سرنوشتی به سیاهی زغال
«زغال» داستان فاصله است؛ فاصله ای که هیچ وقت پر نمی شود. غیرت هر چه تلاش می کند تا زندگی را بسازد نمی شود. فاصله ی او با حسین زیاد است و با خریدن دو تکه طلا پر نمی شود. او حتی با خودش هم فاصله دارد. غیرت در ذات خود هیولایی خشمگین دارد که می تواند آدم بکشد، می تواند قاچاق کند و کتک بزند. این خودِ واقعی غیرت و چیزی است که او در تمام این سالها بوده اما خود را مردی اهل خانواده و سربه زیر نشان داده بود و از این خود خشمگین اطلاعی نداشت. فاصله ی غیرت از نگاه دیگران و ذات وجودی او، هیچ وقت پر نمی شود و به محض رو شدن ذاتش، او دست به قتل زده و خود را هم از بین می برد.
«زغال» در مورد سرنوشت هایی است که همچون زغال تیره و تار اند؛ سرنوشت هایی که گویی که از پیش سیاه نوشته شده اند. این خانواده حتی اگر پلیس هم مانع قاچاق شان نشود، نمی توانند روی خوش زندگی را ببینند و پول خیر و شر آنها را به یک جا می رساند: به سرنوشتی سیاه. یاشار هر چه قدر از زغال درست کردن فرار کرده و به قول غیرت از این شغل خوشش نمی آید، اما در نهایت مجبور می شود تن به زغال فروشی داده و به این سرنوشت بازگردد. رفتن او به سوی دیگر مرز و پذیرش ریسکی همچون قاچاق هم نمی تواند او از آنچه برایش مقدر شده است، دور کند.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.