فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
  • samaneh ostad
  • samaneh ostad
  • samaneh ostad

 

 

زمان طلایی تصمیم

 

گلدن تایمی فیلمی در مورد تصمیمات مهم زندگی در شرایط سخت است. داستان نقطه عطف هاست، نقاطی که در زندگی هر فردی وجود دارد و بعد از آن زندگی در مسیری دیگر قرار می گیرد. گلدن تایم درباره زمان طلایی تصمیم گیری است، اما این لحظات مهم را در قالب داستانی یک خطی، مستقیم و با فراز و فرودهای فیلمنامه های معمولی به تصویر نکشیده است، بلکه از سال حرف می زند و از ماه. اینکه هر ماهِ سال، هر روز و حتی هر لحظه ای از روز، یک نفر دارد تصمیمی می گیرد که زندگی اش به بعد و قبل آن تصمیم تقسیم می شود. در هر لحظه از زندگی یک نفر باید مهم ترین تصمیم زندگی اش را بگیرد و پوریا کاکاوند فیلمساز خوش قریحه کشورمان، از میان این هزاران لحظه تصمیم گیریِ میلیون ها آدم، دوازده تایش را انتخاب کرده و در قالب دوازده ماهِ سال به تصویر کشیده است.

گلدن تایم از دوازده ماه تشکیل شده، دوازده ماهی که هر کدام روایتی را به خود اختصاص داده اند، روایت هایی که ارتباط مستقیمی با هم ندارد، از کنار هم رد نمی شوند، موازی نیستند، با هم برخورد نمی کنند، بازیگر مشترک، موضوع مشترک و تم مشترک ندارند؛ اما همه در مورد لحظات طلایی زندگی اند.

قصه های این دوازده ماه را می توان دوازده فیلم کوتاه دانست؛ ماه هایی که در کنار هم قرار دادنشان موفق می شود یک سال کامل را بسازد و به دل مخاطب بنشیند.   

پوریا کاکاوند که کارگردانی گلدن تایم را بر عهده دارد، فیلمنامه این کار را هم نوشته و به خوبی به پرداخت این دوازده قصه دست زده است. او در هر اپیزود، شخصیت پردازی درستی ارائه داده است. شخصیت های هر اپیروزد به خوبی با موقعیتی که در آن گرفتار آمده اند، آشنا هستند و می دانند کجای کار قرار دارند. اما نکته مهم این است که قصه های کاکاوند تکراری و کلیشه ای نیستند، بلکه ناب اند. موقعیت های که شخصیت های این دوازده اپیزود در آن قرار می گیرند، منحصر به فرد و متفاوت اند. موقعیت هایی که شاید مشابه شان را نه دیده باشیم و نه در موردش شنیده باشیم و همین باعث می شود که از دیدن دوازده داستان مختلف خسته نشویم و رشته ی صبر و حوصله را از دست ندهیم.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

داستان گم شدن و پیدا نشدن ها

 

در این میان قصه های فرعی زیاد گاهی آزار دهنده می شوند و مخاطب دلیلی برای دنبال کردن این همه قصه ی فرعی نمی بیند، به جز مشغول شدن بیشتر ذهن با قصه ای که در راستای خط داستانی اصلی نیستا. از میان این قصه های فرعی می توان به تصاویر گمشده های روزهای انقلاب اشاره کرد؛ به پیرمردی که گمشده اش را نمی یابد و بلاخره می رود، به زوجی که جلوی بیمارستان روزبه پیاده می شوند، بیمارستانی مخصوص بیمارانی است که به روانپزشکی نیاز دارند و مردی که نمی تواند زنش را برای رفتن به بیمارستان راضی کند. به متروکه ای که پاتوق دختران فراری و شاید گمشده است که به مسیری دیگر و مخالف عرف و شرع جامعه رانده شده اند، اما در این راه صدای خنده هایشان شنیده می شود و به زنی که قبل از انقلاب خواننده بوده و امیدوار است دوباره بتواند بخواند.

فیلمساز به تهران قدیم، به تهران دهه پنجاه علاقه ی زیادی نشان داده است. از سر زدن به مدرسه ی فرح و بازگویی خاطرات آن روزگار گرفته، تا انتخاب نوستالژی گونه ی ماشین پیکان در میان پراید های و پژو های این روزگار. از انتخاب قلب تهران، کوچه های قدیمی و خاطره انگیز به عنوان محل زندگی این آدم ها گرفته تا حسی از حسرت که می تواند به بیننده متقل شود، حسی از اینکه چقدر آن روزها بهتر بودند شاید.

فیلمساز مدام به رفتن اشاره می کند، به آدم هایی که دارند می روند، یا از ایران، یا از این دنیا و یا گم می شوند و دیگر پیدا نمی شوند؛ اتفاقی که برای زهره می افتد. زهره تا آخر فیلم پیدا نمی شود و بیننده می ماند که گم شدنش از بهر چه بود! او که کسی را داشت که دنبالش بگردد و همین طور مادری که نبودش لب به غذا نزند. قصه های فیلم رها می شوند، هم قصه های فرعی و هم قصه ی اصلی و تنها قصه ای که پایان می یابد به آذر و منصور برمی گردد و اینکه شاید مرگ تنها و دم دستی ترین نقطه ی پایان همه ی قصه هاست. 

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad