یک آش شعله قلمکار
داستان فیلم روایت قدرتی است که سودای رسیدن به قدرت را دارد. او می خواهد نماینده مجلس شود و هر روز پشت تریبون ساختگی اش سخنرانی ها غرا ارائه می دهد. ماموز که بیننده اش را خواه ناخواه یاد مارمولک می اندازد فیلمی متفاوت با مارمولک است. شاید تبریزی سودای موفقیت مارمولک را در ذهن می پرورانده، اما مارموز سطحی بسیار پایین تر از مارمولک دارد. مهم ترین ویژگی مارمولک فیلمنامه ای قوی، شخصیت پردازی ای درست و خلق موقعیتی متفاوت است، اما ماموز در این موضوع ضعف دارد. مارموز شخصیت متفاوتی خلق می کند که منطقی در پشتش وجود ندارد.
فیلمساز صحنه ی بامزه ای از زندگی قدرت را می سازد. محل زندگی او دوستش و مرغی که شلوار پوش در همه ی صحنه های خانه وجود دارد، صحنه هایی بامزه اما بی منطق. انتخاب خانه ی متفاوت به چه منظوری صورت گرفته است و آیا نباید در راستای شخصیت پردازی قدرت به ما کمک کند. علاقه شدید قدرت به نماینده مجلس شدن از چه شکل گرفته و چه پس زمینه ای دارد. آیا نباید منطقی در رفتارهای قدرت وجود داشته باشد؟!
دیالوگ های نمایش نیز گل درشت است و توی ذوق می زند. جناح آبی و قرمز که نشان دهنده ی اصول گراها و اصلاح طلبان است و قدرت صمدی میان دو دست به دست می چرخد، بی آنکه هدفی جز قدرت داشته باشد. دیالوگ های گل درشتی چون« نزدیک انتخاب است و باید همه ی ملت را داشت»، دیالوگ عامیانه ی مردم کوچه و بازار و باور خیلی از افراد است که بدون هیچ طنازی و زمینه چینیِ مناسبی و بدون هیچ لفافه ای در دهان قدرت می آید و رها می شود.
یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید.