کُمِدی منقل، بافور و تریاک
جدای از نتیجه گیری بد، رو و ابلهانه ی کار، فیلم خود رفتارهایی دارد که دقیقا در تناقض با منظوری است که فیلم به خاطر آن ساخته شده است. بدتر از آن بی قصه بودن و بی شخصیت بودن فیلم است. فیلم پر از شخصیت های اضافی و عاریه ای است. شخصیت هایی مانند هانیه توسلی که یکی از زشت ترین و بی کارکرد ترین شخصیت های فیلم است، شخصیت میترا رفیع و نامزدش نیز به همان اندازه نچسب و اضافی است. البته اولی در راستای لو رفتن منوچهر و و ضرب المثل «از هر دست بدهی، پس می گیری» و دومی در راستای نتیجه گیریِ «وای ما که ایران ماندیم چقدر خوشبختیم» است. گویا فیلمساز اول نتیجه هایی را که می خواسته از فیلم بگیرد و شعار هایی را که می خواسته در فیلم بدهد روی کاغذ نوشته و بعد بر اساس آنها شخصیت و قصه انتخاب کرده است.
فیلم با نریشن اضافه ی داماد خانواده (فرهاد اصلانی) شروع می شود که به معرفی فضای خانه و شخصیت ها می پردازد و حرف هایی را بیان می کند که چشم مخاطب همان لحظه در حال دیدنش است و بعد به معرفی شخصیت ها و قصه ای که پیش رو دارند می پردازد. بَدمَن قصه منوچهر پسر خانواده است که هر کار کثیفی که می تواند انجام می دهد و سر خواهر و برادر، زن و بچه و حتی معشوقه اش کلاه می گذارد. مرد خوب قصه هم فرهاد اصلانی، داماد خانواده است که چون ویزایش جور نشده، ژست وطن پرستی به خود گرفته و مخالفتش با رفتن را بیان می کند و اوست که سعی دارد ریشه هایش را در ایران آبیاری کند.
فیلم در ژانر کمدی است، اما تنها کمدی فیلم کلبوسی است که با بوس بوس هم قافیه در آمده و منقل و بافوری که همه جا جواب می دهد. فیلمساز پدر خانواده را دودی و منقلی کرده اما گویا این یک شخصیت برای کل نود دقیقه زمان قصه کافی نبوده و به نظرش رسیده حالا که همه ی گندکاری ها را پسر خانواده انجام می دهد، سیخ و تریاکش هم مهیا باشد که بعد از هر کلکی که می زند جلوی چشم مخاطب ها که احتمالا در رده های مختلف دارند فیلم را می بینند، سیخ و تریاکش را بردارد و کامی هم بگیرد، بلکه مخاطب با این خستگی در کردن او و این راحتی او در تریاک کشیدن در جلوی چشم ما، خنده ای به لبش آمده و فیلم ژانر کمدی به خود بگیرد. آری همین قدر لوده، زشت و مبتذل خنده به فیلم تزریق شده است، با بافور پدر و سیخ و سنجاق پسر.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.