فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

 

 

کتاب «نیایش چرنوبیل»

آخرالزمانِ دست سازِ بشر

 

نویسنده: سوتلانا آلکساندرونا اِلکسیویچ

مترجم: الهام کامرانی

انتشارات: نشر چشمه

قیمت: 50000 / چاپ ششم-پاییز 98

تعداد صفحات: 339

برنده جایزه ادبی نوبل سال 2015

 

«نیایش چرنوبیل» را می توانم مرتبط ترین کتاب به این روزهای کرونایی توصیف کنم. کتابی که شاید اگر پیش از کرونا خوانده بودم آن قدر که باید درکش نمی کردم. برایم کتابی بود از سرزمینی دور و اتفاقی نادر که دیگر نخواهد افتاد اما با مشکل جدید دنیا، یعنی کرونا، فضای ترسیم شده در کتاب «نیایش چرنوبیل» برایم عجیب آشناست و سیاست های به کار گرفته شده در این فاجعه نیز آشناتر.

«سوتلانا اَلکسیویچ در کتاب «نیایش چرنوبیل» قصه ی آدم هایی را روایت می کند که انفجار هولناک نیروگاه اتمیِ چرنوبیل در بلاروس همه ی زندگی شان را تحت شعاع قرار داد. او با صدها نفر مصاحبه می کند، از آتش نشان و دانشمندِ هسته ای تا زنانِ خانه دار و معلمان تاریخ.»

کتاب در سه فصل به این گفتگو ها پرداخته و دنیای عجیبی می سازد. اینکه این زمینِ - مردگان که کیلومترها دورتر کسی حق زندگی ندارد - پناهگاهی می شود برای آنان که از جامعه فرار کرده و دنبال جایی می گردند که کسی سراغشان را نگیرد. نویسنده از خانه های رها شده ای می گوید که روزی پناه انسان ها بوده، از آدم هایی که گاه تسلیم این رها کردن شدند و گاه با آن مبارزه کردند همچون زنی که در سال نوشته شدن این کتاب هنوز در خانه ای در یکی از روستاها تک و تنها زندگی کرده است.

سوتلانا اَلکسیویچ از عوارض اشعات رادیواکتیو بر زندگی آدم هایی می گوید که نقشی در این حادثه نداشتند. از با رنج مُردن آدم هایی که مجبور بودند در این حادثه خدمت کنند. از ملی کردن این حادثه و خودکشیِ اجباری ای که به مثابه امری مقدس تلقی می شود. از تاثیرات آن بر کودکان فعلی و آینده ی این حادثه. از دخترکی که بدون مهبل، معقد و کلیه چپ به دنیا آمده و تمام عمر چهار ساله اش را در بیمارستان زندگی کرده است، آن قدر که با عروسک هاش، "بیمارستان بازی" می کند و از بی نامی، نام بیماری اش را "فلجِ چرنوبیل" گذاشته اند. از سرباز هایی می گوید که بدون حتی یک ماسک ساده به کار در محل حادثه مشغول اند و مقاماتی که در فاصله ای دورتر تمام تجیهزات ایمنی را بر تن دارند. از مردمانِ چرنوبیل که تبدیل به ملتی جدید شده اند که مقابل کل دنیا قرار گرفته و در هیچ مکانی، جایشان نیست. از پسربچه ها و دختربچه های افسرده و بی حال در مدارس چرنوبیلی که نمی توانند بازی کنند، بخندند و شاد باشند. نویسنده از خاک و آب می گوید که دیگر حق استفاده از آن وجود نداشته. از میوه های رسیده ی روی درخت ها که باید بی آنکه چیده شوند بپوسند و پایین بیافتند. از اینکه در برخی روستاهای دورتر از حادثه همه چیز مانند قبل بود اما لایه ی نامرئی رادیواکتیو که همه ی سطوح را پوشانده بود مانع زندگی عادی می شد.

پس از اتمام کتاب، به مفهوم "آخر الزمان" فکر کردم و اینکه این واژه تنها به دست بشر است که به شکل واقعیت در خواهد آمد. چرنوبیل خودِ آخرالزمان بود، یک آخر الزمانِ دست سازِ بشری و اگر آخر الزمانی واقعا در کار باشد، تنها اشتباه بشری دیگری خواهد بود، این بار به وسعت کل دنیا.

