کتاب «نیایش چرنوبیل»
آخرالزمانِ دست سازِ بشر
نویسنده: سوتلانا آلکساندرونا اِلکسیویچ
مترجم: الهام کامرانی
انتشارات: نشر چشمه
قیمت: 50000 / چاپ ششم-پاییز 98
تعداد صفحات: 339
برنده جایزه ادبی نوبل – سال 2015
«نیایش چرنوبیل» را می توانم مرتبط ترین کتاب به این روزهای کرونایی توصیف کنم. کتابی که شاید اگر پیش از کرونا خوانده بودم آن قدر که باید درکش نمی کردم. برایم کتابی بود از سرزمینی دور و اتفاقی نادر که دیگر نخواهد افتاد اما با مشکل جدید دنیا، یعنی کرونا، فضای ترسیم شده در کتاب «نیایش چرنوبیل» برایم عجیب آشناست و سیاست های به کار گرفته شده در این فاجعه نیز آشناتر.
«سوتلانا اَلکسیویچ در کتاب «نیایش چرنوبیل» قصه ی آدم هایی را روایت می کند که انفجار هولناک نیروگاه اتمیِ چرنوبیل در بلاروس همه ی زندگی شان را تحت شعاع قرار داد. او با صدها نفر مصاحبه می کند، از آتش نشان و دانشمندِ هسته ای تا زنانِ خانه دار و معلمان تاریخ.»
کتاب در سه فصل به این گفتگو ها پرداخته و دنیای عجیبی می سازد. اینکه این زمینِ - مردگان که کیلومترها دورتر کسی حق زندگی ندارد - پناهگاهی می شود برای آنان که از جامعه فرار کرده و دنبال جایی می گردند که کسی سراغشان را نگیرد. نویسنده از خانه های رها شده ای می گوید که روزی پناه انسان ها بوده، از آدم هایی که گاه تسلیم این رها کردن شدند و گاه با آن مبارزه کردند همچون زنی که در سال نوشته شدن این کتاب هنوز در خانه ای در یکی از روستاها تک و تنها زندگی کرده است.
سوتلانا اَلکسیویچ از عوارض اشعات رادیواکتیو بر زندگی آدم هایی می گوید که نقشی در این حادثه نداشتند. از با رنج مُردن آدم هایی که مجبور بودند در این حادثه خدمت کنند. از ملی کردن این حادثه و خودکشیِ اجباری ای که به مثابه امری مقدس تلقی می شود. از تاثیرات آن بر کودکان فعلی و آینده ی این حادثه. از دخترکی که بدون مهبل، معقد و کلیه چپ به دنیا آمده و تمام عمر چهار ساله اش را در بیمارستان زندگی کرده است، آن قدر که با عروسک هاش، "بیمارستان بازی" می کند و از بی نامی، نام بیماری اش را "فلجِ چرنوبیل" گذاشته اند. از سرباز هایی می گوید که بدون حتی یک ماسک ساده به کار در محل حادثه مشغول اند و مقاماتی که در فاصله ای دورتر تمام تجیهزات ایمنی را بر تن دارند. از مردمانِ چرنوبیل که تبدیل به ملتی جدید شده اند که مقابل کل دنیا قرار گرفته و در هیچ مکانی، جایشان نیست. از پسربچه ها و دختربچه های افسرده و بی حال در مدارس چرنوبیلی که نمی توانند بازی کنند، بخندند و شاد باشند. نویسنده از خاک و آب می گوید که دیگر حق استفاده از آن وجود نداشته. از میوه های رسیده ی روی درخت ها که باید بی آنکه چیده شوند بپوسند و پایین بیافتند. از اینکه در برخی روستاهای دورتر از حادثه همه چیز مانند قبل بود اما لایه ی نامرئی رادیواکتیو که همه ی سطوح را پوشانده بود مانع زندگی عادی می شد.
پس از اتمام کتاب، به مفهوم "آخر الزمان" فکر کردم و اینکه این واژه تنها به دست بشر است که به شکل واقعیت در خواهد آمد. چرنوبیل خودِ آخرالزمان بود، یک آخر الزمانِ دست سازِ بشری و اگر آخر الزمانی واقعا در کار باشد، تنها اشتباه بشری دیگری خواهد بود، این بار به وسعت کل دنیا.
بخش هایی از کتاب را که عجیب درک می کنم عینا در ادامه می آورم:
«هر روز برای مان روزنامه می آورند. من فقط تیترها را نگاه می انداختم. "چرنوبیل، جایی برای خلق یک شاهکار"، "رآکتور شکست خورد"، "اما زندگی ادامه دارد". با معاون های امور سیاسی مان بحث می کردیم. به ما می گفتند که باید پیروز شویم. علیه چه کسی؟ اتم؟ فیزیک؟ فضا؟ پیروزی برای ما یک اتفاق نیست بلکه فرایند است. زندگی جنگ است. برای همین عاشق سیل و حریق و زلزله بودند... همه ی این ها را مکانی برای عمل می دانستند. لازم است "مردانگی و قهرمانی به تصویر درآید" و پرچم برافراشته شود.» صفحه 131
«فهمیدم که چرنوبیل ادامه کلیما و آشویتس است ... ادامه ی هولوکاست است ... روشن حرف می زنم؟ انسان با تبر و کمان، با نارنجک انداز و اتاق های گاز نمی توانست همه را بکشد. اما انسان با اتم می تواند ... نه تنها اینجا ... که حالا همه ی زمین در خطر است ...» صفحه 260
«در روزهای اول می ترسیدیم روی زمین، روی علف ها بنشینیم، راه نمی رفیتم بلکه می دویدیم، تا ماشینی عبور می کرد، ماسک ها را روی دهان می کشیدیم. بعد از نوبت کاری توی چادرها می نشستیم. ها ها ها! بعد از چند ماه ... این دیگر چیز عادی ای بود، این زندگیِ تو بود. آلو می کندیم، با تور ماهی می گرفتیم، فوتبال بازی می کردیم. شنا می کردیم!» صفحه 264
«باید از فیزیک می گفتیم. از قوانین فیزیک. ولی ما از دشمنان حرف می زدیم. دنبال دشمنان بودیم.» صفحه 298
«من می ترسم ... من از یک چیز می ترسم که ترس جای عشق را در زندگی ما بگیرد ...» صفحه 282