فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۹۲ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 28 مردادماه 99 منتشر شده است.) 

زندگی سیاه و سفید آدم­های دهه شصت

 

 

نویسنده: کهبد تاراج

کارگردان: رضا بهرامی

بازیگران: آرش فلاحت­ پیشه/ آیه کیان­ پور/ امیر عدل­ پرور / هومن بنایی

مکان اجرا: تئاترشهر 

 

«کهبد تاراج» را می­ توان از جمله نویسندگان معاصری دانست که تلاشی ستودنی در راستای نمایش ایرانی، به معنی نمایشی مختص ایران و بر آمده از این جغرافیا می­ کند. او معمولا برای جغرافیای تهران می ­نویسد و زبان خاص یک منطقه را در اثر خود می­ گنجاند. این نویسنده در نمایش «جوادیه» نیز به این مهم پرداخته. وی منطقه­ ی جوادیه و به طور خاص بیست متری آن را مد نظر قرار داده و شخصیت­ هایش یا زاده ­ی این محل هستند یا بزرگ شده­ ی آن.

نمایش «جوادیه» از آدم­ هایی حرف می ­زند که در دهه­ ی شصت جوانی ­شان به سر آمده و حال پس از سی سال و گاه بیشتر به زمین سری زده ­اند و از خاطرات آن روزهایشان برای مخاطبان حرف می ­زنند. از روزهایی که حقوق ساده­ ی زندگی شهروندی چالشی بس بزرگ بود، نه اینکه این روزها نباشد اما گویا در دهه­ ی شصت آرزوها و حتی جان­ های بیشتری در این راه از دست رفته است، زمانی که هنوز آدم­ ها چنین به سرنوشت عادت نکرده و به آن تن نداده بودند.

دهه­ ی شصت با مختصات خاص خودش در بسیاری از فیلم ­ها و گاها نمایش­ ها سوژه­ ی اتفاقات بوده است. در فیلم­ ها این اتفاقات بیشتر در قالب کمدی رخ داده و فیلم­ ها از ذات این دهه به عنوان سوژه ­ای برای خنده استفاده کرده­ اند. اما در نمایش «جوادیه» این اتفاق فقط برای خنده نمی ­افتد. داستان در مورد آرزوهایی است که بر باد رفته یا بر باد داده ­اند. داستان درباره­ ی جغرافیایی است که بخشی از هویتش، یعنی دو سینمای خاطره­ سازش را از دست داده. داستان در مورد شجاعت­ هایی است که نه تنها در زمان خود معنا داشته که هنوز نیز بر سرش جنگ می شود، شجاعتی که عنوان حق انتخاب ظاهر.

نمایش «جوادیه» منولوگی از چهار جوان دهه­ ی شصت است؛ یکی راننده تاکسی، دیگری دختری جوان، یکی عشق سینما و دیگری مداح و لو دهنده­ ی اسرار. نمایش از اتمام ویژگی­ های یک اثر قابل قبول برخوردار است. متن توانایی این را دارد که روزگار دهه­ ی شصت در بیست متری جوادیه را به یاد آنهایی بیاورد که آن را دوران را به یاد دارند یا برای آنهایی بازسازی­ اش کند که نه جوادیه را می­ شناسند و نه خاطره یا ارتباطی با دهه­ ی شصت دارند. کارگردانی حساب شده­ ی «رضا بهرامی» در کنار نورپردازی، انتخاب موسیقی، و بازی­ های اصولی بازیگران همه از صحنه­ ی خالی تالار قشقایی، جوادیه ­ای ساخته است که نمی­توان به سادگی از آن چشم ­پوشی کرد.

در میان چهار شخصیت متفاوت این نمایش، داستان دختر جوان اما رنگ و بویی امروزی­ تر دارد. دغدغه­ اش، فراموش ­شدنی نیست و خواسته ­اش از جوان­ های امروزی قابل اعتنا است. دختری که حتی در جوادیه­ ی دهه­ ی شصت نیز برای آنچه بود تلاش می­ کرد و برای آنچه می­ خواست چشم به روی عرف می ­بست، حتی اگر خواسته ­اش تنها دیدن فیلمی در دانشگاه تهران بود یا انتخاب ظاهری متفاوت.

در نهایت از شهرام تاکسی یک استکان چای باقی می ­ماند، از مرجان یک چادر رنگی، از سیامکِ عاشق سینما یک کلاه قرمز و از سیف ­اله ...

