مرگ تدریجی یک رویا
فیلم داستانی جذاب را روایت می کند، آغاز و پایانی مناسب دارد و در میانه به ورطه ی تکرار می افتد، تکراری که برای از دست رفتن ندا لازم است. آنها ابتدا به دوست منصور در مغازه فروش آثار صوتی و تصویری سرزده، بعد به کتاب فروشی و پس از آن سراغ دکتر غیرقانونی می روند. کمی بعدتر منصور به خانه ی دوستش رفته و ندا در محوطه ی جلوی در می ماند و می لرزد. در نهایت به بیمارستان می رسند، اما باز هم کاری پیش نمی برند. در بیمارستان و قبل از ویزیت، ندا تصمیم می گیرد سراغی از زندگی اش بگیرد و در نهایت در راستای این پرسه زدن های بی هدف، مواد مخدرِ بلعیده شده، او را از پا در می آورد.
در نگاه اول فیلم از نیمه ی خود به ورطه ی تکرار افتاده و کاری از پیش نمی برد. نه قدمی به جلو می گذارد و نه به قدم. هیچ کس دنبال این دو نفر نیست و این دو نیز گویا تلاشی برای نجات خود نمی کنند. اما هراسِ اصلی فیلم ناشی از مواد مخدری است که می دانیم آهسته و بی صدا در تمام لحظاتِ پرسه گردی، دارد بیشتر و بیشتر به بدن ندا وارد شده و به او ضربه می زند. تعیقب کننده و رقیب اصلی در فیلم، شخصیتی بیرونی نیست که دنبال این دو نفر افتاده باشد، بلکه بسته ی کوچک سفید رنگی است که پا به پای ندا حرکت کرده و لحظه به لحظه به آسیب بیشتری می زند.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.