بخش هایی از کتاب را که عجیب درک می کنم عینا در ادامه می آورم:

«هر روز برای مان روزنامه می آورند. من فقط تیترها را نگاه می انداختم. "چرنوبیل، جایی برای خلق یک شاهکار"، "رآکتور شکست خورد"، "اما زندگی ادامه دارد". با معاون های امور سیاسی مان بحث می کردیم. به ما می گفتند که باید پیروز شویم. علیه چه کسی؟ اتم؟ فیزیک؟ فضا؟ پیروزی برای ما یک اتفاق نیست بلکه فرایند است. زندگی جنگ است. برای همین عاشق سیل و حریق و زلزله بودند... همه ی این ها را مکانی برای عمل می دانستند. لازم است "مردانگی و قهرمانی به تصویر درآید" و پرچم برافراشته شود.» صفحه 131

«فهمیدم که چرنوبیل ادامه کلیما و آشویتس است ... ادامه ی هولوکاست است ... روشن حرف می زنم؟ انسان با تبر و کمان، با نارنجک انداز و اتاق های گاز نمی توانست همه را بکشد. اما انسان با اتم می تواند ... نه تنها اینجا ... که حالا همه ی زمین در خطر است ...» صفحه 260

«در روزهای اول می ترسیدیم روی زمین، روی علف ها بنشینیم، راه نمی رفیتم بلکه می دویدیم، تا ماشینی عبور می کرد، ماسک ها را روی دهان می کشیدیم. بعد از نوبت کاری توی چادرها می نشستیم. ها ها ها! بعد از چند ماه ... این دیگر چیز عادی ای بود، این زندگیِ تو بود. آلو می کندیم، با تور ماهی می گرفتیم، فوتبال بازی می کردیم. شنا می کردیم!» صفحه 264

«باید از فیزیک می گفتیم. از قوانین فیزیک. ولی ما از دشمنان حرف می زدیم. دنبال دشمنان بودیم.» صفحه 298

«من می ترسم ... من از یک چیز می ترسم که ترس جای عشق را در زندگی ما بگیرد ...» صفحه 282

 

 

  • samaneh ostad

 

 

تو باید ببازی!

 

داستان در مورد بهداد مقیمی، عضو تیم ملی تکواندوی کشور است که او را با نام سونامی می شناسند. فیلم از جایی شروع می شود که سه تن از بازیکنان تیم ملی به کشور دانمارک پناهنده شده و حال سرپرست تیم ملی از خسروی، مربی قدیمی تیم دعوت کرده تا سرمربی تیم باشد. خسروی هشت سال پیش از مرتضی نژادی خواسته بود برای جلوگیری از رویارویی با حریفی از اسرائیل، بازی را ببازد؛ بازی که نژادی در آن به طلای المپیک دل بسته و برایش جنگیده بود. حال جای او را بهداد مقیمی گرفته است و خسروی تمایل دارد تا به جبران گذشته، فرصت دیگری در اختیار مرتضی قرار دهد. پس بدین منظور او را به تیم فرخوانده و رقابتی بین این ببر زخمی و سونامی شکل می گیرد.

ایده ی اولیه فیلم به طور واضحی از کلیپی گرفته شده است که در آن از علیرضا کریمی کشتی گیر کشورمان در مسابقات امیدهای جهان خواسته می شود که ببازد تا با حریفی از اسرائیل رو به رو نشود. جمله ی «تو باید ببازی» را می توان ایده ی اولیه فیلم «سونامی» دانست. ایده ای جذاب، مهم و حیاتی که پرداخت درست به آن می توانست نقد به سیاستی باشد که ورزشکاران را نشانه گرفته است. اما این اتفاق در فیلم «سونامی» نمی افتد.