 

 

  • samaneh ostad

 

 

کتاب «خیره به خورشید نگریستن»

غلبه بر وحشت از مرگ

 

نویسنده: اروین یالوم

مترجم: اورانوس قطبی زاده آسمانی / پروانه والی

انتشارات: نشر قطره

قیمت: 11000 / چاپ چهارم/ پاییز 92

تعداد صفحات: 247

 

اروین یالوم در کتاب «خیره به خورشید نگریستن» روایت هایی را مرگ به رشته تحریر درآورده. وی این کتاب را کتابی شخصی می داند که از مواجهه ی او با مرگ سرچشمه گرفته است. او در این کتاب ترس از مرگ را با مخاطبان تقسیم می کند، ترسی که سایه ی تاریکی از وجود ماست و هرگز نمی توانیم آن را از خود جدا کنیم یا نادیده اش بگیریم. یالوم در این کتاب مخاطبش را آگاه می کند که چگونه بر وحشت از مرگ غلبه نماید.

یالوم "خودآگاهی" را والاترین موهبت و به منزله ی گنجی می داند به ارزش زندگی، اما معتقد است که خودآگاهی به قیمت تمام شده ی بالایی عرضه می شود و آن «زخمی کشنده» است. یالوم می گوید با وجودی که مرگِ جسمی انسان را از بین می برد، اما آگاهی از مرگ، منجی اوست.

در ادامه او درباره ی تشخیص اضطراب مرگ حرف می زند که گاه کاملا آشکار است. افراد زیادی هستند که نمی توانند دنیای نیستی را تصور کنند و مدام به این سوال فکر می کنند که وقتی بمیرند کجا خواهند رفت. گاه اما این اضطراب خود را در زیر مشکلات دیگری پنهان می کند از جمله کابوس های شبانه و رویاها، مشغول بودن مداوم به کار یا برنامه ریزی همیشگی کردن برای آینده بچه ها.

یالوم اما مواجهه با مرگ را به مثابه تجربه ای بیدار کننده می داند و از انسان هایی می گوید که رو به رو شدن آنها با مرگ به اینکه بهتر زندگی کنند کمک کرده است. او سوگ را نیز یک تجربه ی بیدار کننده ی دیگر می داند. «غم و اندوه از دست دادن عزیزان می تواند شخص را بیدار سازد و او را باخبر از وجود کند.» او همچنین معتقد است که همیشه بین ترس از مرگ و احساس محرومیت از زندگی همبستگی وجود دارد. «هر چه زندگی تان پوچ تر و بی حاصل تر باشد، اضطراب از مرگ در شما بیشتر است.»

اروین یالوم در فصل «قدرت باورها» از ایپکوروس نقل می کند که رسالت اصلی فلسفه، تسکین رنج است و ریشه ی رنج بشر ترس همه جا حاضر، از مرگ است. وی در این فصل از باورهای فلاسفه ی مختلف صحبت کرده و از دستاویز آنها برای رویارویی با مرگ می گوید از جمله: دین، اثربخشی و انتخاب. او برقراری ارتباط سالم را یکی از راه های غلبه بر وحشت از مرگ می داند. یالوم تاریخ را پر از خودکشی های دسته جمعی می داند که افراد انجام می دادند تا در مقابل تنهایی پس از مرگ بیاستند و درنهایت یالوم عمل به جمله ی «الان و اینجا» را راهی می داند که بتوان زندگی ای غنی تر داشت و بدین طریق هراس کمتری از مرگ به خود راه داد.

کتاب «خیره به خورشید نگریستن» از جمله کتاب هایی است که به مخاطب می گوید تنها کسی نیست که از مرگ می ترسد. یالوم در این کتاب مثال های بی شماری از انسان هایی می آورد که آشکارا و پنهان با ترس از مرگ دست و پنجه نرم می کند. او معتقد است که وقتی فرد به مرگ فکر می کند، بیشتر به رابطه ی جنسی تمایل می یابد و در این راستا بیماری با مشکل حاد قلبی را مثال می زند که در حال انتقال به بیمارستان خواهان رابطه ی جنسی با پرستار همراهش در آمبولانس بوده یا زنی بیوه ای که در مراسم خاکسپاری همسرش به شدت نیاز به چنین رابطه ای را حس کرده است. یالوم بهترین راه رو به رو شدن با مرگ را بهتر زندگی کردن می داند، اینکه ترس ها را کنار گذاشت، از قالب قربانی خارج شد و زندگی را شروع کرد تا با رسیدن مرگ، حسرتی برایمان باقی نمانده باشد.

بخش هایی از کتاب را عینا اینجا می گذارم تا بی واسطه ی درباره نویس با واژگان یالوم رو به رو شوید.

