(این مطلب در صفحه تئاتر روزنامه «هفت صبح» به تاریخ 3 تیر ماه 99 منتشر شده است.)
ایده های خوب اما خام
نویسنده: بهزاد آقاجانی
کارگردان: حسین اکبرپور
بازیگران: سروش طاهری/ ندا محمدی/ منصور جهانبخش/ سپهر ملاحسینی
آشپزخانه ای عریض، بخش زیادی از عرض سالن نمایش را به خود اختصاص داده، آشپزخانه ای که بستر اتفاقات و ماجراهای نمایش «ما داریم از این خونه میریم» در آن اتفاق می افتد. داستان درباره مردی به نام آرش است که هفده سال پیش خانه پدری اش را ترک کرده و حال دوباره به این زندگی بازگشته است. آرش، مردی میانسال و تنها است. پدرش در نبودِ او روی ویلچر می نشیند، مادرش فوت کرده و پرستار پدرش (صوفیا) و پسر پرستار (عرشیا) به همراه شوهر صوفیا (احسان) بعد از گذشت سالها هنوز در این خانه زندگی می کنند. پس از دیالوگ های طولانی، دلیل رفتن یکباره آرش و ارتباط او با صوفیا مشخص می شود.
داستان نمایش «ما داریم از این خونه میریم» حفره های زیادی دارد. مهم ترین حفره ی آن نامشخص بودن دلیل بازگشت آرش به خانه بعد از هفده سال است. او رابطه ی خوبی با پدرش ندارد و او را متهم می کند که به پرستارش بیشتر از همسرش اهمیت می داده است. نویسنده در ابتدای نمایش ذهن بیننده را به سمت رابطه ی پرستار با پدر جلب می کند اما در پایان، خودِ نمایشنامه این موضوع را رد کرده و تجاوز به صوفیا را از سمت آرش می داند. پس کشاندن پای پدر و اتهام وارد کردن به او باید دلیلی داشته باشد؛ دلیلی که جایش در نمایش خالی است. دیگر حفره ی نمایشنامه مشخص نبودن نقش صوفیا در این زندگی و ارتباط او با آرش است، به طوری که تا نیمی از نمایش چنین گمان می شود که صوفیا خواهرِ آرش است و دارد از پدرش مراقبت می کند. وسواس بی حدِ صوفیا روی چیدمان قاشق ها و نظم افراطی آنها نیز دلیل مشخصی ندارد؛ همین طور کر و لال بودن پدر. مهم ترین ضعف نمایشنامه اما نامشخص بودن چیزی است که متن می خواهد بگوید. نمایشنامه، قصه ی مشخصی برای تعریف کردن ندارد که بشود از پسِ آن به مفهومی برای نمایش رسید. این تعلل طولانی که به افشای رازِ تجاوز آرش به صوفیا می انجامد قرار است چه تلنگری به مخاطب بزند؟ چرا صوفیا در نقطه ی ضعف قرار دارد و هیچ شکایتی از آرش نکرده است؟! منطق زن دوم شدن او چیست؟!
نمایشنامه شخصیت پردازی درست و عمیقی ندارد. شخصیت های نمایش نمی دانند چه می خواهند، نمی دانند کیستند و اینجا چه کار می کنند. شخصیت ها در سطح باقی مانده و به عمق نرسیده اند. این شخصیت های ناپخته قطعا نمی توانند همذاتپنداری مخاطب امروز را برانگیزند. در نمایش درباره شخصیت های خارج از صحنه نیز صحبت شده و رازهایی از زندگی آنها افشا می شود بی آنکه در جهت کمک به اصل موضوع یعنی تجاوز باشد. ارتباط نام نمایش با روایتِ روی صحنه نیز چفت و بست درستی ندارد. عرشیا اعلام می کند که او و صوفیا امشب از آن خانه می روند و همین جمله به عنوان نام نمایش انتخاب شده است، نامی که به سختی می توان مفهوم مورد نظرش را درک کرد.
کارگردان در اجرای این نمایش، دست به خلاقیت هایی زده اما اکثر آنها خام مانده اند. در این میان می توان به روشن شدن صحنه با چراغ های زیرِ میزِ آشپزخانه اشاره کرد و پاهای یک مردِ ویلچری، یک مردِ معمولی، یک پسر جوان و یک زن. اتفاق جذابی که به ثمر نمی رسد. با روشن شدن چراغِ زیرِ میز، بیننده منتظر دیدن کُدهایی در مورد آدمها و روابط از طریق مشاهده ی روابط بین پاها است، اتفاقی که روی صحنه اما رخ نمی دهد و این خلاقیت جذاب مسکوت می ماند.
کارگردان از عنصر مهمِ "سکوت" نیز به شکل درستی استفاده نکرده است. نمایش دارای لحظه های زیادی است که با سکوت های طولانی همراه شده؛ صحنه هایی که نمی توان دلیلی برای سکوتِ طولانی شان یافت. استفاده از سکوت به منظور جلب توجه مخاطب به یکی از شخصیت های روی صحنه درست و بجا است، اما وقتی این سکوت، مدام و برای هر صحنه ای استفاده شود تاثیرگذاری خود را از دست می دهد. کارگردان با کد دادن های زیادِ بازیگر به استفاده از سکوت، ارزش صحنه ی پایانی، سکوت انتهایی و لحظه برملا شدن راز را از بین می برد و مخاطب از افشای این مهم تعجب نمی کند زیرا به اندازه ی کافی کد و سکوت دریافت کرده که ضربه ی آخر برایش دردی نداشته باشد. یکی از خلاقیت های دیگرِ کارگردان استفاده از اِکوی صدا در صحنه است. مثلا زمانی که صوفیا چیزی را به روی میز می کوبد یا شی ای را روی میز می کشد، اکویی همراه با صدا پخش می شود؛ اکویی که کارایی مناسبی نداشته و به عبارتی باعث هرز شدن این خلاقیت می شود.
نمایش ما «ما داریم از این خونه میریم»، از بازیگران خوبی بهره برده، کارگردان از اید ههایی خلاقانه ای هم استفاده کرده، اما ایده هایش به خاطر استفاده نادرست و افتادن روی دور تکرار، از معنا تهی شده و به جای رساندن مفهوم، نمایش را گنگ تر کرده است.