چندی پیش فیلم «عرق سرد» نیز بر مبنای قانوی ساخته شد که در آن مرد می تواند همسرش را ممنوع الخروج کند؛ اتفاقی که برای کاپیتان تیم ملی فوتسال زنان ایران افتاد و منجر به ساخت فیلمی با نقد به این قانون شد. این امکان می توانست در فیلم «سونامی» نیز وجود داشته باشد، به شرط اینکه صدرعاملی تنها روی یک موضوع مهم دست می گذاشت و از ارجاعات مختلف و بررسی مشکلات عدیده ی ورزشی در کشور خودداری می کرد.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

موقعیتی که قابلیت فیلم بلند شدن ندارد

اینکه سوژه ی ابتدایی قابلیت فیلم بلند شدن را نداشته است، از میزان خرده روایت ها و بی ربط بودن آنها به یکدیگر کاملا مشخص است. بدترین خرده روایت را می توان آخرین آن نیز دانست، زمانیکه فیلم رنگ و بویی جنایی به خود می گیرد و از هدف اصلی خود یعنی زدودن سوراخ از مبل دور می شود. در این زمان محسن چنان درگیر فیلم های دوربین شده که حتی حاضر است برای آن رشوه نیز بپردازد و کاملا مبل را از یاد برده است. وقتی داستانی در فیلم وجود دارد که می تواند روایت اصلی را تحت شعاع خود قرار داده و تمرکز شخصیت را از آن بگیرد، پس این روایت فرعی است که باید جایگزین روایت اصلی شود. «زیر نظر» زمانی قابلیت فیلم بلند شدن را پیدا می کرد که روایت یک سوم پایانی، در یک سوم ابتدایی اتفاق می افتد و خروج از ریلی در قصه ی پیش می آمد. روایت پایانی می توانست نقطه عطف فیلم باشد ،زیرا نویسنده توانسته است به کمک آن ذهن شخصیت اش را از موضوعی که روی آن تمرکز کرده منحرف کند و جدای از ذهن، زندگی او را درگیر کرده است. پس با این تفاسیر متوجه می شویم که ضعف اصلی فیلم زیرنظر انتخاب موقعیتی است که قابلیت نود دقیقه داستان پردازی را ندارد یا حداقل برای نویسنده ی این کار نداشته است و او مجبور شده فیلم را پر از شخصیت های بی ربط و اتفاقات نامرتبط کند و در نهایت پایانی قرار دهد که در آن همه چیز رها می شود. نویسنده تمام تمرکز امید را بر روی ماجرای مالی گذاشته اما اینکه این ماجرا چیست و چه می شود اصلا مشخص نمی شود. حتی از این بحث مالی گنگ در فیلم هیچ استفاده ای نمی گردد. وقتی اسلحه ای روی صحنه شلیک نمی کند، چرا باید آن را روی صحنه قرار داد؟ با این حساب بخش زیادی از دیالوگ های بی ربط امید نیز حذف می شود. در سوی دیگر داستانک پایانی که همه ی فکر محسن را به خود معطوف کرده نیز کاملا بی سرانجام رها می شود. پس وقتی این قدر موضوع بی اهمیت است که رها شود چرا در فیلم مطرح شده و به این شکل روی آن مانور داده شده است؟!

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 11 آذر ماه 99 منتشر شده است.)

 

تقدیری که از آن گریزی نیست

 

 

نویسنده: محمدچرمشیر

کارگردان: سیامک احصایی

بازیگران: فاطمه معتمد آریا/ شبنم مقدمی/ احمد ساعتچیان/ علیرضا محمدی/ پانته آ پناهی ها/ محمدرضا حسین زاده/ عاطفه تهرانی/ مریم شیرازی/ آنکیدو وارش

 

 

«سیامک احصایی» که بیشتر به عنوان طراح صحنه شناخته می­ شود، دانش آموخته نقاشی از دانشگاه کلیولند اوهایو آمریکا است. وی که سابقه­ ای طولانی در طراحی صحنه­ های تئاتر و فیلم­ های سینمایی دارد در تجربه خود از کارگردانی تئاتر سراغ متنی از «محمد چرمشیر» رفته. متنی که برای فهم بیشتر آن نیاز به آشنایی با سه­ گانه سوفوکل، یعنی «ادیپ شهریار»، «ادیپ در کولونوس» و «آنتیگونه» است.