  • «مراسم تدفین یکی از عزیزان را در نظر بگیرید. کسی که در تابوت است نه ترسی حس می کند نه می شنود و نه می بیند؛ اما دوستانی که بالای سر او ایستاده اند درد زیر خاک بودن را احساس می کنند.» صفحه 20
  • «وقتی که خسته هستیم، با باورهایی که مدت ها قبل دست و پنجه نرم کرده بودیم، مورد حمله قرار می گیریم.» صفحه 88
  • «کیفیت زندگی ما با چگونگی تعبیرمان از تجربیات تعریف می شود، نه خود تجربیات.» صفحه 105

 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

آدم هایی گیر افتاده در مارپیج زندگی

 

«هزارتو» از روابط کثیفی حرف می زند که در زندگی جاری است، اما نگاهی نو به این موضوع ندارد و هزارتویش را با هزار دروغ و خیانت پر کرده. تمام آدم های این فیلم به یکدیگر جفا کرده اند. از خیانت بارز امیرعلی و بیتا به نگار گرفته تا دزدی آشکار نریمان از امیرعلی در این شرایط بغرنج. حتی مادر نگار که زنی اهل دین و ایمان است نیز به پلیس دروغ می گوید و خود نگار هم در گذشته مانع خوشبختی بیتا شده. تمام این روابط تو در تو و کثیف می تواند یک هزارتو را بسازد، اما در مواقعی این موضوع منطقی جلوه نمی کند.

«هزارتو» برای نشان دادن خیانت و دروغ و دزدی به نظر زیاد می آید و تو در تو در شدن این خیانت ها با هم، از منطق قصه کم می کند. گویی نویسنده تنها به ساختن یک هزارتو فکر می کرده، هزار تویی که در آن آدم ها هر آنچه از بدی است در حق هم روانه می کنند، اما منطقی که بتواند این هزارتو را بسازد لحاظ نکرده است. برای مثال نریمان که همیشه به امیرعلی شک داشته و ازدواج او با خواهرش را مشکوک می داند، در شرایطی که خواهر زاده اش گم شده، فرصت را برای تلکه کردن داماد مناسب می بیند و به همراه دوست دخترش در نقش آدم ربا، امیرعلی را تیغ می زنند. امیرعلی که خود گرگ بازار ساخت و ساز است و مدام پشت تلفن برای پول دادن به همکارش دعوا می کند، به سادگی می پذیرد و دلارهایی را گرفته در فضایی کاملا کلیشه ای، قبرستان ماشین، جلوی دوست دختر نریمان می اندازد. این رفتار، این ساده لوحی امیرعلی را نمی توان باور کرد و اگر او این قدر ساده و احمق باشد، مدت ها پیش از این اتفاق، دچار مشکلات جدی می شد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

دوستی هایی تابع شرایط

 

فیلم درباره ی بخشی مهمی از شخصیت انسان حرف می زند؛ خودخواهی. مهتاب دختر خوبی برای مادرش است، خواهر خوبی برای خواهرش، نامزد مناسبی برای پسرعمه اش و دوست بامعرفتی برای آوا. اما همه ی این ویژگی های خوب تا زمانی ادامه دارد که مهتاب با عشق رو به رو می شود. او تازه نوزده، بیست سال دارد و در شرف ازدواج است و به قول مادرش، نصف اسباب و اثاثیه شان را جهزیه او تشکیل داده. این دختر بیست ساله، تا این سن فرصت رو به رویی با عشق را نداشته است. از وقتی به خود آمده منصور را دیده که او را به چشم همسر نگاه می کند. مادر مهتاب نیز به این وصلت راضی است، پس مهتاب فرصت آزمون و خطا نداشته تا در این راه خودش را بشناسد و علی گزینه ی خوبی است برای عاشق شدن. علی پسری جذاب و از خانواده ای مرفه است که می تواند لبخند را به لب مهتاب بیاورد و او را به سینما ببرد. مهتاب در مواجه به علی است که تازه خود را می شناسد و ویژگی های ظاهری علی به خوبی می تواند دختر بی تجربه ای مثل مهتاب را جذب کند.

حال که مهتاب با عشق آشنا شده، تازه بُعد دیگری از خودش را شناخته است؛ اینکه عاشق رقیب بر نمی تابد و هیچ کس نمی تواند معشوق را با دیگری تصور کند. این حس درونی باعث می شود که مهتاب خواسته یا ناخواسته دست به آزار دادن آوا بزند. آوایی که نمی تواند هیچ کاری بکند، نمی تواند حرفی بزند، او را براند و دعوایش کند. فقط می تواند بشنود و مهتاب از این توانایی برای رنج دادن او استفاده می کند. او به خوبی توانسته است اعتماد خانواده ی آوا را جلب کند و با سر زدن های هر روزش به آوا خود را دوستی با معرفت نشان دهد. مهتاب از این اعتماد، سوءاستفاده کرده و در راستای آزار کسی برمی آید که زمانی ادعای دوستی با او را داشته است.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 21 مردادماه 99 منتشر شده است.) 

