فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

فیلم، تئاتر و کتاب

من سمانه استاد هستم و اینجا مکانی است که در آن درباره علائق م می نویسم: فیلم، تئاتر و کتاب. اسمش را نقد نمی گذارم، «درباره نویسی» می گذارم. نوشتن درباره ی آثار دیگران باعث می شود دقت بیشتری موقع دیدن یا خواندن خرج کنم و دوست دارم این دقت را در جایی ثبت نمایم.
بسیاری از مطالبی که اینجا گذاشته شده، پیشتر در نشریات و وبسایت های دیگر منتشر شده است. آنها را اینجا می گذارم تا درباره نویسی هایم در جایی گرد آمده باشند.
(این وبلاگ در حال تکمیل است)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

 

 

 

به مثابه کبک زیر برف

ضربه ی اصلی همه می دانند افشای راز لائوار برای پاکو نیست، ضربه ی اصلی شاید دانستن این راز توسط «آلخاندرو» شوهر لائورا باشد. لائورا، شوهرش و همه ی مردم روستا می دانند که ایرنه دختر آلخاندرو نیست و تنها یاکو است که این مهم را نمی داند. «همه می دانند» در مورد یک سر پوشانی جمعی است. اینکه همه ی افرادی که در فیلم حضور دارند راز را می دانند اما این پاکو است که با وجود همه ی نشانه ها به راز مورد نظر پی نمی برد و گویی باید دهانی باز شود این واقعیت را همچون پتکی بر سر او بکوبد. پاکو  قهرمان این قصه است که تا قبل اینکه لائورا با او حرف زده و رازش را فاش کند همانند کبک سرش را زیر برف فرو کرده بود. باور اینکه اگر ایرنه دختر او باشد، مجبور است باغش را از دست بدهد، شاید دلیلی در ناخودآگتاه پاکو بود که او را از نشانه ها دور می کرد. اما وقتی لائورا او را به زور از زیر برف بیرون می کشد و واقعیت را نشانش می دهد، گویی چاره ای جز پذیرش نقش «پدر» برایش باقی نمی ماند. پدری که دقیقا از مهم ترین و سخت ترین لحظه ی زندگی دخترش این نقش به او محوا می شود و از پدر بودن تنها فداکاری اش به او می رسد. 

«همه می دانند» درامی جذاب و متفاوت با دیگر کارهای فرهادی است. کاری که شاید در اسپانیا ساخته شده اما فضای صمیمانه ی ابتدای فیلم، نزدیک بودنش به فضای ایران را می رساند. گویی یادمان می رود «پنه لوپه کروز» بازیگری اسپانیایی است و روستایی که در آن عروسی برگزار می شود، ایران نیست. فرهادی شاید فیلمش را در ایران نساخته، شاید راز فیلمش از جنس داستان های ایرانی نباشد، شاید بازیگرانش ستاره های ایرانی نباشند؛ اما حال و هوای ایران را در فیلمش تزریق کرده و یادمان آورده که پشت این فیلم یک فیلمساز ایرانی قرار دارد. 

 

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad

 

 

یک آش شعله قلمکار

 

داستان فیلم روایت قدرتی است که سودای رسیدن به قدرت را دارد. او می خواهد نماینده مجلس شود و هر روز پشت تریبون ساختگی اش سخنرانی ها غرا ارائه می دهد. ماموز که بیننده اش را خواه ناخواه یاد مارمولک می اندازد فیلمی متفاوت با مارمولک است. شاید تبریزی سودای موفقیت مارمولک را در ذهن می پرورانده، اما مارموز سطحی بسیار پایین تر از مارمولک دارد. مهم ترین ویژگی مارمولک فیلمنامه ای قوی، شخصیت پردازی ای درست و خلق موقعیتی متفاوت است، اما ماموز در این موضوع ضعف دارد. مارموز شخصیت متفاوتی خلق می کند که منطقی در پشتش وجود ندارد.

فیلمساز صحنه ی بامزه ای از زندگی قدرت را می سازد. محل زندگی او دوستش و مرغی که شلوار پوش در همه ی صحنه های خانه وجود دارد، صحنه هایی بامزه اما بی منطق. انتخاب خانه ی متفاوت به چه منظوری صورت گرفته است و آیا نباید در راستای شخصیت پردازی قدرت به ما کمک کند. علاقه شدید قدرت به نماینده مجلس شدن از چه شکل گرفته و چه پس زمینه ای دارد. آیا نباید منطقی در رفتارهای قدرت وجود داشته باشد؟!

دیالوگ های نمایش نیز گل درشت است و توی ذوق می زند. جناح آبی و قرمز که نشان دهنده ی اصول گراها و اصلاح طلبان است و قدرت صمدی میان دو دست به دست می چرخد، بی آنکه هدفی جز قدرت داشته باشد. دیالوگ های گل درشتی چون« نزدیک انتخاب است و باید همه ی ملت را داشت»، دیالوگ عامیانه ی مردم کوچه و بازار و باور خیلی از افراد است که بدون هیچ طنازی و زمینه چینیِ مناسبی و بدون هیچ لفافه ای در دهان قدرت می آید و رها می شود.

 

یادداشت کامل این فیلم را می توانید در مجله فرهنگی هنری آرادمگ مطالعه کنید. 

 

 

  • samaneh ostad
  • samaneh ostad
  • samaneh ostad
  • samaneh ostad