ادیپ شاه با وجود فرار از سرنوشتی که برایش مقدر شده است، باز هم در مسیر آن قرار می­ گیرد، پدر را می­ کشد، همسر مادرش می ­شود و فرزندانی نیز به دنیا می ­آورد. پس از اطلاع از این سرنوشت، مادر خودش را کشته و ادیپ خود را کور می­ کند، اما مدت­ ها با تبعید این شاهِ گناهکار از تب موافقت نمی­ شود. او در روزهای پیری و کوری روانه تبعید می­ گردد و در این راه دخترش، آنتیگونه، او را همراهی می­ کند. دختر دیگرش، ایسمنه، در تب می­ ماند و آنتیگونه شروع به نوشتن نامه ­هایی به تب می کند تا به دست خواهرش برسد.

متنی که محمد چرمشیر نوشته، دربرگیرنده این سه نمایشنامه مهم و در میانه ­ی آنها قرار می­ گیرد. اجرای «سیامک احصایی» از متن چرمشیر، به شدت تصویری و زیباست. صحنه با خاکی که به قول کارگردان از کویر مرنجاب به تماشاخانه منتقل شده است، پوشیده شده. خاکی که از کویر آمده و قرار است بی حاصلی این زندگی را نشان دهد، خاکی که در آن هیچ گیاهی نمی­ روید و زندگی­ ای که در آن هیچ کس سامانی نمی­ یابد. متن چرمشیر متشکل از دو کاراکتر است، یک خواهر و برادر اما کارگردان در اجرای خود از این متن، از عنصر تکثیر استفاده کرده است؛ او آنتیگونه را تکثیر می­ کند و برادر را نیز. تنها ادیپ تکثیر نمی­ شود، ادیپی که چشم­ های نابینایش زیر تاجی عجیب پنهان شده، سرخی لباسش چشم مخاطب را به سوی او می­ برد و سرگردانی­ اش همراه با تخت شاهی­ اش از این سوی صحنه به سوی دیگر حرکت می ­کند. صحنه­ ای پر از خاکِ کویر و نامه­ هایی که با اتفاقی چون انفجار به روی صحنه می ­بارند و البته کاراکترهایی که خاکیِ لباس­شان با صحنه یکی شده است. تمام این عناصر، فضایی وهم ­آلود و کابوس ­وار ساخته و شن­ زاری که در آن همه چیز پنهان شده است، همه چیز از اشیا و اشباح گرفته تا سرنوشت.

کاراکترهای تکثیر شونده­ ی این نمایش در طی آیینی منتظر مرگ ادیپ هستند، ادیپی که در زیر تاج رازآلود خود درد می­ کشد از سرنوشتی که گریزی از آن نبوده است. «نامه­ هایی به تب» نمایشی از تیره­ بختی و رنج خانوادگیِ ادیپ و فرزندانش از زبان آنتیگونه است که در قالب نامه­ هایی به خواهرش در تب روایت می­ شود و نویسنده تمام تمرکز خود را بر روی این مهم گذاشته است. چرمشیر در روایت خود، هر آنچه متعلق به فضای بیرون از این خانواده است را حذف کرده و احصایی در اجرای خود تمام این رنج­ها را بر روی نامه­ های که کل صحنه را در بر می ­گیرد به تصویر کشیده است.

فیلم تئاترِ «نامه­ هایی به تب» اثری است که با وجود غیابِ اجباری عنصر اصلی تئاتر یعنی زنده بودن، باز هم می­ تواند زیبایی صحنه­ ی ساخته شده توسط کارگردان را به خوبی به مخاطب نشان داده و از رنجی سخن بگوید که چندین نسل یک خانواده را در برگرفته و از تقدیری حرف بزند که از آن راه گریزی نیست.

 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 11 آذر ماه 99 منتشر شده است.)

 

یک فروپاشی اخلاقی

 

 

نویسنده: دیوید ممت

کارگردان: پارسا پیروزفر

بازیگران: رضا بهبودی/ پارسا پیروزفر/ هومن برق نورد/ مسعود میرطاهری/ سیاوش چراغی پور/ مهدی میلانی/ پوریا میاندهی

 

 

نمایشنامه «گلن گری گلن راس» یکی از آثار معروف «دیوید ممت»، نویسنده آمریکایی است که برای او جوایزی از جمله پولیتزر را به ارمغان آورده و فیلمی موفق به همین نام نیز به کارگردانی «جیمز فولی» از روی این نمایشنامه ساخته شده است. ترجمه این اثر توسط «امید روشن ضمیر» و به جای ماندن اجرای این اثر به صورت فیلم تئاتر، این فرصت را برای مخاطبان فراهم آورده تا با قلم این نویسنده بزرگ آشنا شوند.