تجربه ­ای که جان می­ کاهد

 

 

نویسنده و کارگردان:  سعید رسولی

بازیگران: بهزاد حاجی­ حسنی/ حمید گرامی ­فر/ شادی ضیایی 

مکان اجرا: تالار مولوی 

 

تالار مولوی از جمله سالن­ های نمایش است که بازه­ ی وسیعی از نمایش­ های مختلف در آن اجرا می­ شود. در این سالن می­ توان کارهای متفاوتی را دید که در دیگر سالن ­ها امکان نمایش آنها وجود ندارد. از جمله­ ی این کارهای متفاوت می ­توان به نمایش «جانکاه» اشاره کرد.

نوشتن در مورد «جانکاه» سخت است به این علت که هیچ چیز قطعی در آن وجود ندارد و برداشت­ ها از این نمایش از فردی به فرد دیگر متفاوت بوده و کاملا به دریافت­ های شخصی و سلیقه­ ی مخاطب بر می­ گردد. در این نمایش داستان سرراستی برای روایت دیده می­ شود و همین­طور شخصیت مشخصی برای تعریف. اتفاق در مربعی در میانه­ ی صحنه رخ می­ دهد. جایی که در ابتدا مردی در ظاهر به خانه­ ی پدری خود می ­رود و در انتها زوجی در ظاهر به خانه­ ی غریبه­ ای پا می­ گذارند.

نمایش پرش ­های زیادی دارد و عملا مضمونش را در لا به لای پرش­ های گاه و بیگاه بیان می­ نماید، اما اینکه مخاطب حرف نمایش را متوجه م ی­شود یا نه خود سوال بزرگی است. «جانکاه» داستان لحظه­ هایی است که از جان انسان می­ کاهد. داستان آدم­ هایی که گاه از جان انسان می­ کاهند. پسری به خانه­ ی پدری­ اش برمی ­گردد. در ابتدای امر این پدر و پسر تنها غریبه­ هایی هستند که یکی به دیگری جا داده است. دیگری در خانه­ ی مهمان به جای یک شب، یک ماه م ی­ماند و در نهایت مشخص میشود که در خانه­ ی پدرش بوده. حال جای آن دو عوض می ­شود. پسر تبدیل به مردی جا افتاده می­ گردد و این بار خود میزبان زوجی است که دنبال جا می­ گردند. زوجی که به جای یک شب، یک سال در خانه­ ی مرد می ­مانند.

«جانکاه» در مورد آدم­ هایی است که ارتباط را بلد نیستند، در مورد کسانی که نمی­ توانند خوشی یک زوج جوان را ببیند و خود را در تنهایی زندگی اسیر کرده ­اند. «جانکاه» از تختی حرف می ­زند که هیچ ­گاه از آن استفاده نشده و تنها نشانه ­ای است از محلی برای خوابیدن و استراحت کردن، در صورتی که آدم­ هایش نمی ­توانند از این استراحت بهره­ ای ببرند.

نمایش با پرش­ های بسیار که در تغییر میزانسن بازیگران نیز به خوبی مشهود است، می ­تواند چشم مخاطب را متوجه تغییر و جا به جایی شخصیت ­های این نمایش کند. بازیگران با قدم­ های بلند، پرش­ های بلندی را نیز در داستان به وجود آورده و مسیر را به سمت دیگری از قصه می ­برند.

«جانکاه» در فضایی ساده و خالی اتفاق می­ افتد، در مربعی در میانه­ ی صحنه، با دو صندلی، یک سطل آهنی و تختخوابی که در انتها اضافه م ی­شود. این نمایش بیشتر از آنکه داستان یا مضمونی را مدنظر داشته باشد، لحظه را ثبت م ی­کند. به طور مثال می ­توان به شیوه ­ی خوابیدن پسر در آغوش مرد، یا به تخم ­مرغ­ هایی که از درون جیب پسر بیرون آمده و در سطل شکسته می­ شود اشاره کرد. این تصاویر و لحظه­ های جذاب اما نمی ­تواند به کلیتی جذاب منجر شود. نمایش از جایی به بعد کش ­دار می­ شود و نمی ­تواند مفهومی را به مخاطب منتقل کند.

تجربه کردن شیوه­ های متفاوت اجرا امتیاز مهمی محسوب می ­شود، اما هر نمایش با هر شکل اجرا باید بتواند چیزی به مخاطب خود منتقل کند و در انتها او را با این سوال تنها نگذارد که «خب که چه؟!» نمایش ­هایی که این سوال را باقی می­ گذارند این حس را به مخاطب منتقل می ­کنند که شاید کج فهمی او مانع دریافت اصل نمایش شده است، در صورتی که نمایشی که در بار اول نتواند مخاطب را به مفهومی، داستانی یا حسی برساند، خود دچار مشکل است و مخاطب تنها زمانی به دوباره دیدن نمایش نیازمند می­ شود که بخواهد دریافت­ های خود را تکمیل کند نه اینکه به زور به دریافتی از نمایش برسد.

 

 

  • samaneh ostad