فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

 

 

داری که به داد رسید

 

سرخپوست یکی از بهترین شخصیت های پردازی های ممکن را در شخصیت پردازی جاهد انجام داده و او را به کاراکتری تبدیل کرده که قابلیت زیادی برای ماندگاری در سینمای ایران دارد البته این شخصیت پردازی با بازی بسیار متفاوتِ نوید محمد زاده کامل شده است. محمد زاده برای بازی در نقش جاهد گویی خود را از نو ساخته است. هیچ اثری از محمدزاده ای که به ورطه ی تکرار افتاده بود وجود ندارد. او با بازیِ به شدت کنترل شده و منحصر به فردش جاهدی ساخته که درون گرا، مقتدر، مسئولیت پذیر، ترسناک و در درون خود عاشق است. او نقش مردی را بازی می کند که باید مسئولیتی را که به دوشش گذاشته شده انجام دهد، مسئولیتی که با حیثیت او در ارتباط است و در مقابلش زنی قرار دارد که رفتار او را خلاف عدالت می داند و جاهد عاشق این زن است. جاهدی که موهای شقیقه اش سفید شده و در فرم لباس زندان جدی می نماید، در درون خود به عشق زن دل بسته و قرار دادن این شخصیت در این دو راهی انتخاب او ماندگار کرده است.

موقعیتی که جاویدی برای جاهد تعریف کرده، کار سختی است و در آوردن این موقعیت با همه ی جزئیات آن که بتواند شخصیت را در عین زمختی و اقتدار، دوست داشتنی نشان دهد کاری سخت تر است و جاویدی در این زمینه موفق عمل کرده است. او برای نشان دادن اخلاق تند و روشِ رفتاری جاهد پیرمردی را که معتقد است ساختن چوبه ی دار آه و نفرین دیگران را برایش به دنبال دارد، مجبور به ساختن چوبه دار در زندان جدید می کند و همین آدم را در مقابل زنی که برای مددکاری به آنجا آمده است، چنان گرفتار کرده که برای اعلام علاقه اش به او، صدای موسیقی دلنوازی را از بلندگوهای زندان پخش می کند.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad
  • samaneh ostad
  • samaneh ostad
  • samaneh ostad

 

 

کتاب «گفت و گو با عباس کیارستمی»

زندگی یک اسطوره

 

پدید آورنده: مهدی مظفری ساوجی

انتشارات: انتشارات کتاب آبان

قیمت کتاب: قیمت در کتاب درج نشده و برچسب قیمت مجدد نیز ندارد. (چاپ دوم / 1396)

تعداد صفحات: 344

 

مهدی مظفری ساوجی کتاب «گفت و گو با عباس کیارستمی» را یک سال پس از فوت استاد منتشر کرده است. همان طور که از نام کتاب پیداست محوریت آن را گفتگو با عباس کیارستمی در مورد موضوعات مختلف تشکیل داده است. نویسنده در این کتاب گزارش کاملی از تعداد و دفعات ملاقات با کیارستمی نوشته و حوادث هفته های پیش و پس از مرگ، حال و احوال، خبرهای بستری شدن، روند معالجه، مرگ و گزارشات پس از آن را نیز تهیه کرده است.

ساوجی گفتگوی کاملی با کیارستمی داشته و در مورد موضوعات زیادی از جمله تولد، خانواده، دوران کودکی، شعر و سینما، نقش مذهب در ایران و شخصیت های دیگری از صادق هدایت گرفته تا اصغر فرهادی گفتگو کرده است که بخش هایی از آن را در زیر می خوانیم.

  • «رابطه ی شما با خواهرها و برادرها چطور بود؟

رابطه ی صمیمانه و خوبی داشتیم. در کمال احترام و محبت با هم زندگی می کردیم. خانه بسیار آرامی داشیم. هیچ وقت سر و صدایی در کار نبود. از مدرسه که بر می گشتیم، هیچ وقت با خانه ی ناآرامی رو به رو نمی شدیم. موقعی که نوزده سالم بود و برای اولین بار رفتم دریا، دیدم همه شنا بلدند غیر از من. آن زمان در محله ی ما استخر بزرگی بود که همه ی بچه ها می رفتند آنجا و شنا یاد می گرفتند، ولی ما مجوز نداشتیم. یعنی مدرسه که تعطیل می شد باید مستقیم به خانه می آمدیم. هم من، و هم خواهرها و برادرهایم. در واقع هیچ خاطره ای از دوران کودکی خارج از خانه ندارم. حتی به دبیرستان «جم» قلهک که می رفتم، با اولین اتوبوس می رفتم و با اولین اتوبوس بر می گشتم. این ادامه داشت تا هجده سالگی که برای اولین بار رفتم دریا و دیدم شنا بلد نیستم. کمی افسوس خوردم که چرا نرفتیم تجربه ی شنا کردن در همین چاله حوض محله مان را یاد بگیریم. ولی بعدا دیدم که من خیلی چیزها را در خانه یاد گرفتن که بیرون نمی شد یاد گرفت. یکی از آن ها همین سکوت بود. آرامش بود. نوع روابطی که به عنوان یک خانواده هفت هشت نفری در خانه ی ما تنظیم شده بود. وقتی پدرم می آمد، همیشه کتابی در خانه بود که خواهرهایم می خواندند و بقیه گوش می دادند. کتاب ها را اجاره می کردیم. شبی یک ریال. کتاب را تا جایی می خواندند و بعد پدرم می گفت:« خوب دیگه، چراغ را خاموش کنید، می خواهیم بخوابیم.» الان که به آن دوره فکر می کنم، می بینم که تخیلات من در خانه خیلی بیشتر از بیرون شکل گرفت.» صفحه 190- 191

 

 

  • samaneh ostad