ممت در نمایشنامه «گلن گری گلن راس» در راستای نقد نظام سرمایه­ داری گام برداشته. وی در این نمایش داستان فروشندگان یک دفتر مشاور املاک را در شیکاگوی اواخر قرن بیستم نشان می­ دهد. روسای این دفتر به منظور بالا بردن فروش، مسابقه­ ای بین فروشندگان برگزار کرده ­اند، بدین شکل که بهترین فروشنده یک ماشین کادیلاک برنده خواهد شد و دو نفر آخر مسابقه از کار بی کار خواهند گشت. در این راه فروشندگان دست به دروغ و دغل زده و با هر فریبی سعی می­ کنند فروش خود بهتر کنند. کار فروشندگان وابسته به برگه اطلاعات مشتری هاست، برگه­ ای که در آن نام و شماره تلفن مشتری­ های مورد هدف نوشته شده و این برگ ه­ها در اختیار سرپرست دفتر قرار دارد. او نیز این اطلاعات را جیر ه­بندی کرده و قطره قطره در اختیار فروشندگان می­ گذارد تا جایی که یکی از آنها برای گرفتن برگه اطلاعات حاضر به پرداخت رشوه به سرپرست بنگاه می­ شود. این روشِ برخورد با اطلاعات، لیست اسامی مورد نظر را به شیء­ای ارزشمند تبدیل می ­کند تا حدی که فروشندگان تصمیم به دزدیدن آن می ­گیرند.

نمایشنامه «گلن گری گلن راس» که نام خود را از ارتفاعات گلنگاری و مزارع گلن راس گرفته، (دو مورد از املاک و مستغلاتی که توسعه آن توسط فروشندگان دفتر انجام شده) از آدم­ هایی حرف می­ زند که دیگر به اخلاق و اصول انسانی پایبند نیستند؛ چراکه شرایطی که برای آنها در نظر گرفته شده و تنگایی که آنها را در آن قرار داده ­اند بسیار سخت­ تر و فشرده­ تر از آن است که بتوان تنها با پیروی از صداقت و درستی از آن بیرون خزید. این نمایش که در دهه 1980 برای جامعه آمریکایی نوشته شده بسیار به شرایط فعلی ایران و ایرانی نزدیک است. در این روزها که عوامل زیادی دست به دست هم داده تا مردم فشار بیشتری را تحمل کنند، این سوال پیش می ­آید که آیا می­ توان تنها با اتکا به صداقت از این فشار رها شد؟در این روزهایی که افراد زیادی به دلیل بیماری همه­ گیر کرونا از شغل خود کنار گذاشته شده ­اند یا ماندن در شغل تبدیل به چالشی بس بزرگ برای آنها شده است، آیا می­ توان بدون دروغ و فریبکاری موقعیت فعلی را حفظ کرد؟

«پارسا پیروزفر» در این نمایش سه صحنه ابتدایی را با کمترین حرکت طراحی کرده، سه قاب از یک رستوران که در هر یک دو مرد پشت میزی نشسته ­اند؛ یکی آرام و دیگری پرحرف. صحنه ­ی چهارم اما متفاوت و طولانی ­تر از صحنه­ های قبلی است و پویایی بیشتری نیز دارد. بازیگران نمایش در نقش ­های خود خوب نشسته­ اند و دیالوگ­ ها صریح و روان است. کارگردان از هر اضافه کاری چه در طراحی صحنه و چه در حرکات بازیگران پرهیز کرده و به طور کلی دیالوگ بیشترین مسئولیت را در این نمایش بر عهده دارد.

فیلم تئاتر «گلن گری گلن راس»، نمایشی قابل توجه بوده و به شکل عجیبی با این روزهای خاص از تاریخ همسان است. نمایشی که از مرگ اخلاق سخن می­ گوید و آدم ­های گرفتار و بی­ اخلاقی که می­ توان با آنها همذات پنداری کرد و به آنها حق داد که این چنین از مسیر درست منحرف شوند، چراکه شاید دیگر راه راستی برای آنها باقی گذاشته نشده است.

 

 

  • samaneh ostad