دور شدن از شرایطی است که او را به این نقطه ی استیصال رسانده.
«ایوانف» همانند آنچه در توضیحات این نمایش نوشته شده، اثری نوشته امیررضا کوهستانی است. این نمایش اثری مستقل است اما کوهستانی نام آنتوان چخوف را نیز در ادامه عنوان نمایشش ذکر کرده تا نشان دهد که شاید این نمایش ایرانی ترین اجرایی باشد که بتوان از نمایشنامه چخوف به روی صحنه برد. در دیگر عناصر تئاتری نیز، اثری از نمایشی روسی در میان نیست؛ که از جمله ی آنها می توان به طراحی لباس اشاره کرد. شخصیت های این نمایش مانتو به تن دارند، از حجاب می گویند، کباب کوبیده سیخ می کشند و در مورد این مهارت با هم حرف می زنند، و مهم تر از همه دیالوگ ها و نحوه ی بیان شان کاملا آشنا و به دور از هر حسی است که معمولا آثار ترجمه دارند.
ایوانفِ کوهستانی حتی پایانی متفاوت با نمایشنامه چخوف دارد. پایانی که باز هم از آدمی سرگشته، بی حوصله و مستاصل میآید. کسی که حتی توان این را ندارد که گلوله ای به سمت خود شلیک کند و تنها به لمیدن روی تخت اکتفا می کند. ایوانفِ این نمایش مردی همیشه منتظر است که با وجود حرف زدن از طلاق، هیچ وقت آنا را طلاق نمی دهد و آنقدر انتظار می کشد تا آنا بمیرد. به نظر می رسد اگر تلاش ساشا نبود، او هیچ وقت با ساشا نیز ازدواج نمی کرد و حالا که ساشا قصد دارد او را ترک کند، باز هم کاری نمی کند. تنها لم داده و فایل آموزش زبان گوش می دهد. او بی هدف تر و شاید ناامیدتر از آن است که احساس کند مرگ می تواند رهایی بخشش باشد.