فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کمال تبریزی» ثبت شده است

 

 

 

سقوط یک هواپیمای پر ستاره

 

فیلم ملغمه ی مغلمه هاست و اصلا معلوم نیست چیست و چه می خواهد بگوید. مهران مدیری در جایی که نمی دانیم کجاست در حال لمباندن بی وقفه ی غذا و بازجویی از کسانی است که گویا در این پرواز بوده و در خلیج فارس سقوط کرده اند. مسافران یکی یکی خیس و آب کشیده مقابل مدیری نشسته، به سوالات جواب می دهند و با حرف های آنها به گذشته فلش بک زده می شود. در پایان درِ این ناکجاآباد به ناکجاآبادی دیگر باز می شود، یک ناکجاآبادِ برفی و مسافران همه از آن بیرون می روند و فقط مدیری باقی می ماند و گلزار.

ما همه با هم هستیم به شدت بی سر و ته است و معلوم نیست چه می خواهد بگوید. می خواهد حرف و کنایه ی سیاسی بزند، روایتی را تعریف کند، از آینده پیش بینی کند، می خواهد مفهومی را عمیق تر بیان کند و یا نه می خواهد با کنار هم قرار دادن چهره های معروف اما بی ربط به هم، جیب مخاطب را خالی کند؟ که به گمانِ نگارنده گزینه ی آخر ملموس تر به نظر می رسد.

فیلم با بازجوییِ مهران مدیری شروع می شود. اما چرا باید این بازجویی در فیلم قرار بگیرد؟ چه کارکردی دارد؟ مهران مدیری در این فیلم کیست؟ چرا دائم در حال لمباندن است؟ سوال هایش قرار است چه چیزی را باعث شود؟ کجاست؟ چرا مسئول این کار شده است؟ در آخر فیلم مسافران را به کجا می فرستد؟ آیا پشت شخصیت مهران مدیری کنایه ای سیاسی نهفته است؟ بحثی فلسفی است که بیننده متوجه اش نمی شود یا چه؟

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.

 

 

  • samaneh ostad

 

 

یک آش شعله قلمکار

 

داستان فیلم روایت قدرتی است که سودای رسیدن به قدرت را دارد. او می خواهد نماینده مجلس شود و هر روز پشت تریبون ساختگی اش سخنرانی ها غرا ارائه می دهد. ماموز که بیننده اش را خواه ناخواه یاد مارمولک می اندازد فیلمی متفاوت با مارمولک است. شاید تبریزی سودای موفقیت مارمولک را در ذهن می پرورانده، اما مارموز سطحی بسیار پایین تر از مارمولک دارد. مهم ترین ویژگی مارمولک فیلمنامه ای قوی، شخصیت پردازی ای درست و خلق موقعیتی متفاوت است، اما ماموز در این موضوع ضعف دارد. مارموز شخصیت متفاوتی خلق می کند که منطقی در پشتش وجود ندارد.

فیلمساز صحنه ی بامزه ای از زندگی قدرت را می سازد. محل زندگی او دوستش و مرغی که شلوار پوش در همه ی صحنه های خانه وجود دارد، صحنه هایی بامزه اما بی منطق. انتخاب خانه ی متفاوت به چه منظوری صورت گرفته است و آیا نباید در راستای شخصیت پردازی قدرت به ما کمک کند. علاقه شدید قدرت به نماینده مجلس شدن از چه شکل گرفته و چه پس زمینه ای دارد. آیا نباید منطقی در رفتارهای قدرت وجود داشته باشد؟!

دیالوگ های نمایش نیز گل درشت است و توی ذوق می زند. جناح آبی و قرمز که نشان دهنده ی اصول گراها و اصلاح طلبان است و قدرت صمدی میان دو دست به دست می چرخد، بی آنکه هدفی جز قدرت داشته باشد. دیالوگ های گل درشتی چون« نزدیک انتخاب است و باید همه ی ملت را داشت»، دیالوگ عامیانه ی مردم کوچه و بازار و باور خیلی از افراد است که بدون هیچ طنازی و زمینه چینیِ مناسبی و بدون هیچ لفافه ای در دهان قدرت می آید و رها می شود.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad